ای کودک غزه! هیچ کس از تولدت شاد نشد
هنگامی که در میان سیمهای خاردار میهنت زاده شدی
ای کودک غز!ه هیچ کس کودکیات را پاس نداشت
هنگامی که در خرابهها، کودکانه بازی کردی
و هنگامی در خیالت از اشکال مخروبههای ساختمانها، گربه و خرگوش و عروسک ساختی.
کودک غزه! هیچ کس برای تو دل نسوزاند آنگاه که شب از وحشت صدای مهیب ناشناسی از خواب پریدی
و هیچ کس تو را در جستجوی عروسکت یاری نکرد هنگامی که ویرانهی خانهات را در پی آن زیر و رو کردی
ای کودک غزه! هیچ کس در این دنیای بزرگ از کودکی تو و تنهاییت دفاع نکرد
ای کودک غزه! هیچ کس برای تو نگریست هنگامی که در کودکی ناچیزت مردی؛ آن هنگامی که زیر آوارهایی که بی رحمانه بر سرت ریخت جان دادی
ای کودک غزه! کسی برای تو نگریست چون کسی کودکیات را قبول نداشت
چراکه در لغتنامهها، کودکی را کسی غیر از تو معنی کرده است
قامت کوچک خونینت را به رسمیت نشناختند، چون کسی کشتنکودک را در سرزمین تو مذموم نمیداند
کودک در سرزمین تو بیمعناست
اما آیا تو هیچ گاه کودک نبودی؟
آیا کودکی هیچ گاه برای تو صدق نکرد؟
آه ای کودک غزه! آه که هیچ کس برای تو نگریست
سلامبر تو ای کودک غزه!
سلام بر تو!
روزی که تنها زاده شدی...
و روزی که تنها کودکی کردی...
و روزی که تنها مردی...
ف.جعفری
#دلنوشته #غزه #فلسطین