〖دݪبستہدنیانبودن..(:"
شہدا ...
باهردردےجانمیزدن🌱
میگفتنفداسرحضرتزهرآ !
شهیدزندگےکردنیعنیهمهسختیارو
بهجونخریدنبراےفداشدن💔
#اللهم_ارزقنا_شهادت🕊
☔️ @sedaybaran
❝↯•••🌱
چہزیبا "شهادت"...🌷
بہپایتانپیچیددرایندنیا ؛
ونگذاشتیددنیاپاپیچتانشود (:"
☔️ @sedaybaran
4_5771821715176817711.mp3
6.15M
وقتی دلم از زمونه خسته میشه
میام تو گلزار میشینم...💔
#شرمنده ایم آی #شهدا
یادی ازشهدا🌷
☔️ @sedaybaran
13.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
━━━━✦◯◯﷽◯◯✦━━━━
⑬←ارائه ی نسخه ی درمانی بسیار ساده کرونا توسط "دکتر احمد سوزنچی برای درمان انواع سرماخوردگی ها "
🔰جواهرالحیاة مرجع تخصصی درمان#کرونا
☔️@sedaybaran
@Javaher_Alhayat
════✧✤✾ ⃟✾✤✧════
#سبک_زندگی 33
دین داریای که طرف بگه من که نمیدونم ربطِ اینا ( دروس گذشته ☝️) با هم چیه ولی چون خدا گفته، چشم‼️
شما فکر میکنید خدا این دینداری رو قبول میکنه?!
اگه قبول بکنه، یه ذره...
✅ بلکه میفرماید من عبادت رو به اندازهی« عقلت » قبول میکنم.
چقدرشو« فهمیدی؟»
پس ""اصل اول"" در سبک زندگی👇👇
✅ ما باید یه جوری زندگی کنیم صبح تا شب
،چه در مدرسه مون، چه سرکارمون،چه در
خونه مون، دانش بدست بیاریم،
و اهل تفکرِ منطقی و با قدرتِ تحلیلِ عمیق باشیم👌
خدا فرمود قرآن رو به اینها یاد میدی، حکمت رو هم به اینها یاد بده ؟
ویعلمهم الکتاب والحکمه ✨
💠 به تفکرِ انسان، خدا ارزش قائله.
┄┅─✵💝✵─┅┄
#سبک_زندگی
☔️ @sedaybaran
🌸🍃 لذا جالبه به شما بگم اصلا قرآن خوندن یکی از برنامه های سبک زندگیِ درسته.
🌸🍃 قرآن خوندن یکی از کاراش همینه ،، آدم رو به تفکر وااادار میکنه.
😑بعضی از سبک زندگی ها هست، مثلا سبک زندگیای که توش موسیقی زیاده، سبک زندگیای که توش تلویزیون نگاه کردن زیاده، آدم خِرفت میشه !!
علت و تفاوت پنهان رو درک کردید ؟؟؟
طرف اومد پیش رسول خدا گفت: یا رسول الله آقا من به تو خدمت کردم.
🌺 پیامبر فرمود که: خب چیزی از من بخواه که من به تو بدم.
👈گفت بذار برم فکر کنم.
رفت فکر کرد و اومد...
گفت:من میخوام هم درجهی شمابشم توبهشت❗️
آقا فرمودند که از کسی شنیدی یا خودت فکر کردی ؟؟؟
(یعنی فرق داره. دعا همین جوری یِلخی که مستجاب نمیشه که !! )
گفت نه خودم فکر کردم.
فرمودند: توضیح بده که من ببینم عقلت میرسه، چشم.
🌀عقلت نرسه و همینجوری حفظ کردی اومدی، اینجوری ماسمالی نداریم ما !
🔺 معنویتِ اینجوری ما نداریم.
┄┅─✵💝✵─┅┄
#سبک_زندگی
☔️ @sedaybaran
👈گفت فکر کردم هر چیو توی دنیا بگیرم تموم میشه..
👈هر چیَم تو آخرت بگیرم، خدا هر چی تو آخرت داره بهترشو به شما میده.
پس من بیام پیش شما سر سُفرم دیگه...
آقا فرمود خب منطقت درسته. باشه.☺️
حضرت فرمودند: ولی تو هم کمکم کن برای رسیدن به خواسته ات
👈نه اینکه تو هیچ کاری نکنی.
ما باید یه سبک زندگی داشته باشیم، که توش ««فهم»»» خیلی محترم باشه.
#آگاهی. منتها آگاهیِ * مفید *✅
🌟 بعد یک دفعه تو که آگاهی و تفکر رو برای خودت یک اصل دونستی !!!
توی سبک زندگیت، هرزه گردی در اینترنت برات میشه حراااام⛔️
┄┅─✵💝✵─┅┄
#سبک_زندگی
☔️ @sedaybaran
صـــــدای بــــاران....☔
⤴️⤴️⤴️ #سه_دقیقه_در_قیامت #قسمت_دوم ✅مجروح عملیات 🥀 سال ۱۳۹۰ بود و مزدوران و تروریستهای وابسته
⤴️⤴️⤴️
#سه_دقیقه_در_قیامت
#قسمت_سوم
🔘 پایان عمل جراحی
احساس کردم آنها کار را بخوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم آرام و سبک شدم چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
😌 یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدارو شکر از این همه درد چشم و سر درد راحت شدم چقدر عمل خوبی انجام شد با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
🤱برای یک لحظه؛ زمانی که نوزاد بودم و در آغوش مادر بودم را دیدم! از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بیمارستان شدم برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت!
😇 چقدر حس و حال شیرینی داشتم در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم! در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا با لباسی سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم.
🤴او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم. او کنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند می زد. محو چهره او بودم. با خودم میگفتم: چقدر چهره اش زیباست! چقدر آشناست. من او را کجا دیده ام؟!
🔅 سمت چپم را نگاه کردم عمو و پسر عمه ام آقاجان سید و ... ایستاده بودند. عمویم مدتی قبل از دنیا رفته بود. پسر عمه ام نیز از شهدای دوران دفاع مقدس بود. از اینکه بعد از سالها آنها را میدیدم خیای خوشحال شدم. زیر چشمی به جوان زیبا رویی که در کنارم بود دوباره نگاه کردم. من چقدر او را دوست دارم. چقدر چهره اش برایم آشناست.
یکباره یادم آمد. حدودا ۲۵ سال پیش.
شب قبل از سفر مشهد. عالم خواب؛ حضرت عزرائیل.
☺️ با ادب سلام کردم. حضرت عزرائیل جواب دادند. محو جمال ایشان بودم که با لبخندی بر لب به من گفتند : برویم؟
با تعجب گفتم: کجا؟ بعد دوباره مگاهی به اطراف انداختم دکتر جراح ماسک روی صورتش را در آورد و به اعضای تیم جراحی گفت: مریض از دست رفت. دیگه فایده ای نداره...
بعد گفت: خسته نباشید. شما تلاش خودتون رو کردین، اما بیمار نتونست تحمل کنه.
یکی دیگه از پزشکها گفت: دستگاه شوک
رو بیارین...
📛 نگاهی به دستگاهها و مانیتور اتاق عمل کردم. همه از حرکت ایستاده بودند!
عجیب بود، دکتر جراح من پشت به من قرار داشت اما من می تونستم صورتش را ببینم! حتی میفهمیدم که در فکرش چه میگذرد! من افکار افرادی که داخل اتاق بودند را هم میفهمیدم.
⚠️ همان لحظه نگاهم به بیرون از اتاق عمل افتاد. من پشت درب اتاق را میدیدم! برادرم با یک تسبیح در دست نشسته بود کنار درب اتاق عمل و ذکر میگفت.
خوب به یاد دارم که چه ذکری میگفت. اما از آن عجیب تر اینکه ذهن او را می توانستم بخوانم!
او با خودش میگفت: خدا کند که برادرم برگرده، او دو فرزند کوچک دارد و سومی هم در راه است. اگر اتفاقی برایش بیفتد ما با بچه هایش چه کنیم؟یعنی بیشتر ناراحت خودش بود که با بچه های من چه کند؟!
‼️ کمی آنطرف تر داخل یکی از اتاقهای بخش یک نفر در مورد من با خدا حرف میزد! من او را هم میدیدم. داخل بخش آقایان یک جانباز بود که روی تخت خوابیده و برایم دعا میکرد. او را میشناختم قبل از اینکه وارد اتاق عمل شوم با او خداحافظی کردم و گفتم که شاید بر نگردم.
این جانباز خالصانه میگفت: خدایا من را ببر اما او را شفا بده او زن و بچه دارد اما من نه.
یکباره احساس کردم که باطن تمام افراد را متوجه میشوم. نیت ها و اعمال آنها را میبینم و...
🤴 بار دیگر جوان خوش سیما به من گفت: برویم؟
از وضعیت بوجود آمده و راحت شدن از درد و بیماری خوشحال بودم. فهمیدم که شرایط بهتر شده اما گفتم: نه!
خیلی زود فهمیدم منظور ایشان مرگ من و انتقال به آن جهان است. مکثی کردم و به پسر عمه ام اشاره کردم. بعد گفتم: من آرزوی شهادت دارم. من سالها به دنبال جهاد و شهادت بودم حالا اینجا و با این وضع بروم؟!
اما انگار اصرارهای من بیفایده بود باید میرفتم.
همان لحظه دو جوان دیگر حاضر شدند و در چپ و راست من قرار گرفتند و گفتند: برویم.
بی اختیار همراه با آنها حرکت کردم. لحظه ای بعد خود را همراه با این دو نفر در یک بیابان دیدم!
📚 ادامه دارد...
#کتاب_خوانی
☔️ @sedaybaran