eitaa logo
ثار
323 دنبال‌کننده
534 عکس
275 ویدیو
1 فایل
ثــــٰـار واحـد ایـثــار و شــهـادت هــیئـت ثـارالـلّٰـه زنجــان (رهـروان امـام و شــهدا) روبیکا: https://rubika.ir/sarzn_ir تـلگرام: https://t.me/sarzn_ir ایــتـــا: https://eitaa.com/sarzn_ir ایــنـسـتاگـرام: instagram.com/sarzn_ir2 ادمین: @sar_supports
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند 🇮🇷شهید سردار حاج قاسم سلیمانی 🇮🇷 واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) گلزار شهدای زنجان |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ هفـتادُ دو آیینه در دستــان زهــــــراست آری شهـــــادت سفره احسان زهـــراست 🇮🇷سردار 🇮🇷 واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) گلزار شهدای زنجان |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ 🎥 🔹رزمنده ای که از تنها باز مانده خانواده اش گذشت... 🎙با روایتگری زیبای حجت الاسلام والمسلمین استاد ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ . واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) . |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ جشن بزرگ میلاد با سعادت بانوی دو عالم حضرت صدیقه طاهـــــــره سلام الله علیها به همراه رونمایی از کتاب پاییـــــز آمد و حضور مهمانان ویژه جمعه یکم بهمن ماه ۱۴۰۰ ساعت ۹:۳۰ صبح گلــــــزار شهـــدا پایین ، حسینیه شهــــدا ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ . واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) . |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir
23.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ 🎥 تصویری از رونمایی کتاب خاطرات ، مادر شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید، مادر چهار شهید؛ شوخی نیست؛ اینها به زبان آسان می‌آید. بچه‌ی انسان سرما میخورد، دو تا سرفه میکند، چقدر نگران میشویم؟ یک بچه‌ی انسان برود کشته بشود، دومی برود کشته بشود، سومی برود کشته بشود؛ شوخی است؟ و این مادر با همان احساسات مادرانه‌ی سالم و جوشان و پرفوران، آنچنان نقشی ایفاء کند که صد تا مادر دیگر تشویق بشوند بچه‌هاشان را بفرستند میدان جنگ. اگر این مادرها آن وقتی که جنازه‌ی بچه‌هاشان میآمد یا حتّی نمیآمد، آه و ناله میکردند، گله میکردند، یقه چاک میزدند، اعتراض به امام و اعتراض به جنگ میکردند، مطمئناً جنگ در همان سالهای اول و در همان مراحل اول زمینگیر میشد. نقش مادران این است. ۱۳۹۰/۱۰/۱۴ "مقام معظم رهبری" ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ . واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) . |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ 🎥 تصویری از نشست صمیمی گروه نویسندگی خواهران با نویسنده کتاب به قلم سی و پنج سال می گذرد؛ اما هنوز که می آید نمی دانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور. به برگ های زیبا و رنگارنگ می نگرم؛ با من سخت می گویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست... آری پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد. تب و لرزی است که حس آشنایش گرما بخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می ریزد و مرا بر دوست داشتنی ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می کند. اصلا پاییز من است، وقتی شکوفه می زند زخم های دلم در خزان فصل ها... او به من آموخت هر آمدنی رفتنی دارد؛ اما زیبا رفتن کار پاییز است و... ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ . واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) . |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️ 🎥 تصویری از جلسه نقد و بررسی کتاب با حضور نویسنده کتاب ، خانم و منتقد اثر خانم مریم بیات تبار 📝 پتو را از روی صورت هاجر کنار زدم. صورتش سفید سفید بود. عادی نبود. ترسیدم، بدون این که یک کلمه حرف بزنم به احمد نگاه کردم. احمد بی‌صدا اشک می ریخت. گفت: «تمام شد. هاجر را از دست دادیم». چیز دیگری یادم نمی‌آید. وقتی چشم‌هایم را باز کردم.خانۀ مادرم بودیم. مامان لعیا و خواهرهایم دورم را گرفته بودند. بی وقفه اشک می‌ریختم. زبانم بند آمد. همه گریه می‌کردند. مامان لعیادست به سر و صورتم می‌کشید و می‌گفت: «بمیرم برایت دختر نازنینم... دختر سختی کشیدۀ من». تمام آن شب باران بارید. خواهرم اشرف که پرستار بود، چند ساعت یکبار آمپول آرامبخش تزریق می‌کرد تا بخوابم. کمی خابم می‌برد. بیدار می‌شدم دست می‌زدم کنارم، دنبال هاجر می‌گشتم. می‌دیدم نیست یادم می‌آمد چه شده و دوباره گریه می‌کردم . . ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄ . واحد ایـثـار و شـهــادت هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان (رهروان امام و شـهداء) . |شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد| |کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود| @sarzn_ir