eitaa logo
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
4هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
7.1هزار ویدیو
74 فایل
🔆 برای ارسال خبر، عکس، فیلم یا حتی نظر و انتقاد میتونی به اکانت ادمین یعنی آیدی زیر بفرستی. 💬 @sarm_news_admin ❗ کانال ما رو به بقیه هم معرفی کنید😁 ❗ یادتون نره برامون اخبار و عکس و فیلم بفرستید😉 💥تبلیغات شما را پذیراییم🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨🚨طالبان راه رودخانه هریرود راهم بست تا آب به ایران نرسه! ⚠️طالبان سد پاشدان رو روی این رودخانه ساخته و عملا دوتا سد ساخته و تقریبا آبی به خراسان رضوی نخواهد رسید 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
گوشی حوالی یکشنبه بازار گمشده کسی پیدا کرده اطلاع بده تشکر 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
🔴رونالدو در راه منچسترسیتی؟ 🔹روزنامه اسپورت عربستان با تیتر" رونالدو خود را به منچستر سیتی پیشنهاد داد" نوشت: ستاره پرتغالی النصر دوست دارد که به لیگ برتر انگلیس برگردد تا این بار پیراهن منچستر سیتی را برتن کند. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
⭕️تکرار فاجعه غزه این بار در پاراچنار/ از سربریدن جوانان شیعه تا تلف شدن کودکان و نوزادان براثر محاصره و نبود دارو و غذا 🔹مسئولین امر پاسخ دهند چرا همان گونه که از شیعیان سایر کشورها حمایت می‌شود از مردم پاراچنار حمایت نمی‌شود؟ 🔸حدود ۸۰ روز است که گروه‌های تکفیری تنها مسیر مواصلاتی شهر شیعه‌نشین پاراچنار در شمال‌غرب پاکستان را مسدود کرده و اجازه نقل و انتقال هیچ چیزی اعم از غذا، دارو و.. را نمی‌دهند. 🔸تداوم این محاصره تا کنون منجر به کشته شدن بیش از ۱۰۰ کودک بیمار در نتیجه نرسیدن دارو بوده است. هر شیعه‌ای اراده ورود یا خروج از پاراچنار داشته باشد کشته می‌شود. 🔸در آخرین مورد دو جوان شیعه اهل پاراچنار که در عراق کار می‌کردند با وعده‌ی امان، قصد بازگشت نزد خانواده را داشتند که توسط تکفیری‌ها به طرز فجیعی به شهادت رسیدند و سر از بدنشان جدا شد. 🔸اما دولت پاکستان که در مهارت نیروهای امنیتی شهرت منطقه‌ای دارد چرا هیچ کاری نمی‌کند؟ پاسخ این است که دولت پاکستان با ادعای واهی ارتباط مردم پاراچنار با زینبیون، اعلام کرده مردم پاراچنار باید تمام سلاح‌های خود را تحویل دهند. 🔸اما مردم مظلوم معتقدند دولت قصد دارد دست آنان را در برابر تکفیری‌ها از سلاح خالی کند تا توان مقاومت از آنان گرفته شود و یک قتل عام صورت پذیرد. 🔸شیعیان پاکستان هیچ تفاوتی با مسلمانان و شیعیان سایر کشورها که مورد حمایت ما هستند ندارند و باید مسئولین امر و مومنین طبق وظیفه شرعی و انسانی خود از آنها حمایت کنند. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
🔺اعتبار گذرنامه‌ها ۱۰ ساله می‌شود 🔹دولت لایحه‌ای برای افزایش اعتبار گذرنامه‌ها را به مجلس شورای اسلامی ارسال کرده است که بر اساس آن اعتبار گذرنامه‌های افراد بالای ۱۵ سال سن، ۱۰ سال خواهد شد. 🔹طبق این لایحه، گذرنامه جدید برای افراد بالای پانزده سال سن، ده سال و برای افراد با سن کمتر از پانزده سال، ۵ سال از تاریخ صدور خواهد بود. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
🚨جریمه ۱۰۰ هزار تومانی خودرو‌های فاقد معاینه فنی هر ۲۴ ساعت یکبار رئیس اداره حمل و نقل پلیس ترافیک شهری:  🔹پلیس راهور فراجا خودرو‌ها را از ۲ راه سامانه هوشمند و رصد مستقیم و بازدید حضوری اعمال قانون می‌کند. 🔹خودرو‌هایی که فاقد معاینه فنی باشند هر ۲۴ ساعت مشمول جریمه می‌شوند. 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
💚 "رفـع عطش قیامت" 🔹 خداوند به حضرت موسی وحی کرد: ای موسی! دوست داری عطش قیامت، تو را در نیابد و در مواقف آن روز تشنه نباشی؟ 🔹عرض کرد: بلی ای پروردگارجهانیان خطاب رسید: امروز در دنیا بر حبیب من صلوات فرست؛ تا فردا از تشنگی قیامت ایمن باشی. 📚آثار و برکات صلوات/ص۱۵۱ الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
29.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔻مخوف‌ترین جاسوس موساد / این جاسوس حتی همسرش را هم فریب داد! 🔹این ویدیو سرگذشت "الی کوهن" یکی از حیرت‌انگیزترین جاسوس های دنیا را بر ملا می‌کند، کسی که به عنوان یک جاسوس تا عالی‌ترین پست های یک کشور دیگر پیش رفت... 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
ورود سامانه بارشی به کشور از سه‌شنبه رئیس مرکز ملی پیش‌بینی سازمان هواشناسی: 🔹 سه شنبه با ورود سامانه بارشی به جنوب غرب کشور در مناطقی از غرب، جنوب غرب، مرکز، جنوب، شرق و جنوب شرق کشور افزایش ابر در بعضی ساعات بارش باران، وزش باد و در مناطق کوهستانی برف پیش‌بینی می‌شود. 🔹 چهارشنبه به‌جز مناطق واقع در مرز غربی کشور و دامنه‌های جنوبی البرز در سایر مناطق ابرناکی، بارندگی وزش باد و کاهش دما رخ می‌دهد. در خراسان جنوبی و جنوب استان‌های مرکزی و قم برخی نواحی کرمان بارندگی شدت خواهد داشت. ‌💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 به نام خدا رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم پناه می برم به خدا از شر شیطان رانده شده، پناه می برم به درگاه امن پروردگارم از شر جنیان و ایادی شیطان، پناه می برم به خداوند از شر آدمیان ابلیس صفت، پناه می برم به منبع خوبی ها از شر هر چه ظلمت و بدی ست. فاطمه کتاب را بست و دستانش را از هم باز کرد به پشتی صندلی تکیه داد، نفسش را آرام آرام بیرون داد، ذهنش را از تمام وقایع تلخ این چند ماه اخیر خالی کرد و دیگر نه میخواست به حرف های ناحق و نیش دار مادر شوهرش فکر کند و نه به رفتار سرد دوست و آشنا و نه حتی به جیغ های شبانهٔ پسر کوچکش حسین که نمی دانست از چیست؟ فاطمه می خواست فقط به موضوع کتاب پیش رویش فکر کند تا این آرامش به دست آمده بعد از چند هفته ورزش و مطالعه را از دست ندهد. و ناخودآگاه احساس شادی و نشاطی درونی به او دست داد، به ساعت منبت کاری که اسامی دوازده امام بر رویش حکاکی شده بود و بر دیوار روبه رویش خودنمایی می کرد، نگاهی انداخت. با شتاب از جا بلند شد، نزدیک آمدن همسرش روح الله بود، باید ناهار را حاضر میکرد و میز غذا را میچید تا وقتی همسرش رسید، قورمه سبزی را که خیلی دوست داشت نوش جان کند، باورش نمی شد این مطالعه و ورزش ، حتی روی ارتباطش با روح الله هم تاثیر بگذارد، فاطمه به یاد می آورد که چند ماه پیش دوست نداشت حتی به چهره همسرش نگاه کند، نمی دانست این احساسات از کجا نشأت می گرفت، اما واقعا وجود داشت و او بی دلیل از همسر عزیزش نفرت داشت. میز غذا را چید و بچه ها را صدا زد: حسین، عباس، زینب بیاین ناهار بچه ها که انگار منتظر همین ندا بودند یکی پس از دیگری داخل آشپزخانه شدند. در همین هنگام صدای چرخش کلید در به گوش رسید و فاطمه متوجه آمدن همسرش شد، سبد نان دستش را روی میز گذاشت، نگاهی توی شیشهٔ کابینت روبه رو به خودش انداخت و چشمان مشکی و درشتش شادتر از همیشه در صورتش می درخشید، دستی به موهای نرم و بلندش کشید و بدو خودش را به در هال رسانید تا حالا که حال و هوایش خوب شده، این احساس را به دیگران هم منتقل کند و مانند سالهای اول زندگی مشترکش به استقبال روح الله رفت‌. در باز شد، فاطمه جلوی در تا کمر خم شد و مانند ایرانیان باستان، یک دست روی شکم و یک دست هم به جلو دراز کرد و گفت: سلام سرورم به ملک پادشاهی خود خوش آمدید.. و صدای خسته همسرش درگوشش پیچید: سلام فاطمه، به به چه استقبال گرمی! فاطمه لحن خسته روح الله، ناراحتش کرد، انگار انتظار داشت شوهرش بیش از این با کلام گرمش تحویلش بگیرد، سرش را بالا گرفت و تا نگاهش به نگاه محزون روح الله افتاد، تمام شور و نشاطی که داشت به یکباره دود شد و برهوا رفت، اما سعی کرد به روی خودش نیاورد پس دستش را جلو برد و عبای روح الله را از شانه های پهن و مردانهٔ او برداشت و گفت: بیا میز ناهار را چیدم.. 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 به نام خدا رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_اول🎬: اعوذ بالله من الشیطان ا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله که انگار از چیزی گیج بود، سری تکان داد، کیف دستش را روی میز کنار مبل گذاشت و به طرف آشپزخانه رفت. با ورود پدر به آشپز خانه، حسین کوچولو که بیش از دو ونیم سال نداشت شروع به خندیدن کرد، انگار میخواست برای پدرش خود عزیزی کند و عباس که چشم های مشکی و بینی قلمی و شانه های بازش به پدر رفته و کلاس دوم بود سلام کرد و زینب هم که انگار بچگی های مادرش فاطمه بود و در کلاس هفتم مشغول به تحصیل بود به احترام پدر از جا برخواست و سلام کرد. روح الله بدون آنکه توجهی به حرکات بچه ها کند، صندلی روبه روی فاطمه را عقب کشید و نشست. فاطمه از سردرگمی همسرش متعجب شده بود و فکر می کرد یک موضوع کاری ذهن همسرش را درگیر کرده که اینچنین هیچ‌کس، حتی بچه ها را نمی بیند. غذا صرف شد و زینب مشغول جمع کردن بشقاب ها بود که فاطمه رو به او کرد و‌گفت: مامان، ظرفها را من میشورم، درسته به لطف کرونا مدرسه نرفتین اما از صبح پای کلاس آنلاین بودی، حتما خسته ای، برو استراحت کن که یه خواب، زیر پتوی گرم توی این هوای سرد پاییزی میچسپه.. زینب لبخندی زد و گفت: نه ظرفها را میشورم بعد میرم میخوابم. فاطمه لبخندی زد و تشکر کرد و در همین حین نگاهش به روح الله افتاد که خیره به لوبیایی داخل ظرف خورش بود و پلک هم نمیزد. فاطمه قاشق دست روح الله را کشید و گفت: کجایی آقا؟! غذا خوشمزه بود؟! روح الله که انگار چیزی از دور و برش نمی فهمد با حالت گیجی گفت: ها چی گفتی؟! فاطمه اوفی کرد و گفت: هیچی، میگم خسته ای بیا بریم یه کم بخوابیم. روح الله بدون اینکه حرفی بزند از جا بلند شد و به سمت اتاق خوابشان رفت. مادر و دختر با کمک هم ظرفها را می شستند و فاطمه تندتر از همیشه ظرفها را اب میکشید، آخه حالت روح الله عجیب بود،باید می فهمید همسرش چرا به این حال افتاده.. فاطمه وارد اتاق خواب شد، همانطور که دست هایش را می تکاند و آب دستهایش را به اطراف می پاشید به سمت پنجره اتاق رفت و پردهٔ حریز آبی رنگ با گلهای سفید را کشید، پتو را تکاند و می خواست روی تن روح الله بدهد که روح الله صاف روی تخت نشست، دست فاطمه را در دست گرفت و گفت: صبر کن، قبل از اینکه بخوابیم باید راجع به یه موضوعِ جدی حرف بزنیم. فاطمه که لحن خشک و قاطع همسرش، او را میترساند، لبخند ساختگی زد و با لحن شوخی گفت: چیه؟ چه موضوع جدی؟! و بعد با لحنی کشدار ادامه داد: نکنه زن گرفتی و من خبر ندارم! و زد زیر خنده.. روح الله دست فاطمه را رهاکرد، سرش را خم کرد و همانطور که با انگشتان دستش بازی می کرد گفت: آره درست حدس زدی زن گرفتم.. فاطمه ناباورانه گفت: چ..چی؟ تو داری سر به سرم میذاری؟؟ یعنی راستی راستی زن گرفتی؟! و بعد قهقه ای زد و ادامه داد: نه بابا...روح الله زن بگیره؟! محاااله....روح الله عاشق فاطمه هست، لطفا از این شوخیا بی مزه نکن.. روح الله انگار عصبی بود صدایش را بالا برد و گفت: به والله زن گرفتم...به تالله زن گرفتم...حالا هم اومدم به تو بگم.. با این حرف انگار تمام نیروی فاطمه به یکباره از دست رفت، دست هایش شل شد و پتو از دستش افتاد و خودش هم روی تخت افتاد.. تمام بدنش رعشه گرفته بود، هجوم اشک به چشمانش باعث شده بود که روح الله را نتواند ببیند، همینجور که هق هق می کرد گفت: اگه راست میگی کی را گرفتی؟! روح الله خیره به نقطه ای نامعلوم روی دیوار آرام لب زد و فاطمه نام«شراره» را شنید.. یعنی درست شنیده بود؟!شراره؟! 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷
خبرگزاری روستای صرم(صرم نیوز)
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_دوم🎬: روح الله که انگار از چیزی گیج بود، سری تکان داد، کیف دستش را روی
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: فاطمه دو دستش را بالا برد و می خواست بر سرش بکوبد که روح الله متوجه نیتش شد، فوری جلو آمد و دستهای سرد فاطمه را در دست گرفت و گفت: این کارا چی هستن می کنی؟! مگه چه اتفاقی افتاده؟! فاطمه دندانی به هم سایید و گفت: یعنی به نظرت اتفاقی نیافتده؟! اومدی میگی برام هوو آوردی...تازه اونم کی؟! شراره؟!!!! زن داداش مرحومت...زن سعید ،داداش کوچکت که خودش را کشت و تو هم با افتخار رفتی اونو گرفتی؟ مگه نمی دونستی من و شراره مثل دو تا خواهر میمونیم؟! آخه چطور باور کنم...شراره؟! آخه من چی کم برات گذاشتم؟! تو یه روحانی هستی و منم طلبه، میدونم که وظایفی را که دین مشخص کرده برای یه زن چی هست و همه را یک به یک انجام دادم، نکنه تو یک زن افسار گسیخته و برهنه و بی حجاب مثل شراره می خواستی و من نمی دونستم؟! نکنه دوست داشتی منم مثل شراره چادر از سر بندازم و با هفتاد قلم آرایش توی کوچه و خیابون راه بیافتم و دل مردهای شهر را بلرزونم؟!...اگه همچی می خواستی چرا زودتر نگفتی؟! چرا گذاشتی کار به اینجا بکشه و بعد ناباورانه فریاد زد: روح الله! واقعا شراره را عقدش کردی؟! روح الله سرش را پایین انداخت ، همانطور که به سمت صندلی جلوی دراور میرفت تا کت را برداره گفت: آره پنجاه ساله صیغه اش کردم... فاطمه سرش را روی دستهایش گذاشت و های های گریه می کرد. روح الله از اتاق بیرون آمد و حسین و عباس و زینب را دید که پشت در با چشمانی گریان چمپاتمه زده اند. بی توجه و بدون حرف به طرف در ساختمان رفت. صدای بسته شدن در هال که بلند شد، فاطمه از جا برخواست...باید کاری می کرد، دوست داشت از ته سرش جیغ و داد بزند ، اما چون توی خانه سازمانی بود و میدانست که همسایه ها همه از کارمندان زیر دست شوهرش هستند ، باز هم حجب وحیا به خرج داد و راضی نشد آبروی همسرش جلوی همکارها و زیر دست هاش برود. فاطمه گوشی به دست ، مثل مرغ سرکنده ، طول و عرض اتاق را می پیمود، شماره خواهرش زهرا را گرفت تا باهاش حرف بزنه شاید آروم بشود،اما هر چی زنگ می خورد زهرا گوشی را بر نمی داشت. ناخوداگاه دستش رفت روی اسم صدیقه، صدیقه یکی از طلبه هایی بود که روح الله با همسرش رفاقت داشت و فاطمه هم رفیق گرمابه و گلستان صدیقه شد،اما الان اونا قم بودند و فاطمه و همسرش هم تبریز... صدیقه با دومین زنگ گوشی را برداشت: سلام عزیززززم، آفتاب از کدوم طرف سر زده... صدای هق هق فاطمه بلند شد و صدیقه ادامه حرفش را خورد... فاطمه گریه کرد و گریه....چند دقیقه ای که گذشت صدای محزون صدیقه توی گوشی پیچید: چی شده فاطمه جان؟! چرا گریه می کنی عزیز دلم؟ بگو دارم از بغض خفه میشم... فاطمه تمام نیرویش را جمع کرد و با صدای کم جانی گفت: روح الله...روح الله صدیقه با بی تابی گفت: خدا مرگم بده همسرت طوریش شده؟ فاطمه دوباره تلاشش را کرد: روح الله زن گرفته و دوباره زد زیر گریه... 👈 .... واقعی ✍ نویسنده ؛ « ط_حسینی» 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟 ╔═.🌼.🍂.🌼.═══════╗ 👇 💟(صرم نیوز) @sarm_news 🔴🔷🔴🔷