eitaa logo
ســــید خراســانــی
1هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
60 فایل
 
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۴ منزل پدری من که در آن متولد شده ام- تا چهار، پنج سالگی من- یک خانه ۶۰-۷۰ متری در محله فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق و یک زیرزمین تاریک و خفه‌ای داشت. هنگامی که برای پدرم میهمان می آمد (معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیرزمین می‌رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه ای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم. کانال سید خراسانی https://eitaa.com/sayedkhorasani
۱۶ با این که مقام معظم رهبری می‌توانند از همان امکانات مادی بهره‌مند شوند، سطح زندگی خصوصی ایشان از سطح زندگی یک شهروند معمولی هم پایین‌تر است. معظم‌له علاوه بر این که از یک زندگی معمولی و سطح پایین بهره می‌برند، دائماً به مسئولان سفارش می‌کنند: مواظب زندگی خود باشید؛ اسراف نکنید! آیت‌الله خامنه‌ای معتقدند که مردم را باید عملاً به ساده زیستی دعوت نمود. خودشان در صف مقدم این دعوت هستند. ایشان در مناسبت‌های خاصی که برنامه خواندن صیغه عقد دارند، قبل از اجرای صیغه عقد، حدود یک ربع، عروس و داماد و خانواده آن‌ها را به رعایت صرفه‌جویی دعوت می‌نمایند و می‌فرمایند: خرج‌های گزاف نداشته باشید. تشریفات و ریخت و پاشی نداشته باشید. خود آقا هم در زندگی خصوصی‌شان، دقیقاً همین طور عمل می‌کنند. معظم‌له نه حقوق از جایی دریافت می‌کنند و نه از وجوهاتی که از اطراف و اکناف خدمت ایشان می‌آید برای زندگی شخصی خود استفاده می‌کنند. زندگی ایشان از طریق هدایا و نذوراتی است که علاقمندان به معظم‌له تقدیم می‌کنند. فرزندان آقا هم همین طور زندگی می‌کنند و همین سادگی و ساده زیستی را دارند. حجة الاسلام و المسلمین محمدی‌گلپایگانی. پرتوی از خورشید، ص۵۶ کانال سید خراسانی https://eitaa.com/sayedkhorasani
۱۷ در اوایل ریاست جمهوری آیت‌الله خامنه‌ای، یک شب دیداری با ایشان داشتم. صحبت به درازا کشید. معظم‌له فرمودند: شام پیش ما بمان! من از دعوت ایشان خوشحال شدم؛ زیرا می‌توانستم مدتی بیشتر در خدمت ایشان باشم. آقا در ادامه فرمودند: من نمی‌دانم شام چی داریم یا اصلا به اندازه ما دو نفر شام هست یا نه؟ به هر حال، هر چه باشد، با هم می‌خوریم! از همان دفتر کار به منزل تلفن زدند و با خانواده صحبت کردند و گفتند: خانم! شام چی داریم؟ فلانی پیش ماست و من گفته‌ام که هر چه باشد، با هم می‌خوریم! از جواب‌های آیت‌الله خامنه‌ای، احساس کردم که در منزل فقط به اندازه یک نفر شام کنار گذاشته‌اند. آقا فرمودند:عیبی نداره! هر چه هست برای ما بفرستید. قدری هم پنیر و ماست همراهش کنید. پس از گذشت حدود یک ربع، یک بشقاب برنج سفید با یک کاسه کوچک خورشت معمولی خیلی متوسط و مختصر آوردند، قدری هم شاید نان و پنیر و ماست همراه آن بود. آن‌ها را نصف کردیم و با هم خوردیم من در دلم و بعدها به زبانم، هزار بار خداوند را به سبب نعمت انقلاب اسلامی شکر کردم که چنین تحولی در کشور ایجاد کرد. در دستگاه طاغوت- در قبل از انقلاب- چه جاه و جلال و تجمل و اسراف و تبذیری وجود داشت. و امروز رئیس جمهور چه ساده زندگی می‌کند؛ زندگی آیت‌‌الله خامنه‌ای هنوز هم همین طور است. روش ایشان در زندگی عوض نشده است. اگر معظم‌له مردم را به صرفه جویی دعوت می‌کند، خودشان قبل از مردم به صرفه جویی عمل می‌نمایند. دکتر غلامعلی حداد عادل. پرتوی از خورشید. ص۵۷ کانال سید خراسانی https://eitaa.com/sayedkhorasani
۱۸ ساده زیستی بر زندگی مقام معظم رهبری سایه افکنده است. ایشان این خصلت را از همان جوانی داشته و پس از انقلاب اسلامی نیز همواره با آن مانوس بوده‌اند. در اوایل جنگ که معظم‌له نماینده حضرت امام "قدس‌سره" در شورای عالی دفاع بودند، روزی به دزفول آمدند. ایشان تصمیم گرفتند به اهواز بروند. ولی هیچ وسیله‌ای برای مسافرت به اهواز نداشتند. رو به تعدادی از رزمندگان می‌کنند و می‌فرمایند: آیا کسی به اهواز نمی‌رود؟ برادرم، شهید حسین علم‌الهدی که به اتفاق آقای حاج صادق آهنگران در دزفول بود، به آقا می‌گویند: ما می‌خواهیم به اهواز برویم. مقام معظم رهبری سوار ماشین آنان می‌شوند، تا به سوی مقصد حرکت کنند. اخوی از دوران دانشجویی در مشهد، با آقا مانوس بود‌. او می‌دانست که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ناراحتی معده دارند. از این رو، مقداری نان، پنیر و گوجه تهیه می‌کند در بین راه، کنار جاده اندیمشک_اهواز بر روی خاک‌ها می‌نشینند و مقداری نان و پنیر می‌خورند و بعد به راه خود ادامه می‌دهند. حسین گفت: انگار نه انگار که ایشان نماینده حضرت امام هستند. بسیار ساده و خاکی بودند. بعد از صرف آن غذا، با هم به یکی از مقرهای نظامی در شوش رفتند. از آنجا بازدید کردند و سپس به سمت اهواز حرکت نمودند. عکس آن بازدید، هنوز هم موجود است. امروز نیز ایشان همان روحیه را دارند، مثل همه بسیجی‌ها! سید علم‌الهدی پرتوی از خورشید. ص۶۱ کانال سید خراسانی https://eitaa.com/sayedkhorasani
قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس می‌دادند به نام تعلیمات دینی، برای آن‌وقت‌ها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّه‌هایی از آن کتاب را که فصل‌فصل بود، حفظ می‌کردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده می‌افتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آینده‌ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانواده‌ام معلوم بود. همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت، خود من هم علاقه‌مند بودم، یعنی هیچ به علاقه به این مساله نبودم. اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _از جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن‌زمان، لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. ادامه دارد... کانال سید خراسانی https://eitaa.com/sayedkhorasani
ســــید خراســانــی
#خاطرات_رهبر_انقلاب قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس می‌دادند به نام تعلیمات
در مورد بازی کردن پرسیدید. بله بازی هم می‌کردیم، منتها در کوچه بازی می‌کردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچه‌ها فرق می‌کرد. یک‌مقدار بازی‌های ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و این‌ها که بازی می‌کردیم. من آن موقع در کوچه‌ها با بچه‌ها والیبال بازی می‌کردیم، خیلی هم والیبال را دوست می‌داشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دسته‌جمعی بکنیم _البته با بچه‌های خودم_ به والیبال رو می‌آوریم که ورزش خیلی خوبی است. بازی‌های غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازی‌هایی بود که در آن‌ها خیلی معنا و مفهومی نبود. یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازی‌ها ممکن است برای بچه‌ها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آن‌ها را انتخاب کند، این بازی‌هایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود. ۷۶/۱۱/۱۴ کانال سید خراسانی https://eitaa.com/sayedkhorasani
۱ پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند. مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد،‌ کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظ‌شناس -البته حافظ‌شناس که می‌گویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مانوس بودن با دیوان حافظ- و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه می‌نشستیم و مادرم قرآن می‌خواند، خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ می‌خواند. ما بچه‌ها دورش جمع‌ می‌شدیم و برایمان به‌مناسبت، آیه‌هایی را که در مورد زندگی پیامبران است، می‌گفت. من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی "علیه السلام"، زندگی حضرت ابراهیم "علیه‌السلام" و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم -به این مناسبت- شنیدم. قرآن که می‌خواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است می‌رسید، بنا می‌کرد به شرح دادن. بعضی از شعرهای حافظ که هنوز بعد از سنین نزدیک شصت سالگی یادم است،‌ از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم... ۷۶/۱۱/۱۴ ادامه دارد... https://eitaa.com/sayedkhorasani
قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس می‌دادند به نام تعلیمات دینی، برای آن‌وقت‌ها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّه‌هایی از آن کتاب را که فصل‌فصل بود، حفظ می‌کردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده می‌افتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آینده‌ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانواده‌ام معلوم بود. همه می‌دانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدّت دوست می‌داشت، خود من هم علاقه‌مند بودم، یعنی هیچ به علاقه به این مساله نبودم. اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _از جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضاخان به زور می‌گوید، بپوشیم. می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن‌زمان، لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد. ادامه دارد... @sayedkhorasani
ســــید خراســانــی
#خاطرات_رهبر_انقلاب قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس می‌دادند به نام تعلیمات
در مورد بازی کردن پرسیدید. بله بازی هم می‌کردیم، منتها در کوچه بازی می‌کردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچه‌ها فرق می‌کرد. یک‌مقدار بازی‌های ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و این‌ها که بازی می‌کردیم. من آن موقع در کوچه‌ها با بچه‌ها والیبال بازی می‌کردیم، خیلی هم والیبال را دوست می‌داشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دسته‌جمعی بکنیم _البته با بچه‌های خودم_ به والیبال رو می‌آوریم که ورزش خیلی خوبی است. بازی‌های غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازی‌هایی بود که در آن‌ها خیلی معنا و مفهومی نبود. یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازی‌ها ممکن است برای بچه‌ها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آن‌ها را انتخاب کند، این بازی‌هایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود. ۷۶/۱۱/۱۴ @sayedkhorasani
حضـور در جبهه در اواسـط جنـگ، حضـور مقـام معظم رهـبري در جبهه‌ها کمرنگ شـده بود. عـده‌اي از فرماندهان خدمت ایشان رسـیدند و گلایه کردند. فرماندهان اصـرار کردند ایشان علت عدم حضور خود را بیان بفرمایند. مقام معظم رهبري فرمودند: چاره‌اي جز این کار ندارم! حضـرت امام قدس سره رفتن بنده با استان‌هاي خوزسـتان، ایلام، کرمانشاه، کردسـتان و آذربایجان‌غربی را ممنوع وحرام کرده‌انـد. حالا که شـماها اصـرار داریـد که من به جبهه بیایم، به زودي خـدمت امام می‌روم و التماس می‌کنم به من اجازه حضور در جبهه را بدهنـد. مـدتی نگـذشت که باز حضور آیةالله خامنه‌اي در جبهه‌ها چشم‌گیر شد. حجةالاسلام و المسلمین ذوالنور. پرتوي از خورشید، ص۱۵۷ کانال سید خراسانی
👇کانال ویژه امام خامنه ای 👇 #احکام #خبری #سیاسی #خاطرات رهبر #زیباترین تصاویرو عکس نوشته رهبر #باما همراه باشید با جدید ترین خبرهای مهم ایران و جهان کانال سید خراسانی👇👇 https://eitaa.com/sayedkhorasani
ماه رمضان سفره افطاری حال وهوای خودش را دارد اما برای خانواده های شهدا عجیب ترین بغض ها را خانواده پنج نفره اسماعیل بعد از شهادتش ، چهار نفره می نشستند دور سفره ، بدون بابا! اما یک شب از این ماه متفاوت بود ، با بقیه ؛ با خانواده های شهدا مهمان حاج قاسم شدند. حاجی خودش کنار تک تک خانواده ها می رفت واحوال می پرسید : _حسین جان خوبه؟ فاطمه خانوم ، زینب جان ! اسم بچه ها یادش بود. وقتی تشکر همسر شهید اسماعیل را از دعوت شنید گفت: _شما هم دعوت کنید ما می آییم! حسین آقا زنگ بزند من می آیم ! همسر شهید متعجب پرسید: _واقعا می آیید؟ _بله اگر حسین جان زنگ بزنند ، من می آیم! واقعا هم حسین زنگ زد، یکی ، دوبار ؛ اما حاجی ایران نبود.تااین که یک روز تلفن خانه زنگ خورد. حاج قاسم سلام رساندند و گفتند برای ناهار به منزل شما می آیم. خانه و اهلش به شور افتادند. دوباره تلفن زنگ خورد : _مهمان شما فقط حاج قاسم است. برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاجی قاسم گفتند ناهار ساده باشد. یک نهار شمالی ، یک خانواده خوشحال . سه فرزند شهید ، یک بانوی شهید پرور و یک فرمانده بی نظیر. حاجی تنها آمد. بدون محافظ . با بچه ها گرم گرفت ؛ خاطره ها داشت از پدرشان . از یاری رساندن به کودکان ترسیده و زن های بی پناه . از زیرورو کردن مکان ها برای یافتن غذا و نفت برای نجات جان کوچک و‌ بزرگ سوریه! حاجی همراه بچه ها بغض می کرد و می خندید. 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" ☀️ @sayedkhorasani