🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️
🎥 #گزارش تصویری از نشست صمیمی گروه نویسندگی خواهران با نویسنده کتاب #پاییز_آمد به قلم #گلستان_جعفریان
سی و پنج سال می گذرد؛ اما هنوز #پاییز که می آید نمی دانم از آتش مهری که بر جانم انداخته غمگین باشم یا مسرور.
به برگ های زیبا و رنگارنگ می نگرم؛
با من سخت می گویند: زیبایی مرگ ما از زیبایی زندگی ماست...
آری پاییز برای من بغضی تمام نشدنی دارد.
تب و لرزی است که حس آشنایش گرما بخش وجود من است. هنوز و همیشه نگاهم شور دیدنش را می ریزد و مرا بر دوست داشتنی ترین دوراهی ماندن و رفتن رها می کند.
اصلا پاییز #بهار من است، وقتی شکوفه می زند زخم های دلم در خزان فصل ها...
او به من آموخت هر آمدنی رفتنی دارد؛ اما زیبا رفتن کار پاییز است و...
#شهید #شهید_احمد_یوسفی #معرفی_کتاب
#نشر_سوره_مهر #زنجان
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
.
واحد ایـثـار و شـهــادت
هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان
(رهروان امام و شـهداء)
#گلزار_شهدای_زنجان
.
|شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد|
|کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود|
@sarzn_ir
🕊️بِــسـمِ رَبِّ الـشُّـهَــداءِ وَ الصِّــدّیـقیــن🕊️
🎥 #گزارش تصویری از جلسه نقد و بررسی کتاب #پاییز_آمد
با حضور نویسنده کتاب ، خانم #گلستان_جعفریان
و منتقد اثر خانم مریم بیات تبار
📝 پتو را از روی صورت هاجر کنار زدم. صورتش سفید سفید بود. عادی نبود. ترسیدم، بدون این که یک کلمه حرف بزنم به احمد نگاه کردم. احمد بیصدا اشک می ریخت. گفت: «تمام شد. هاجر را از دست دادیم».
چیز دیگری یادم نمیآید. وقتی چشمهایم را باز کردم.خانۀ مادرم بودیم. مامان لعیا و خواهرهایم دورم را گرفته بودند. بی وقفه اشک میریختم. زبانم بند آمد. همه گریه میکردند. مامان لعیادست به سر و صورتم میکشید و میگفت: «بمیرم برایت دختر نازنینم... دختر سختی کشیدۀ من».
تمام آن شب باران بارید. خواهرم اشرف که پرستار بود، چند ساعت یکبار آمپول آرامبخش تزریق میکرد تا بخوابم. کمی خابم میبرد. بیدار میشدم دست میزدم کنارم، دنبال هاجر میگشتم. میدیدم نیست یادم میآمد چه شده و دوباره گریه میکردم .
.
#شهید #شهید_احمد_یوسفی #معرفی_کتاب
#نشر_سوره_مهر #زنجان
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
.
واحد ایـثـار و شـهــادت
هـیئـت ثـارالـلـه زنـجـان
(رهروان امام و شـهداء)
#گلزار_شهدای_زنجان
.
|شُــهَدا سَـنگِ نِـشـانَنــد|
|کـِـه رَه گُــــم نَــشــــود|
@sarzn_ir