ما برای کسب رضوان جان و سر آورده ایم🥀🍁🍂💦💧
سوغات سفر عشق🦋🦋
از دیار نور با خود ما گهر آورده ایم
ارمغان فوز و عزت از سفر آورده ایم
گوی اهل ادعا را کز برای رهروی
هرچه لازم داشت راه و رهگذر آورده ایم
گر بهای عشقبازی دادن دست است و پا
ما بهای عاشقی را پیشتر آورده ایم
بذل چشم و گوش باشد رمز مستوری اگر
چشم بی سو ، سر شکسته ،گوش کر آورده ایم
سر سپر کردن برای دوست گر شرط وفاست
ما به اثبات ارادت سر سپر آورده ایم
قیمت رضوان اگر باشد سر و جان باختن
🥀ما برای کسب رضوان جان و سر آورده ایم
شرط فیض وصل جانان گر ز جان دل کندن است
نقد جان ما بی تکلّف .محتضر آورده ایم
گر تهجّد شرط باشد در طریق اعتلا
ناله های نیمه شب ما تا سحر آورده ایم
چشم دل سازد میسّر گر لقای یار را
دیده ای لز نور ایمان بارور آورده ایم
گر بُوَد رمز تولّا مستی از جام بلا
سوز صهبای بلا را بر جگر آورده ایم
دست لرزان .پای لنگان .قدکمان . رخساره زرد
سینه ای سوزان و نایی شکوه گر آورده ایم
سوختن شرط است اگر در آتش عشق نگار
ما چو پروانه در این ره بال و پر آورده ایم
گر به بازار تقرّب دل شکسته می خرند
بی برادر خواهرانی دیده تر آورده ایم
دل شکسته بیشتر خواهند اگر در بزم عشق
کودکانی داغدار و بی پدر آورده ایم
ما ز اقلیم جنون و وادی دلدادگی
سرواهیی سرشکسته با تبر آورده ایم
وز گلستان شهادت ،بوستان عشق.ما
سربریده نخل هایی پرثمر آورده ایم
پس"حمید" از عشقبازی دم مزن بی سعی ،تو
ما فنون عاشقی را ماحضر آورده ایم
🍁🍂🥀💦💧
روز اولی 🥀🍁🍂💦💧
در وادی شهیدان
🍃چند روزی میشد که دراطراف کانی مانگا در غرب کشور کارمیکردیم؛
🥀شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا می کردیم. اواسط سال ۷۱ بود.
از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگرها شدیم.
سریع رفتیم جلو.
🥀همانطور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود.🥀
🌾خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم ، درکمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ ازآن جالب تر اینکه تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ،
🍃ولی انگشتی که انگشتر در آن بود کاملاً سالم وگوشتی مانده بود. همه ی بچه ها دورش جمع شدند.
🍂خاک های روی عقیق انگشتر را پاک کردیم . اشک همه مان در آمد ،
روی آن نوشته شده بود:
🍃 «حسین جانم»🍃
📚برگرفته از: شمیم یار ۹۲
🥀🍁🍂💦💧
'#تفحص
سلام عرض ادب
خدمت مهمانان گرامی و پیشکسوتان
دفاع مقدس
حضور سبزتان در سنگر جامانده گان
از قافله عشق باعث دلگرمی ماست
به سنگر خودتان خوش آمدین
قدمهایتان استوار شفاعت شهدا روزیتان سپاس که همراه شهدا هستین 🌹🌹🌹🌹
عزیزان پیشکسوتان می توانند خاطرات خود با همرزمان شهید خود و خاطرات شهدا را به پیوی بنده جهت اشتراک در کانال ارسال فرمایند
تا در سایر گروها منتشر نمایم
پیشکسوتان باید خودشان راوی هشت سال دفاع مقدس باشند
تا کسی دیگری آنرا با تحریف
روایت نکند
🍃درود خدا بر ارواح طیبه شهدا 🥀
🍃و همرزمان پیشکسوت شهدا
🥀شهدا از این جمع آگاهند
چرا که آنها زنده اند و در نزد
پروردگارشان روزی داده می شوند
چه مینگری ؟🥀🍁🍂
مرا این خاک بهشت است 🍃🍃🍃
💧سفر کرده ام تا بجویم سرت را
و شاید در این خاکها پیکرت را
من اینجایم ای آشنای برادر
همان جا که دادی به من دفترت را
همان جا که با اشک و اندوه خواندی
برایم غزل واره ی آخرت را
کجایی که چندی است نشنیده ام من
دعاهای پر سوز و درد آورت را
تو را زنده زنده مگر دفن کردند
که بستند دستان و پا و سرت را
پس از این من ای کاش هرگز نبینم
نگاه به درمانده مادرت را…
🥀🍁🍂💦💧
جاماندگان از قافله عشق 🦋
قسمت ششم ملاقات باشهیدکاوه🥀🍁💧 در نزدیکی تک درخت در بین جنگل ها خودمان را استتار کردیم و منتظر کمک
عزیزان علاقمند به خاطرات
دفاع مقدس اگر فرصتی داشتید
این روایت را مطالعه فرماید
میدانم سینه عزیزان پیشکسوت
پراست ازین خاطرات دوران دفاع مقدس
جاماندگان از قافله عشق 🦋
#جنگ_مشت_و_سندان 🍃پرواز بی پر 🕊🕊🕊 عملیات والفجرمقدماتی باتوکل به حضرت جانان ، می کنم فارغ از تمام
روایتی مصور از 🥀🍁🍂💦💧
عملیات والفجر مقدماتی
به زبان شعر
توسط برادر عزیز جانبازحاج حمید مصطفی زاده
با حضورشان سبزاشان
صفا بخش محفل شهدایی هستند
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃💦💧
سید بگو چمرانی بزنند!!☄☄☄
در عملیات والفجر
مقدماتی
به همراه سایر همرزمان در
واحد خمپاره لشگر 31 عاشورا
بودم مسئول
واحدمان شهید
عالشی بود
مسئول قبضه خمپاره 120
هم برادر سید صبح الدین
نجیبی
ما چهار نفر بسیمچی بودیم
نوبتی یکی مون با دیدبان
جهت گرا دادن به جلو خط مقدم
میرفت
بدون تعارف همه بچهه ها
می گفتند سید توبرو
چون پشت بیسیم خیلی با
هیجان و باروحیه گرا میدی
(بقول امروزیا بمب انرژی)☺️
و ما پشت قبظه هم خوشحال
می شیم هم روحیه میگیرم
طوری پشت بیسیم حرف
میزنی انگار ما گلوله های
شلیک شده و حلاکت
دشمن را مشاهده میکنیم
این بود که بیشتر اوقات
من به همراه دیدبانی
که از لشگر محمد رسول الله
به ما پیوسته بود به محل دیدبانی
میرفتیم شنیده بودیم این برادر دیدبان از همرزمان شهید چمران است
موقع رفتن بیسما میدام به ایشان
و خودم کیسه را از کمپوت و کنسرو
پر میکردم
در مسیر رزمندگانی که در خط مقدم
بودن میدادم و گاها هم مجروهانی که
در رملها افتاده بودن و امکان حمل آنها وجود نداشت در کنارشان
کنسرو و جیره خشک میزاشتم
جاماندگان از قافله عشق 🦋
سید بگو چمرانی بزنند!!☄☄☄ در عملیات والفجر مقدماتی به همراه سایر همرزمان در واحد خمپاره لشگر 31 ع
قسمت دوم
دشمن با تمام توان منطقه را گلوله
باران میکرد
حتی با بالگردهایشان
میامدن بعد از تمام شدن موشک شان
شروع میکردن با مسلسل بالگرد
رزمندگان را برگبار می بستن
یک روز وقتی با برادر دیدبان
داشتیم به محل دیدبانی میرفتیم
هنگام عبور از بین رزمندگان
با شهید و مجروح شدن خیلی از
همرزمان مان. مواجه شدیم
و دوباره چند تا بالگرد دشمن ِ
شروع کردن به موشک زدن
این برادردیدبان فریاد زد
آرپی جی ندارین؟
چند تا آرپی جی زن
گفتن داریم ولی برا چی میخوای برادر؟
گفت زود باشین
چندتا کیسه پراز ماسه کنید
و روی هم بگزارید
سریع شروع کردیم به
کمک رزمندگان در زیر آتش دشمن
چندتا کیسه پر کردیم
دیدبان گفت کیسه ها را روی هم بچنیدی مثل یه سکو باشه
همه در تعجب بودیم !!
بعد با آرپی جی رفت روی سکو که تغریبا به ارتفاع دو متر بود
گفت به این میگن تکنیک چمرانی
و شروع کرد شلیک بسمت
بالگردها و خلاصه بعد چند
شلیک یکی از موشک ها به
بالگرد اصابت کرد و منهدم شد
تکبیر رزمندگان بلند شد
و دیگر تاچند روز خبری از بالگرد های
دشمن نبود
و حرکت کردیم بسمت محل
دیدبانی برای رصد محل تجمع
نیروهای دشمن و
گلوله بارانشان توسط خمپاره