eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
4.1هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت اول) 🔹قضیه زیر مربوط به نوجوانی است سنّی مذهب به نام 'سعید چندانی' که با دست مبارک حضرت ولی عصر ارواحنا فداه شفا یافته و به مکتب شیعه شرفیاب شده و قضیه خود را چنین نقل کرده است: من حدود ده سال پیش، در زاهدان، در یک تعمیرگاه ماشین مشغول کار بودم، نزدیک کارگاه چاه عمیقی بود که فاضلاب کارخانجات و زباله ها را داخل آن می ریختند، یک روز من داخل چاه افتادم، اما بین راه گیر کردم و مردم نجاتم دادند، پایم از لگن زخمی شده بود، به بیمارستان مراجعه کردم، هیچ فایده ای نداشت. 🔹روز به روز حالم بدتر میشد، مرا به بیمارستان الوند تهران فرستادند و در آنجا بر روی پایم عمل جراحی انجام دادند و استخوانی که پا را به لگن وصل می کرد برداشتند! اما در بهبودی من هیچ تأثیری نداشت، هر روز وضعیتم بدتر میشد تا اینکه زخم لگن تبدیل به سرطان شد، توده سرطان داخل شکم پخش شد و شکمم بطور وحشتناکی متورم شده بود، بالاخره بعد از چند روز کمیسیون پزشکی تصمیم گرفت که پای مرا از لگن قطع کند، به بستگانم نیز گفته بودند که احتمال مرگ من زیاد است! 🔹من ناامید و درمانده شده بودم، با خودم فکر می کردم آیا جایی بهتر از بیمارستان هست که ما آنجا برویم؟! وقتی پرسیدم، گفتند در شهر قم مسجدی هست که به نام مسجد جمکران، که امام زمان شیعیان آنجا تشریف می آورند و گاه بیمارانی را شفا می دهند، روز سه شنبه بود که با مادر و برادرم عازم آنجا شدیم، من قادر به حرکت نبودم و مرا با ویلچر به آنجا آوردند. 🔰ادامه دارد... 🖤(صرم نیوز) @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#تشرفات (قسمت اول) 🔹قضیه زیر مربوط به نوجوانی است سنّی مذهب به نام 'سعید چندانی' که با دست مبارک حض
(قسمت دوم): 🔹وقتی به درب مسجد رسیدیم، گفتم مرا پیاده کنید، به مسجد بی احترامی می شود; من می خواهم با پای خودم وارد مسجد بشوم. مرا پیاده کردند، اما پاهایم قادر به تحمل وزنم نبود، فریادم از شدت درد بلند شد، باز مرا بلند کردند و داخل مسجد آوردند، در اتاق شماره ۸ مستقر شدیم، شب چهارشنبه بود سیل عاشقان آقا امام زمان علیه السلام گروه گروه به آن مکان مقدس مشرف می شدند، مادر و برادرم هم به آنها پیوستند و برای انجام اعمال مسجد رفتند و مرا تنها گذاشتند. 🔹بعد از گذشت چند ساعتی به خواب رفتم، در عالم رؤیا دیدم که ماهی از دیوار مسجد، آرام آرام طلوع کرد، از پنجره داخل اتاق من شد، نزدیک و نزدیکتر آمد تا به هیأت یک انسان نمایان شد، انسانی از جنس نور! بعد به من فرمودند:"بلندشو" من عرض کردم: آقا نمی توانم بلند شوم. فرمودند:"تو می توانی، بلند شو!" و دست مرا گرفتند و بلند کردند و مرا در آغوش فشردند و به سینه خود چسباندند و بعد روی شکم و سینه و پایم_جایی که جراحی شده بود_ دست کشیدند، با من به زبان عربی صحبت می کردند، من هم با همان زبان جواب ایشان را می دادم، با آنکه من اصلا عربی نمی دانستم، بعد از آن باز شبیه ماه روشنی شد، از پنجره اتاقم بیرون رفت و به سمت دیوار مسجد جمکران حرکت کرد و در جایگاهی که طلوع کرده بود، غروب کرد، با غروب او منهم از خواب پریدم، در حالیکه به شدت می گریستم، بلند شدم و نشستم، احساس کردم حالم خوب است، ایستادم، دیدم می توانم بایستم و شکمم که متورم بود به حالت عادی برگشته بود، از خوشحالی از اتاق بیرون دویدم، دیدم که مادر و برادرم می آیند، چشمشان به من افتاد و من فریاد زدم:"آقا مرا شفا داد، من خوب شدم" و هر سه گریه می کردیم و سجده شکر به جا آوردیم... ادامه دارد... 🖤(صرم نیوز) @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#تشرفات (قسمت دوم): 🔹وقتی به درب مسجد رسیدیم، گفتم مرا پیاده کنید، به مسجد بی احترامی می شود; من می
(قسمت سوم) 🔹شب بعد که پنجشنبه باشد، برادرم بیرون رفته بود، مادرم خوابیده بود و من هم دراز کشیده بودم. ناگهان همان آقایی که شب قبل زیارتشان کرده بودم، با لباس روحانی، همراه با خانمی که پوشیه ای بر چهره داشت، وارد اتاق شدند، آقا آمدند کنار من نشستند، خانم(حضرت زهرا سلام الله علیها) هم رفتند پیش مادرم، چند دقیقه ای با آقا به زبان عربی گفتگو کردیم، تا اینکه بلند شدند و تشریف بردند. 🔹من فریاد زدم:"مادر، مادر بلند شو، آقا اینجا بودند، داخل همین اتاق، یک خانم هم همراهشان بود" بعد بسرعت آمدیم بیرون اما کسی را ندیدیم. سپس به بیمارستان آیت الله گلپایگانی مراجعه کردیم که قبلا در آنجا بستری بوده و پرونده پزشکی داشتم، بعد از معاینات لازم توسط پزشکان متخصص و رادیولوژی از ناحیه پا، اعلام کردند که اثری از غده های سرطانی نیست و این تنها یک معجزه الهی بوده است. 🔹به یمن عنایت ملوکانه حضرت بقیه الله ارواحنا فداه آقا سعید، پدر، مادر و دوازده نفر دیگر از اقوامشان شیعه شدند اما کوردلانی که توانایی تحمل نور را نداشتند سعید را به موالیان طاهرینش ملحق نموده و او را به سفره شهدا میهمان می نمایند. روحش شاد. 📚مجله منتظران شماره ۱۶ 🖤(صرم نیوز) @sarm_news
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی (قسمت اول) 🔻جناب علی بن مهزيار فرمود: ▫️بيست بار با قصد اين كه شايد به خدمت حضرت صاحب الامر (ع) برسم، به حج مشرف شدم، اما در هـيـچ كـدام از سفرها موفق نشدم. تا آن كه شبی در رختخواب خود خوابيده بودم، ناگاه صدايی شنيدم كه كسی می‌گفت: 🔸ای پسر مهزيار، امسال به حج برو كه امام خود را خواهی ديد. ▫️شادان از خواب بيدار شدم و بقيه شب را به عبادت سپری كردم. صبحگاهان، چند نفر رفيق راه پيدا كردم، و به اتفاق ايشان مهيای سفر شدم و پس ازچندی به قـصـد حـج براه افتاديم. در مسير خود وارد كوفه شديم. جستجوی زيادی برای يافتن گمشده ام نـمـودم، امـا خـبـری نـشـد، لذا با جمع دوستان به عزم انجام حج خارج شديم و خود را به مدينه رسـانـديـم. چـنـد روزی در مدينه بوديم. باز من از حال صاحب الزمان (ع) جويا شدم، ولی مانند گـذشـتـه، خـبـری نيافتم و چشمم به جمال آن بزرگوار منور نگرديد. مغموم و محزون شدم و تـرسـيـدم كـه آرزوی ديـدار آن حـضـرت بـه دلم بماند. با همين حال به سوی مكه خارج شده و جستجوی بسياری كردم، اما آنجا هم اثری به دست نيامد. حج و عمره ام را ظرف يك هفته انجام دادم و تمام اوقات در پی ديدن مولايم بودم. روزی مـتـفـكـرانـه در مسجد نشسته بودم. ناگاه در كعبه گشوده شد. مردی لاغر كه با دوبرد (لباسی است) مُحرم بود، خارج گرديد و نشست. دل من با ديدن او آرام شد. به نزدش رفتم. ايشان برای احترام من، برخاست. مرتبه ديگر او را در طواف ديدم. گفت: 🔸اهل كجايی؟ ▫️گفتم: 🔹اهل عراق. ▫️گفت: 🔸كدام عراق (1)؟ ▫️گفتم: 🔹اهواز. ▫️گفت: 🔸ابن خصيب را می‌شناسی؟ ▫️گفتم: 🔹آری. ▫️گـفـت: 🔸خدا او را رحمت كند، چقدر شبهايش را به تهجد و عبادت می‌گذرانيد و عطايش زياد و اشك چشم او فراوان بود. ▫️بعد گفت: 🔸ابن مهزيار را می‌شناسی؟ ▫️گفتم: 🔹آری، ابن مهزيار منم. ▫️گفت: 🔸حياك اللّه بالسلام يا اباالحسن (خدای تعالی تو را حفظ كند). ▫️سپس با من مصافحه و معانقه نمود و فرمود: 🔸يا ابا الحسن، كجاست آن امانتی كه ميان تو و حضرت ابو محمد (امام حسن عسكری (ع)) بود؟ ▫️گفتم: 🔹موجود است. ▫️و دست به جيب خود برده، انگشتری كه بر آن دو نام مقدس محمد و علی نـقش شده بود، بيرون آوردم. همين كه آن را خواند، آن قدر گريه كرد كه لباس احرامش از اشك چشمش تر شد و گفت: 🔸خدا تو را رحمت كند يا ابا محمد (امام حسن عسكری (ع)) ، زيرا كه بهترين امت بودی. پروردگارت تو را به امامت شرف داده و تاج علم و معرفت بر سرت نهاده بود. ما هم به سوی تو خواهيم آمد. ▫️بعد از آن به من گفت: 🔸چه را می‌خواهی و در طلب چه كسی هستی، يا اباالحسن؟ ▫️گفتم: 🔹امام محجوب از عالم را. ▫️گفت: 💡🔸او محجوب از شما نيست، لكن اعمال بد شما او را پوشانيده است. برخيز به منزل خود برو و آمـاده باش. وقتی كه ستاره جوزا غروب و ستاره های آسمان درخشان شد، آن جا من در انتظار تو، ميان ركن و مقام ايستاده ام. (ادامه دارد) ⬅️ بركات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، اثر سید جواد معلم، صفحات ۵۹ تا ۶۳ (1) عراق در اصطلاح گذشتگان به دو جا گفته می‌شده: اوّل، عراق عرب؛ يعنى همين كشورى كه معروف است. دوم، عراق عجم كه به بخشهایى از مركز ايران؛ يعنى محدوده‏اى شامل كرمانشاهان، همدان، ملاير، اراك، گلپايگان و اصفهان گفته می‌شده است. 🏷
🌸 تشرف علی بن مهزيار اهوازی 🏷 قسمت دوم 🔻ابـن مـهـزيـار می‌گـويد: ▫️با اين سخن روحم آرام شد و يقين كردم كه خدای تعالی به من تفضل فـرمـوده است، لذا به منزل رفته و منتظر وعده ملاقات بودم، تا آن كه وقت معين رسيد. از منزل خارج و بر حيوان خود سوار شدم، ناگاه متوجه شدم آن شخص مرا صدا می‌زند: 🔸يا اباالحسن بيا. ▫️به طرف او رفتم. سلام كرد و گفت: 🔸ای برادر، روانه شو. ▫️و خودش براه افتاد. در مسير، گاهی بيابان را طی می‌كرد و گـاه از كـوه بالا می‌رفت. بالاخره به كوه طائف رسيديم. در آن جا گفت: 🔸يا ابا الحسن، پياده شو نماز شب بخوانيم. ▫️پياده شديم و نماز شب و بعد هم نماز صبح را خوانديم. بـاز گفت: 🔸روانه شو ای برادر. ▫️دوباره سوار شديم و راههای پست و بلندی را طی نموديم، تا آن كه بـه گـردنـه ای رسـيـديـم. از گردنه بالا رفتيم، در آن طرف، بيابانی پهناور ديده می‌شد. چشم گشودم و خيمه ای از مو ديدم كه غرق نور است و نور آن تلالويی داشت. آن مرد به من گفت: 🔸نگاه كن. چه می‌بينی؟ ▫️گفتم: 🔹خيمه ای از مو كه نورش تمام آسمان و صحرا را روشن كرده است. ▫️گفت: 🔸منتهای تمام آرزوها در آن خيمه است. چشم تو روشن باد. ▫️وقـتـی از گردنه خارج شديم، گفت: 🔸پياده شو كه اين جا هر چموشی رام می‌شود. ▫️از مَركب پياده شديم. گفت: 🔸مهار حيوان را رها كن. ▫️گفتم: 🔹آن را به چه كسی بسپارم؟ ▫️گفت: 🔸اين جا حرمی است كه داخل آن نمی‌شود، جز ولی خدا. ▫️مهار حيوان را رها كرديم و روانه شديم، تا نزديك خيمه نورانی رسيديم. گفت: 🔸توقف كن، تا اجازه بگيرم. ▫️داخل شد و بعد از زمانی كوتاه بيرون آمد و گفت: 🔸خوشا به حالت كه به تو اجازه دادند. ▫️وارد خـيـمـه شـدم. ديـدم اربـاب عـالم هستی، محبوب عالميان، مولای عزيزم، حضرت بقية اللّه الاعـظـم، امام زمان مهربانم روی نمدی نشسته اند نطع (2) سرخی بر روی نمد قرار داشت، و آن حضرت بر بالشی از پوست تكيه كرده بودند. سلام كردم. بـهـتـر از سـلام من، جواب دادند. در آن جا چهره ای مشاهده كردم مثل ماه شب چهارده، پيشانی گـشـاده با ابروهای باريك كشيده و به يكديگر رسيده. چشمهايش سياه و گشاده، بينی كشيده، گونه های هموار و برنيامده، در نهايت حسن و جمال. بر گونه راستش خالی بود مانند قطره ای از مشك كه بر صفحه ای از نقره افتاده باشد. موی عنبربوی سياهی داشت، كه تا نزديك نرمه گوش آويـخـتـه و از پـيشانی نورانی اش نوری ساطع بود مانند ستاره درخشان، نه قدی بسيار بلند و نه كوتاه، اما كمی متمايل به بلندی داشت. آن حضرت روحی فداه را با نهايت سكينه و وقار و حياء و حسن و جمال، زيارت كردم، ايشان احوال يـكايك شيعيان را از من پرسيدند. عرض كردم: 🔷 آنها در دولت بنی عباس در نهايت مشقت و ذلت و خواری زندگی می‌كنند. ▫️فـرمـود: 🔶 ان شـاءاللّه روزی خـواهد آمد كه شما مالك بنی عباس شويد و ايشان در دست شما ذليل گـردنـد. 🏷
♨️ (قسمت اول) 🔹آقای رضا باهنر ماجرای تشرف خود را چنین نقل می کنند: در عملیات بیت المقدس۲ در اثر بمباران هوایی دشمن از ناحیه پای راست، سر و کمرم دچار موج گرفتگی شدم به طوری که پای راستم فلج شده بود و هیچگونه حسی نداشت و نمیتوانستم آن را خم کنم و پس از معاینه پزشکان گفته بودند که عصب آن خشک شده و عفونت خواهد کرد و باید از ناحیه لگن قطع شود. 🔹در ناحیه کمر نیز بین مهره ها فاصله ایجادشده بود و همچنین دو رگ نخاع مغز دارای لکه های خونی شده بود که می‌بایست حتما با جراحی برطرف گردد. لذا درد کمر و سردرد شدید امانم نمی‌داد و حتی گاهی سرم را به زمین می‌کوبیدم. برای معالجه به شهرهای مختلف رفتم اما نتیجه ای جز مصرف دارو عایدم نشد، تصمیم گرفتم در ماه مبارک رمضان مخصوصا شبهای احیا به ائمه معصومین توسل کنم و شفای دردهایم را بگیرم. 🔹تا اینکه شب ۲۳ ماه مبارک رمضان شد و ما برای انجام مراسم احیا وارد مسجد مهدی‌آباد شدیم، من که در ناحیه کمر، درد زیادی احساس میکردم‌، به دیوار مسجد ‌تکیه داده بودم. نیمه های شب بود و همه مشغول توسل و مناجات و راز و نیاز با پرورگار خویش بودیم که یک مرتبه احساس کردم کسی به من الهام میکند: امام زمان را صدا بزن... 🔰ادامه دارد... 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
♨️ (قسمت دوم/آخر) 🔹حدود ده دقیقه با چشمان اشک‌بار آقا را صدا زدم و چندبار از اعماق وجود فریاد زدم: امام زمان خودت کمکم کن. ناگهان فضای مسجد نورانی شد و من گرمای دستی را بر سرم احساس کردم. نگاه که کردم دیدم آقای سیدی در سمت چپ من نشسته‌اندو مشغول گریه می‌باشند، با همان حالت گریه به من مطلبی را فرمودند که حالت عجیبی به من دست داد، بعد فرمودند: پایت را خم کن، گفتم: سید نمی‌توانم. مجددا فرمود: پایت را خم کن، عرض کردم: نمی‌توانم. 🔹بار سوم که این را فرمودند: قبل از آنکه بگویم نمیتوانم، دیدم پایم خود به خود خم شد. معنویت فوق العاده ای فضا را احاطه کرده بود، سپس آن حضرت با دستان مهربان و لطیفشان سرم را بلند کردند و پیشانیم را بوسیدند و بعد دست چپم را گرفتند و از زمین بلندم کردند و سپس تشریف بردند. وقتی در حال رفتن ایشان را نظاره می‌کردم دیدم قد رشیدی دارند و شال سبزی بر سر و دوش مبارکشان بود. همانطور که ایستاده بودم فریاد زدم جلوی حضرت مهدی را بگیرید، امام‌زمان رفتند! 🔹اما مردم متوجه نمی‌شدند ، تا اینکه آقا از نظرم غائب شدند. یکی از برادران آمد و دست مرا گرفت و کنار خودش نشاند و پاهایم را که فکر می‌کرد خم نمی‌شود دراز کرد، بعد با تعجب گفت: پایت را خم کن! گفتم: مرا مسخره می‌کنی؟ اما وقتی توانستم پایم را خم کنم متوجه شدم پاهایم شفا یافته است، غرق شوق و شعف شدم و از خوشحالی در پوستم نمی‌گنجیدم و قلبم سرشار از محبت و عشق به حضرت شده بود. 📚مجله منتظران شماره ۱۳ 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷