قرارِهرشبمون...💚
ـ بخونیمدعایفرجرآ؟!✨
بـِسـماللـّٰھالرَحمـٰنالرَحیـم🕊…!
الـٰهـِۍعـَظـُمَالْبـَلآءُ،وَبـَرِحَالْخـَفـآءُ،
وَانْڪَشـَفَالْغـِطآءُ
وَانْقـَطـَعَالرَّجـآءُ،وَضـٰاقـَتِالْأَرْضُ،وَمـُنِعـَتِ
السَّمـآءُ،
وَأَنـْتَالْمـُسْتـَعـٰانُ،وَإِلـَیْڪَالْمـُشْتـَکـٰۍ،
وَعـَلَیْڪَالْمـُعـَوَّلُفـِۍالشـِّدَّةِوَالـرَّخـآءِ...!
اللـّٰهـُمَّصـَلِّعـَلـٰۍمُحـَمـَّدٍوَآلِمُحـَمـَّدٍ
أُولـِۍالْأَمـْرِالـَّذِیـنَفـَرَضْتَعـَلـَیْنـٰاطآعـَتـَهـُمْ،
وَعـَرَّفْتـَنـٰابـِذَلـِکَمـَنْزِلـَتَهـُمْ،فَفـَرِّجْعـَنـّٰا
بِحـَقِّهـِمْفـَرَجاًعـٰآجـِلاًقـَرِیباًکـَلَمْحِالْبـَصَرِ
أَوْهـُوَأَقـْرَب
یـَامُحـَمـَّدُیـَاعـَلـِیُّ،یـَاعـَلـِیُّیـَامُحـَمـَّدُ
اڪْفِیـٰآنـِۍفـَإِنـَّکُمـٰاکـآفِیـٰانِ،وَانْصـُرآنـِۍ
فـَإِنـَّکُمـٰانـٰاصِرآنِ
یـَآمَوْلآنـٰایـَاصـآحـِبَالـزَّمـٰآنِ،
الْغـَوْثَالْغـَوْثَالْغـَوْثَ،أَدْرِڪْنـِۍأَدْرِڪْنـِۍ
أَدْرِڪْنـِۍ،
السـَّآعـَةَالسـَّآعـَةَالسـَّآعـَةَ،الْعـَجـَلَالْعـَجـَلَ
الْعـَجـَلَ،
یـَاأَرْحـَمَالـرَّآحـِمِینَ،بـَحـَقِّمُحـَمَّدٍوَآلـِهِ
الطَّآهـِرِینَ...!
#اݪلہـمعجـلݪۅݪیـڪاݪفـرج🕊!
۸ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
1.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شازدهکوچولو👦بهروباه🦊میگه:
اخرشماوناییبراممیموننکهروشون
حساببازنکردهبودموگذاشته
بودمشونحاشیهیزندگیم!
روباهقشنگجوابشو، میده:
اوناممنتظرنبیاریشونوسطو... 💔
#حق
۹ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از محله تورج(مسجد چهارده معصوم.س.)🇮🇷!
11.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حماسه ۹ دی نمادی از وحدت ملی و استقامت مردم ایران در برابر ناعدالتیها و تهدیدات بود.
در این روز، ملت ایران با همبستگی و اتحاد، صدای خود را به جهانیان رساندند و از حقوق و ارزشهای ملی خود دفاع کردند. این روز یادآور قدرت و اراده مردم برای حفظ استقلال و آزادی است.
#جانم_وطن
#ایران_قوی
꧁༒•@mahaletoraj•༒꧂
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
۹ دی ۱۴۰۳
مولانا شمس را گفت: چه شد که به آرامش رسید؟ شمس پاسخ داد: وعده بر این شد کهخودم
را
آرام کنم نه جهان اطرافم را...معجزه شد، جهان اطرافم نیز آرام گشت.
۹ دی ۱۴۰۳
توی یه دنیای دیگه، کارمند یه شرکت حمل و نقلم تو ایسلند. اسمم ماگنوسه. یه دختر دارم که اسمش الناست، چهار سالشه و تو ردهبندی قشنگترین چیزایی که تو دنیا وجود داره، دوم میشه. بعد از مادرش.
اسم مادرش سخته، من از اول صداش کردم تونگل. یعنی ماه. یه زن مهاجره با موهای سیاه فرفری و چشمهای درشت. وقتی برای دخترمون لالایی به زبون مادریش میخونه، یواشکی صداش رو ضبط میکنم و وقتی ازش دورم گوش میدم. هرشب قبل از خواب من رو میبوسه و میگه بغلم کن. همیشه سردشه. همیشه.
خونهی ما تو یه شهر کوچیکه. بیشتر وقتها، اینجا زمستونه. از جنگ خبر ندارم. نمیدونم ساچمه چیه. نمیدونم اعدام چیه، یا موشک، یا گرونی. نمیدونم چطوری ممکنه سخنرانی یهنفر، میلیونها نفر رو فقیرتر کنه. نمیدونم مستاجر کیه و چرا همیشه مضطربه. نمیدونم دارو چرا گرون میشه. اینها چیزاییه که ماه وقتی میپرسم چرا گاهی جلوی تلویزیون یا بعد از صحبت با مادرش گریه میکنه، سعی میکنه برام توضیح بده. من نمیفهمم و میبوسمش و امیدوارم کمتر سردش باشه.
فردا میخوام بهش بگم بهتره تابستون بریم به زادگاهش. جایی که خیلی دلتنگشه. جایی که میگه ساحلهای گرم و کوههای سبز و شهرهای قشنگ قدیمی داره، و مردم غمگین. میخوام ببینم کجا به دنیا اومده، ماه من، زنی که حتی اشکهاش هم شیرینه.
صدای آوازخوندنش نزدیک میشه. داره میاد کنار من. چشمهام رو می بندم و صبر میکنم تا بیاد و من رو ببوسه و بوی موهاش رو ببلعم و نتونم جلوی لبامو بگیرم برای زمزمهی کوتاهترین ورد دنیا: دوستت دارم.
توی یه دنیای دیگه، ماگنوسم. تو این دنیا؟
بگذریم.
| حمیدسلیمی |
#داستانک
۹ دی ۱۴۰۳