سرنوشت!:)🦦
‹ وَبِہنامِخُدّاوَندِرَزمَندِگانِبدونسِلاحّ🌿
نمۍگمشبٺونشھدایۍڪھخیریست
بھڪوتآهۍشبمۍگویم🌙••
#عاقبتتآنشھدآیۍ🕶!
ڪھخیریستبھبلندۍسرنوشت:)
#وضوفراموشنشھ🌻...
#پایانفـعالیـتامـروز📚^^
#یاعلۍمدد‹🖐🏻›
هدایت شده از سرنوشت!:)🦦
‹ وَبِہنامِخُدّاوَندِرَزمَندِگانِبدونسِلاحّ🌿
هدایت شده از سرنوشت!:)🦦
تـورانَـدارَموَدِلتَنـگَموَدِلَـمقُرصاَسـت
ڪِھ،اِنتِھـٰاےِصَبروَاِنتِـظارتـویۍ...!
#اللهمعجللولیکالفرج💚
20.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عِشقماَگرعَلیستسرِدارمآرزوست...♥️
. من سرگذشت میثم تمارم آرزوست🙃
دنیا همه را در هم میشکند !
ولی پس از آن خیلیها ،
جای شکستگیشان قویتر میشود ...
یادش بخیر
📣لذتی که توی خوابیدن با لباس مدرسه توی رختخواب
بین ساعات ۷:۰۰ تا ۷:۱۵ وجود داشت توی هیچ چیزی دیگه وجود نداشت و ندارد و نخواهد داشت
📣یادش بخیر؛ در به در دنبال یکی میگشتیم کتابامونو جلد کنه
📣همیشه تو مدرسه عادت داشتم همکلاسی هامو بشمرم تا ببینم کدوم پاراگراف برای خوندن به من می فته 😄
📣یادش بخیر یکی از استرس های زمان مدرسه این بود که زنگ ورزشمون چه روزیه و چه ساعتی ؟!!😉
📣افتادن زنگ ورزش اونم دو زنگ آخر چهارشنبه از انتصاب به عنوان مدیر کل شرکت مایکروسافت هم بالاتر بود 😂
📣من مدرسه که میرفتم همیشه سر کلاس به این فک میکردم که اگه پنکه سقفی بیفته کله کیا قطع میشه !🤔😐
📣وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم
الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم😅
گوشه کلاس دم سطل آشغال بتراشیم
📣تو مدرسه آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن😆
📣یادتون میاد
اوج احتراممون به یه درس این بود که دفتر صد برگ واسش انتخاب می کردیم !!!!!!!!!!😎
📣یادتون نیست
عکس آدامس خرسی رو با آب دهن میچسبوندیم ساق دستمون
کلی هم کیف میکردیم
📣یادت میاد؟؟؟🤔
وقتی ک صدای هواپیما رو میشندیم
می پریدیم تو حیات براش دست تکون میدادیم✋
📣می نشستیم به انتظارکلاس چهارم تا با خودکار بنویسیم ✍
📣یادت میاد؟؟؟🤔
وقتی مامان می پرسید ساعت چنده میگفتیم بزرگه رو6 و کوچکه رو4😊
📣یادت میاد؟؟؟🤔
وقتی نقاشی میکردی خورشیدو رو زاویه برگه میکشیدی😄
📣یادت میاد؟؟؟🤔
فکرمیکردی قلب انسان این شکلیه♡❤️
📣یادت میاد؟؟؟🤔
در یخچالو کم کم میبستی تا ببینی لامپش چه جور خاموش میشه👀
📣یادت میاد؟؟؟🤔
اگه کسی بهت میگفت برو آب برام بیار اول خودت از سر لیوان میخوردی😅
و دهنتو با دستت پاک میکردی😋
#فور
#کپی نه
- رانندهتاکسیازاینلاتایقدیمیبود . .
گفتم : ببخشیدمخاطباینجملهکیه ؟!
گفت : هرکییهعشقیداره . . ؛
مامعشقمونامامزمانه . . !
اینونوشتماگهشبینصفهشبی
آقاسوارماشینِماشدونشناختم
حملبربیادبینباشه•🙃•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم از مشهد ببینید 😎🦦
May 11
خیال خوب تو لبخند می شود به لبم ؛
وگرنه این مَرددیوانه غصه ها دارد ..
#به وقت شعر
سلاملیکم رفقای سرنوشت 🌱
امیدوارم حال و احوالتون به قائده
باشه قراره یه رمان خیلی قشنگ
بزارم براتون مطمئنم خیلی زود
عاشقش میشین ❤️🩹✨
پس بشه های خوبی باشین و لف ندین
انشالله از امشب ؛شبی دوپارت 🚶♀✨
با آرزوی موفقیت برای تک تک تون🪴
سرنوشت!:)🦦
سلاملیکم رفقای سرنوشت 🌱 امیدوارم حال و احوالتون به قائده باشه قراره یه رمان خیلی قشنگ بزارم براتو
جالبه بدونید این رمان شیرین
کاملا واقعیه و خاطرات همسر
و دختر شهید علی حسینی هست🥺🍊
https://abzarek.ir/service-p/msg/1756789
ببینم موافقین ؟ 🙂
تو کانال نمیزارم فقط میخوام خودم نظرتونو بدونم🔥
سرنوشت!:)🦦
کسی که عشق را به تمسخر می گرفت سالها حالا دلش دچار تپش های نامنظم است:)))))
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدی و همهی فرضیه ها ریخت به هم ...
#نزارقبانی یه نصیحتِ فوق العاده درستُ زیبا میکنه و میگه :
« زمانی که از عمقِ دوست داشتن طرفِ مقابلت مطمئن نشدی، عمیقاً دوست نداشته باش
چرا که عمقِ عشقِ امروز همان عمقِ زخم ِ فردای توست … »
از تاریکترین لحظات زندگیت ممنون باش
چون تاریکی اومده تا نوری که
تو وجودته رو بتونی ببینی🧝🏻♀️🌠
May 11
سرنوشت!:)🦦
https://abzarek.ir/service-p/msg/1756789 ببینم موافقین ؟ 🙂 تو کانال نمیزارم فقط میخوام خودم نظرتونو
علی رغم همیشه استقبال کردید😅
#بدون_تو_هرگز 1
🏵 قسمت اول؛ مردهای . .
زندگی من زندگی پر فراز و نشیبی هست.
🔶 همیشه از پدرم متنفر بودم.
مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... 😒
آدم عصبی و بی حوصله ای بود.
اما بد اخلاقیش به کنار، می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟😤
💢 نذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه
دو سال بعد هم عروسش کرد!
🔹 اما من، فرق داشتم. من عاشق درس خوندن بودم
بوی کتاب و دفتر، دیوونم می کرد...
می تونستم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکون نخورم :))
✔️ مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ....😪
🔹چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت، یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد
"به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی"....
🔶 شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود.
یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند!
🔹دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فس*اد شرکت می کرد.
🔹اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره
مس*ت هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کت*ک می زد ... 😭
⭕️ این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود:
مردها همه شون عوضی هستن!!!!
هرگز ازدواج نکن!!!😤
🔹 هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید
روزی که پدرم گفت
❌ هر چی درس خوندی، کافیه...😤
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
#بدون_تو_هرگز 2
قسمت دوم : ترک تحصیل!
💢 بالاخره اون روز از راه رسید ...
موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پاین بود ...
با همون اخم و لحن تند همیشگی گفت:
هانیه ! دیگه لازم نکرده از امروز بری مدرسه !😤
🔻 تا این جمله رو گفت، لقمه پرید توی گلوم!!! وحشتناک ترین حرفی بود که می تونستم اون موقع روز بشنوم ... 😨
بعد از کلی سرفه، در حالی که هنوز نفسم جا نیومده بود، به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولی من هنوز دبیرستان...😢
💢 خوابوند توی گوشم ... برق از سرم پرید ...
هنوز توی شوک بودم که اینم بهش اضافه شد:
🔻 همین که من میگم ...😤 دهنت رو می بندی و میگی چشم!
درسم درسم!!!
تا همین جاشم زیادی درس خوندی!😠
🔹 از جاش بلند شد ... با داد و بیداد اینها رو می گفت و می رفت ...
🔹 اشک توی چشم هام حلقه زده بود😭
اما اشتباه می کرد، من آدم ضعیفی نبودم که!
از خونه که رفت بیرون ... منم وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه!
مادرم دنبالم دوید توی خیابون.
🔶 هانیه جان، مادر ... تو رو قرآن نرو ... 😰
پدرت بفهمه بدجور عصبانی میشه ... برای هر دومون شر میشه مادر ... بیا...😲
📝نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی . .
⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱
هدایت شده از سرنوشت!:)🦦
نمۍگمشبٺونشھدایۍڪھخیریست
بھڪوتآهۍشبمۍگویم🌙••
#عاقبتتآنشھدآیۍ🕶!
ڪھخیریستبھبلندۍسرنوشت:)
#وضوفراموشنشھ🌻...
#پایانفـعالیـتامـروز📚^^
#یاعلۍمدد‹🖐🏻›