eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
4هزار دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
8.8هزار ویدیو
77 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#فرار_از_جهنم #قسمت_اول من متولد ایالت #لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم.  ایالت ما تاثیر زیادی در اق
نفهمیدم چطوری خودم رو به بیمارستان رسوندم. قفل در شل شده بود … چند بار به مادرم گفته بودم اما اون هیچ وقت اهمیت نمی داد! بچه ها در رو باز کرده بودن و از خونه اومده بودن بیرون … نمی دونم کجا می خواستن برن … توی راه یه ماشین با سرعت اونها رو زیر گرفته بود … ناتالی درجا کشته شده بود. زمان زیادی طول کشیده بود تا کسی با اورژانس تماس بگیره. آدلر هم دیر به بیمارستان رسیده بود … بچه هایی که بدون سرپرست مونده بودن. هیچ کس مسئولیت اونها رو قبول نکرده بود. زمانی که من رسیدم، قلب آدلر هم تازه از کار ایستاده بود … داشتن دستگاه ها رو ازش جدا می کردن … نمی تونستم چیزی رو که می دیدم باور کنم. شوکه و مبهوت فقط از پشت شیشه به آدلر نگاه می کردم. حس می کردم من قاتل اونهام … باید خودم در رو دُرست می کردم. نباید تنهاشون می گذاشتم … نباید … . مغزم هنگ کرده بود، می خواستم برم داخل اتاق اما دکترها مانعم شدن. داد می زدم و اونها رو هل می دادم … سعی می کردم خودم رو از دست شون بیرون بکشم … تمام بدنم می لرزید … شقیقه هام می سوخت و بدنم مثل مرده ها یخ کرده بود. التماس می کردم ولم کنن اما فایده ای نداشت. خدمات اجتماعی تازه رسیده بود … توی گزارش پزشک ها به مامورین خدمات اجتماعی شنیدم که آدلر بیش از 45 دقیقه کنار خیابون افتاده بوده … غرق خون … تنها … .   تمام وجودم آتش گرفته بود. برگشتم خونه … دیدم مادرم، تازه گیج و خمار داشت از جاش بلند می شد، اصلا نفهمیده بود بچه هاش از خونه رفتن بیرون … اصلا نفهمیده بود بچه های کوچیکش غرق خون، توی تنهایی جون دادن و مردن! زجر تمام این سال ها اومد سراغم … پریدم سرش … با مشت و لگد می زدمش … بهش فحش می دادم و می زدمش … وقتی خدمات اجتماعی رسید، هر دومون زخمی و خونی بودیم. بچه ها رو دفن کردن … اجازه ندادن اونها رو برای آخرین بار ببینم. توی مصاحبه خدمات اجتماعی، روان شناس ازم مدام سوال می کرد … دلم نمی خواست باهاش حرف بزنم … تظاهر می کرد که من و ، برادر دیگه ام، براش مهم هستیم اما هیچ حسی توی رفتارش نبود. فقط به یه سوالش جواب دادم، الان که به زدن مادرت فکر می کنی چه حس و فکری بهت دست میده؟ فکر می کنی کار درستی کردی؟ درست؟ … باورم نمی شد همچین سوالی از من می کرد محکم توی چشم هاش زل زدم و گفتم: فقط به یه چیز فکر می کنم، دفعه بعد اگر خواستم با یه هیکل بزرگ تر درگیر بشم؛ هرگز دست خالی نرم جلو … . من و دیلمون رو از هم جدا کردن و هر کدوم رو به یه پرورشگاه فرستادن و من دیگه هرگز پیداش نکردم … بعد از تحویل به پرورشگاه، اولین لحظه ای که من و مسئول پرورشگاه با هم تنها شدیم، یقه ام رو گرفت و منو محکم گذاشت کنار دیوار … با حالت خاصی توی چشم هام نگاه کرد و گفت: توی پرونده ات نوشتن خشونت از نوع درجه B…. توی پرورشگاه من، پات رو کج بزاری یا خلاف خواسته من کاری انجام بدی ؛ جهنمی رو تجربه می کنی که تا حالا تجربه نکرده باشی … . من یه بار توی جهنم زندگی کرده بودم … قصد نداشتم برای دومین بار تجربه اش کنم، این قانون جدید زندگی من بود! به خودت اعتماد کن و خودباوری داشته باش چون چیزی به اسم عدالت و انسانیت وجود نداره … اینجا یه جنگل بزرگه … برای زنده موندن باید قوی ترین درنده باشی. از پرورشگاه فرار کردم. من … یه نوجوان 13ساله … تنها … وسط جنگلی از دزدها، قاتل ها، قاچاقچی ها و فاحشه ها … ... 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news