eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
3.9هزار دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
7.2هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
مسئول مربوطه لطفا پاسخگو باشند👆👆🙏🙏🙏 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
38.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به مناسبت شهادت امام باقر (ع) مراسمی فردا یکشنبه شب مورخ ۴-۴-۴۰۲ بعد از اقامه نماز مغرب وعشا در کنار بارگاه نورانی امامزاده ابراهیم فرزند بلافصل آن بزرگوار با سخنرانی حاجاقا اکبری و مداحی جناب آقای محمدی برگذار و در پایان برسر سفره شام مهمان آن حضرت هسیتم https://eitaa.com/kaekamlmazadaeabraelm
محمد جواد حقانی 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
محمد سبحان شیرازی 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
مهدی شاهدادی 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
تالحظاتی دیگه رمان زیبا و جذاب فرار از جهنم براتون بارگذاری میشه. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌ خدا دردهای تو را می بیند، او فرصت های جدیدی برای تو فراهم می کند، فرصت های بزرگ تر و بهتر از قبل …☀️🌈   💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#فرار_از_جهنم #قسمت_ششم  من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود … حنیف بعد از خوندن
 اون روز من و حنیف رو با هم صدا کردن … ملاقاتی داشتیم … ملاقاتی داشتن حنیف چیز جدیدی نبود … اما من؟ … من کسی رو نداشتم که بیاد ملاقاتم … در واقع توی 8 سال گذشته هم کسی برای ملاقاتم نیومده بود … تا سالن ملاقات فقط به این فکر می کردم که کی ممکنه باشه؟ … . برای اولین بار وارد سالن ملاقات شدم … میز و صندلی های منظم با فاصله از هم چیده شده بودن و پای هر میز یه نگهبان ایستاده بود … شماره میز من و حنیف با هم یکی بود … خیلی تعجب کردم … . همسرش بود … با دیدن ما از جاش بلند شد و با محبت بهش سلام کرد … حنیف، من رو به همسرش معرفی کرد … اون هم با حالت خاصی گفت: پس شما هستید؟ حنیف خیلی از شما برام تعریف کرده بود ولی اصلا فکر نمی کردم اینقدر جوان باشید … اینو که گفت ناخودآگاه و سریع گفتم: 25 سالمه … از حالت من خنده اش گرفت … دست کرد توی یه پاکت و یه تی شرت رو گذاشت جلوی من … . واقعا معذرت می خوام … من بسته بندیش کرده بودم اما اینجا بازش کردن … خیلی دلم می خواست دوست شوهرم رو ببینم و ازش تشکر کنم که اینجا تنها نیست … امیدوارم اندازه تون باشه … .  اون پشت سر هم و با وجد خاصی صحبت می کرد … من خشکم زده بود … نمی تونستم چشم از اون تی شرت بردارم … اولین بار بود که کسی به من هدیه می داد … اصلا نمی دونستم چی باید بگم یا چطور باید تشکر کنم … .  توی فیلم ها دیده بودم وقتی کسی هدیه می گرفت … اگر شخص مقابل خانم بود، اونو بغل می کرد و تشکر می کرد … و اگر مرد بود، بستگی به نزدیکی رابطه شون داشت … .  مثل فنر از جا پریدم … یه قدم که رفتم جلو تازه حواسم جمع شد اونها مسلمانن … رفتم سمت حنیف و همین طور که نشسته بود بغلش کردم و زدم روی شونه اش … . بغض چنان مسیر گلوم رو پر کرده بود که نمی تونستم حرفی بزنم … نگهبان هم با حالت خاصی زل زده بود توی چشمم … سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه …  از اونجا که اومدم بیرون، از شدت خوشحالی مثل بچه ها بالا و پایین می پریدم و به اون تی شرت نگاه می کردم … یکی از دور با تمسخر صدام زد … هی استنلی، می بینم بالاخره دیوونه شدی … و منم در حالی که می خندیدم بلند داد زدم … آره یه دیوونه خوشحال … . در حالی که توی چشم هام حلقه زده بود؛ می خندیدم … اصلا یادم نمی اومد آخرین بار که خندیده بودم یا حتی لبخند زده بودم کی بود …   تمام شب به اون نگاه می کردم … برام مثل یه گنجینه طلا با ارزش بود … . یک سال آخر هم مثل برق و باد گذشت … روز آخر، بدجور بغض گلوم رو گرفته بود … دلم می خواست منم مثل حبس ابد بودم و اونجا می موندم …  بیرون از زندان، نه کسی رو داشتم که منتظرم باشه، نه جایی رو داشتم که برم … بیرون همون جهنم همیشگی بود … اما توی زندان یه دوست واقعی داشتم …   پام رو از در گذاشتم بیرون … ، برادر دم در ایستاده بود … تنها چیزی که هرگز فکرش رو هم نمی کردم …  بعد از 9 سال سر و کله اش پیدا شده بود… با ناراحتی، ژست خاصی گرفتم … اومدم راهم رو بکشم برم که صدام زد … همین که زنده از اونجا اومدی بیرون یعنی زبر و زرنگ تر از قبل شدی … تا اینو گفت با مشت خوابوندم توی صورتش... ... 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
وسط این بحبوحه، خبر اینکه یکی از عناصر مهم ضد انقلاب که سعی در برهم زدن امنیت کشور داشته رو کردن تو‌ گونی و دارن میارن ایران، شدت گرفته به نظرتون کیه!؟ 😄 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
▪️مراسم تشییع و ختم کربلایی حسین مرادی برادر خانم حاج عباس و مجید اسماعیلی (فرزندان حاج محمد) ▪️شادی روح مرحوم فاتحه مع الصلوات▪️ 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
#درخواست_مکرر_جوانان‌صرم مسئول مربوطه لطفا پاسخگو باشند👆👆🙏🙏🙏 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه با
👆👆👆 با تشکر از پاسخگویی شورای محترم آقای محسن حقانی🙏🙏 ان شاءالله به زودی زود این مشکل رفع شود و جوانان ما از سر درگمی در بیایند 💠در کانال خبرگزاری صرم با ما همراه باشید👇 🆔 @sarm_news
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💟 خدایا یه وقتایی از خواستن خواسته هام میترسم! شاید خیر من در اونها نباشه... شاید با داشتنشون از تو دور بشم اما هیچ وقت از اینکه خیرمو دست تو بسپرم نمیترسم. خیالم راحته که بهترین رو نصیبم میکنی. 💟 خدایا من خوشبختم ، نه به خاطر رسیدن به همه خواسته هام به خاطر داشتن خدایی چون تو خوشبختم و آرومم به خاطر اینکه تو آرومم کردی اگر گاهی بی حوصله و بی صبر میشم و چرا، چرا، میکنم ، تو ببخش. 💟 خدا جونم من آرامشی میخوام که با هیچ طوفانی نلرزه و این ممکن نیست مگر در رضایت تو 💟 پس شکرت میکنم برای تمام نعمتهایی که به من دادی. 🌟شبتون بخیر و در پناه خدا🌟