خلج با شنیدن این کلمه، طاقت نیاورد و برای لحظاتی چشمانش را با جدیت هر چه تمامتر در چشمان ذاکر دوخت. ذاکر که آمده بود تا به هر ترتیبی هست ریشه داود را از بیخ و بُن بکَند، کوتاه نیامد و ادامه داد و گفت: «باور بفرمایید! من صلاح و خوبی و مصلحت روحانیت و اسلام و انقلاب رو میخوام. این بچه اصلا بزرگتر و کوچکتر حالیش نیست. تفکراتش مسمومه. معلومه که ذهن و وجود طاهر و پاکی نداره. مشخصه که به بهانه هنر، فقط دنبال حاشیه و این چیزاست. حالا هم اومده تز داده که دخترا تئاتر کار کنن! میبینید خداوکیلی؟! میبینید با ناموس امیرالمومنین و ناموس شهر و محله من و شما داره چیکار میکنه؟ میخواد دخترامون رو قَوّال کنه! بهخدا قدیم اگه به کسی میگفتن قَوال، فحش محسوب میشد! اما الان تو ذهن و فکر این آقا داود شما نه تنها هیچ قبحی نداره بلکه داره جوری زمینه سازی میکنه که دختر بیحیاها و مامانای از خودشون خرابتر، پاشون به آخرین سنگر حزب الله که مساجد هست باز بشه و اونجا رو تبدیل کنن به آندِلُس! خداوکیلی اینا اون چیزی نیست که تو حوزهها به اینا یاد میدین. این معلومه که از جای دیگه داره آب میخوره. من که بالاخره میفهمم این آدم کیه و به کجا وصله! ولی گفتم اول بیام پیش خودتون تا گرهی که میشه با دست باز کرد، با دندون باز نکنیم. ببخشید. اطاله کلام شد. ضمنا هیئت اُمنا هم سلام خدمتتون رسوندند.»
لحظاتی گذشت و حاجی خلج همچنان سرش پایین بود و ذکر میگفت. ذاکر هم حس و حال قهرمانان را داشت و منتظر بود که طعمهای که پهن کرده، اثرش را بگذارد و ماهی بزرگش را شکار کند و برود. که یکباره دید حاجی خلج گوشی همراهش را از جیبش درآورد و برای داود تماس گرفت و گذاشت روی آیفون!
-سلام حاج آقا.
-سلام و رحمت الله. چطوری پسر جان؟
-دستبوسم. مشتاق دیدارم. شما چطورین؟
-ولله الحمد. خوبم خدا را شکر. از وقتی رفتی مسجدالرسول، نه دیدمت و نه صدات شنفتم. گفتم خودم زنگی بزنم و حال و احوالی بپرسم.
-خدا از بزرگی کمتون نکنه حاج آقا جان. به خدا شرمندم. وظیفه من بود که تماس بگیرم و بیام خدمتتون. ببخشید. اینجا خیلی کارِ زمین مونده داره. احمد و صالح هم آوردم اما اصلا نمیرسیم حتی یه سحری درست و حسابی بخوریم. از بس بچهها جمع شدن و اینجا مشغولن.
-الهی شکر. شیر مادرت حلالت. روسفیدم کن.
-من آبرو و همه وجودمو گذاشتم وسط.
لحظات سرنوشت سازی بود. ذاکر با خودش فکر میکرد که حاجی خلج فعلا دارد موضعِ داود را بیحسی میزند تا سوزنِ بزرگ و کلفتِ نقد و گلایه را به جان داود فرو کند. هیجان داشت و منتظر بود ببیند حاجی خلج چه میکند. که دید...
-داود جان! زنگ زدم دو تا مسئله بهت بگم. اول این که صبح و ظهر و شب برات دعا میکنم. دعا میکنم روسفید بشی. دعا میکنم مِهرت تو دل مردم بیفته و موفق باشی.
داود با شنیدن این جمله بیاختیار گریهاش گرفت. هرچند تلاش میکرد که صدای نفسهای داغش به آن طرف خط نرود، اما با شنیدن این جمله حاجی خلج، دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. آدم است خب. حق دارد. گاهی آدم هر چند هم موفق باشد و یا پوستش کلفت باشد و وسط میدان، آبرویش را کفِ دستش گذاشته باشد و برای اسلام و انقلاب تلاش کند، اما گاهی نیاز دارد یک بزرگتر، یک استاد، یک مراد، یک پیر، یک صاحب نفس، درِ گوشش بگوید دمت گرم! درِ گوشش بگوید ای ولا! بگوید میخوامت! بگوید دُرُستی! بگوید همین خط را بگیر و تا ته برو. داود هم نیاز داشت. و چه به موقع خدا به دلِ صافِ آن مدیر حوزه و روحانی خودساخته انداخته بود که برای کسی که جایِ پسر نداشتهاش بود تماس بگیرد و با یک جمله«دعات میکنم» دلش را گرمتر کند.
@Mohamadrezahadadpour
ادامه👇👇
همین طور که داود چشمانش اشکی بود اما دل و خاطرش روی ابرها بود، حاجی خلج گل دوم را هم به او زد و گفت: «مطلب دوم این که من مبلغ ده میلیون تومن برای مرحوم پدرم نگه داشته بودم که از طرف ایشون برای سفر کربلا خرج کنم. بنظرم اگه روح پدرم مطلع بشه که یه جوون با عرضه تر از پسر خودش، رفته تو مسجدش و داره کار فرهنگی میکنه، راضی تر باشه که به جای این که من برم کربلا، بدم به شما تا هر طور صلاح دونستی، در کار فرهنگی خرج کنی.»
دیگر چشمان داود نمیدید از اشک. دیگر توان کنترل نفسهایش را نداشت. زبانش بند آمده بود از آن همه بزرگواری و توجه. بله توجه.
حاجی خلج ادامه داد و گفت: «دست و بالم خالیه وگرنه بیشتر کمکت میکردم. حالا اینو میزنم به حسابت. اگه کم و کسری داشتی، تعارف نکن و به خودم بگو تا یه فکری به حالش بکنم. خب به کارت برس. کاری با من نداری؟»
داود هم مثل خودم، وقتی بغض و اشکش توامان میشد، قادر به ادای کلمات نبود. فقط توانست بگوید«دستبوسم. خدا از بزرگی کمتون نکنه.»
تا بوده و نبوده، علمایِ ربانی در حوزهها و بلاد، لنگرِ آرامش و ایمان مردم بوده و هستند. علمایی که طلبهپروری آنها کیمیای محبت و اکسیرِ حیاتبخش علمای فردا و فرداهاست. تا باد چنین بادا.
فکر نمیکنم لازم باید بگویم که در آن لحظه، ذاکر چه حالی داشت و چطور مانند ژلهء آفتاب خورده، ولو شد روی صندلی! حتی به مخیلهاش نمیآمد که حاجی خلجِ خوش قلب و بزرگوار، اینطور حالِ اساسی از آنها بگیرد و تمام آن حال را یکجا بفرستد به سینه و دلِ داود.
اما...
قصهء خودِ ذاکر به جاهای باریکتری داشت میکشید. چرا که به قولِ قدیمی ها« نزن دری را با انگشت... که میزنن درت را با مُشت»
@Mohamadrezahadadpour
ادامه دارد...
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#تست_هوش کدام ظرف زودتر از بقیه پر میشود🤔🤔 دوست داشتید پاسخش برامون بفرستید🙏 #یهکم_سرگرمی😁😁 💠در
✅پاسخ
آب بعد از عبور A.وBوارد Cمیشود در ظرف C دو راه وجود دارد یکی به ظرف J و دیگری به D که راه D پایین تر است و آب زودتر از وارد Dمیشود و مستقیم از Dوارد G میشود پس ظرف Gزودتر از بقیه پر میشود
👌سپاس از عزیزانی که پاسخگو بودند حالا بماند نیمی پاسخ اشتباه دادند 😉😉
و نیمی پاسخ صحیح👏👏
هدف #یه_کم_سرگرمی بود☺️☺️
تشکر از همراهان گرام🙏🙏❤️
💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇
🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
💫در این شب زیبا
✨دعا میکنم خدا به همتون
💫یه قلب زیبا و مهربون بده
✨قلبی که فقط و فقط برای
💫رضایت و خشنودی خدا بتپه
✨وجز یاد خدا یادی توش نباشه
💫با قلبهای مهربونتون ما رو هم دعا کنید
✨الهی آمین🙏
💫شبتون در پناه
✨خداوند یکتا و مهربان❤️
سلام دوست قشنگم 🌹 🌺
خسته شدی از بس برای تمیز کردن لکه ها، محصول مخصوصش رو استفاده و هزینه زیادی بابتش کردی یا راه های زیادی رو رفتی و دیر به نتیجه رسیدی؟😕😒
تازه بعضی از این راه ها هم ممکنه به سلامتیت آسیب بزنه یا شایدم به نتیجه دلخواهت نرسی😳
اینجا دقیقا همونجایی هست که دنبالش میگردی، جایی که غیر ممکنی وجود نداره، پاک کننده داریم از نوع پرتقالی🥰 با این محصول که فقط قیمتش ۸۲ هزارتومان‼️ دیگه نگران ازبین رفتن لکه ها نباش منم باورم نمیشد تا اینکه با چشم خودم عملکردش رو دیدم😳
این محصول چند منظوره برای پاک کردن لکه های چربی، رنگ روغن، چسب ۱۲۳، جوهر و....قابل استفاده هست.😍
موارد مصرف رو براتون میزارم که شماهم ببینید☺️😊
در ادامه تصاویر و فیلم هایی از عملکرد محصول باشما به اشتراک میگذاریم، با ماهمراه باشید😍
برای ثبت سفارش با قدرت اینجاهستیم و سوالی هم بود در خدمتیم👇
@Mohamadmahdi99
خوشحال میشیم مارو به دوستانتون معرفی کنید😊
@Soperhallal22
#سلام_امام_زمانم😍✋
✨#مولا_جانم
🌱تا وعدهی قیامت تو صبر میکنیم
برداغِ بینهایت تو صبر میکنیم...
🌱ای از تبار آینه و آفتاب و عشق
تا مژدهی زیارت تو صبر میکنیم...
#العجلمولایغریبم
🌹 #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ 🌹
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج #صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه(س) "
💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇
🆔 @sarm_news
4_5825418307120925790.mp3
1.85M
🔊مجموعه صوتی
#شناختامامزمان
👤استاد حسن محمودی
📝قسمت چهارم
🔖امام واسطهی فیض خدا...
👌کوتاه و شنیدنی
👈بشنوید و نشر دهید.
━━━━━━━━🌺🍃━
💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇
🆔 @sarm_news