May 11
May 11
💠 بسمالله، اسم اعظم خدا
🟢 روایت شده که قیصر روم نامهای به حضرت علی علیهالسلام نوشته و در ضمن آن از سر درد خود که پزشکان از عهده معالجهاش برنیامده بودند، شکایت کرده بود.
حضرت امیر علیهالسلام برای پادشاه روم کلاهی فرستاده و دستور فرمودند که هرگاه دچار سردرد شدی این کلاه را برسرت بگذار تا نجات یابی.
🔻 هنگامی که قیصر روم امر آن حضرت را اطاعت نمود، خدای توانا او را شفا داد. چون این موضوع به نظر قیصر تعجب برانگیز بود، دستور داد تا کلاه را شکافتند، پس با کاغذی مواجه شدند که در آن نوشته شده بود: بسم الله الرحمن الرحیم .
هنگامی که وی دریافت که شفای او به جهت این نام مبارک بوده است، اسلام آورد، ولی اسلام خود را پنهان مینمود.
📚 تفسیر منهجالصادقین، ج۱، ص۳۳.
📎 #نام_خدا
📎 #امام_علی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
✅@sedaketab
📸 عکاسخانه
❇️ نمایی زیبا از قله دماوند و کاروانسرای دیر گچین، قم
#کاروانسرا
#قم
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
✅@sedaketab
صدای کتاب
📚#معرفی_کتاب 📗سلام بر ابراهیم ✍گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ✅کتاب "سلام بر ابراهیم" حاوی زندگینامه
سلام بر ابراهیم .mp3
11.83M
📚📣 کتاب صوتی #سلام_بر_ابراهیم
✍️ گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی
🎙راوی: حسن همایی
✨فصل سوم
❇️ این کتاب با زبانی ساده، بزرگمردی از شیرمردان تاریخ این مرزوبوم را توصیف کرده است. امید که چراغ حضورشان در دلمان، روشنیبخش راهمان باشد.
جملهی معروف شهید ابراهیم هادی این است: «مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار میکنیم، جز خدا.»
#کتاب_صوتی
#قم_جهانشهر_معنویت_و_معرفت
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
✅@sedaketab
📚#داستان_کوتاه
💢 وقتی که دیر متوجه میشویم!!
✍ مهندس بالای طبقه ششم ساختمان نیمهکاره ایستاده بود و در میان کارگران به دنبال جمشید میگشت. از لبه ساختمان نگاهی به پایین انداخت. جمشید گونیای روی دوش داشت و به داخل ساختمان میرفت.
🔹مهندس با صدای بلند جمشید را صدا کرد، اما صدایش در میان سروصدای کارگران گم شده بود، انگار که چیزی یادش افتاده باشد، دست در جیبش برد و یک اسکناس دهتومانی بیرون آورد. با دقت آن را پایین انداخت، درست کنار پای جمشید.
🔹کارگر بدون اینکه سرش را بلند کند، خم شد، پول را برداشت و در جیبش گذاشت. سپس، بدون توجه به اطراف، مشغول کار شد.مهندس دوباره دست در جیب برد و این بار اسکناسی پنجاهتومانی انداخت. جمشید باز هم پول را در جیبش گذاشت و مشغول کار شد.
🔹مهندس اخمی کرد، خم شد، یک سنگ کوچک از روی زمین برداشت و با احتیاط به سمت جمشید پرتاب کرد. سنگ به سرش خورد. او دستش را روی سرش گذاشت و با اخم بالا را نگاه کرد. مهندس که حالا موفق شده بود توجه او را جلب کند، با لبخند اشاره کرد بیا بالا.
🔹کارگر، دست روی سر، نفسزنان به طبقه ششم رسید. مهندس گفت: دو بار پول کنارت انداختم، متوجه من نشدی، بار آخر سنگی پرت کردم.کارگر از خجالت سرش را پایین انداخت.
مهندس گفت: گاهی تا ضربهای نخوریم، متوجه نمیشویم که چه اتفاقی در اطرافمان میافتد! بعضی وقتها، نعمتها بیصدا به سراغمان میآیند، ولی وقتی مشکل کوچکی پیش میآید، تازه یادمان میافتد که سر بلند کنیم و ببینیم چه خبر است.
#قم_جهانشهر_معنویت_و_معرفت
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
✅@sedaketab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چند_خط_کتاب
🍃 تمرین کنیم سکوت کنیم...
🏷 خوش آمدین به محفل دوستداران کتاب
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
✅@sedaketab