eitaa logo
صدای زرند | SedayeZarand.ir
20.3هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
7.3هزار ویدیو
206 فایل
جهت پیام و ارسال ویس:09132435742 جهت پیام و ارتباط:+989133965483 سایت Sedayezarand.ir اینستاگرام instagram.com/SedayeZarand ارسال سوژه، گزارش و... در واتس اپ👇 http://wa.me/989132435742 سروش: sapp.ir/SedayeZarand_ch تلگرام: t.me/SedayeZarand
مشاهده در ایتا
دانلود
✔️یادنوشت / 💥داستان جالب پیرزن اصفهانی، 💥از دوشنبۀ تهران، تا دوشنبۀ کرمان ✍️: برای انجام یه کار اداری از زرند به کرمان رفتم، ساعت حدود ۲ بعد از ظهر روز دوشنبه ۲۳ دیماه بود که کارم تموم شد و تصمیم گرفتم برم سمت گلزار شهدا برای زیارت ... 🔹نزدیک گلزار شهدا ماشین‌های زیادی پارک شده بود، منم مجبور شدم ماشین رو با زحمت زیاد کنار میدون جا بدم. 🔹در ماشین رو که باز کردم یه پیرزن کوتاه قد نظرم رو به خودش جلب کرد، هی خودش رو بالا می‌کشید و چشماش تو انبوه ماشین‌های پارک شده جستجوگر یک مسیر بود… 🔹بدون مقدمه بهم گفت: «جلوتر نمیری؟». گفتم: «نه! راه بندونه؛ نمیشه…» 🔹پیرزن آهی کشید و گفت: «می‌خوام برم جلو ولی پاهام نای رفتن نداره…» 🔹یه حسی بهم گفت شاید بتونم کمکش کنم. جلوی یه ماشین سواری رو گرفتم که حاج خانوم رو با خودش ببره جلوتر، راننده سواری حرف خودم رو تکرار کرد: «جلو نمی‌تونم برم. راه بندون میشه!» 🔹حاج خانم باز آهی از ته دل کشید و گفت: «عیب نداره. برو پسرم من همینجا می‌مونم.» 🔹دلم می‌خواست کمک کنم… با امیدواری بهش گفتم راه زیادی نیست پیاده هم می‌شه رفت… 🔹پیرزن سرش رو بالا آورد و چشماشو درشت کرد و تبسم مادرانه‌شو نشونم داد و گفت: «تو هم عین پسرم. بازوی من رو محکم گرفت و حرکت کرد…» 🔹از اینجا به بعد بود که فهمیدم عشق به سردار دل‌ها پیر و جوون نداره. ✅اما داستان اون پیر زن: «حاج‌خانم، اصفهانی بود. بعد از خبر شهادت حاج قاسم دلش بی‌قرار می‌شه برای حضور در مراسم تشییع. تصمیم می‌گیره با اتوبوس از اصفهان به تهران بره. تو میدون انقلاب با اون موج جمعیت به هر سختی که بود برای پیکر حاج قاسم دستش رو بالا می‌گیره تا اعلام کنه منم به عشق سردار اومدم، اما انگار هنوز دلش بی‌قراره، پس یه تصمیم تازه می‌گیره! با مترو میره ایستگاه راه آهن تا از تهران خودش رو به کرمان برسونه. 🔹با چشم‌های اشکبار از اتفاق داخل قطار برام حرف میزنه… 🔹یه درد عجیب تموم بدنش را فرا گرفته بود. قطار از ایستگاه کاشان رد می‌شه، اما درد بیشتر و بیشتر شده بود، خودش رو میزنه به بی‌خیالی، اما انگار ایستگاه یزد تمام امید پیرزن ناامید میشه! 🔹پزشک قطار، حاج خانم رو از داخل قطار تهران – کرمان به آمبولانسی که از قبل توی ایستگاه آماده شده بود هدایت می‌کنه! 🔹حاج خانمِ بی‌قرارِ اصفهانی ما، سر از بیمارستان یزد در میاره و پس از عمل جراحی (لاپاراسکوپی) و شش روز بستری در بیمارستان، عصر دیروز یکشنبه مرخص می‌شه. پرستار مهربون بیمارستان با ماشین، حاج خانوم رو به ترمینال یزد می‌رسونه… اما مقصد سفر اصفهان نیست… حاج خانوم از پله اتوبوس یزد – کرمان بالا میره و روی صندلی اول اتوبوس با عشق به حاج قاسم یکم آروم می‌گیره. جای بخیه‌های روی شکمش درد داره اما حاج خانم آروم و بی‌قرار نشسته و چشم انتظار دیدار سردار دل‌هاست… 🔹ساعت 10:00 شبه؛ حاج خانم شب رو در مهمانسرای فرهنگیان به صبح می‌رسونه. صبح دوشنبه 23 دی ماه، درد تموم بدن حاج خانم را فراگرفته، اما یه انرژی دیگه پیرزن رو برای دیدار مرقد حاج قاسم فرا می‌خونه، بالاخره با خوردن چند تا مسکن قوی مهمانسرای فرهنگیان رو به سمت گلزار شهدا ترک می‌کنه…» 🔹حالا من و حاج خانوم رسیدیم نزدیک قبر حاج قاسم، منطقه نزدیک قبر نرده‌کشی بود، جمعیت زیادی برای زیارت قبر حاج قاسم توی صف ایستاده بودن، بچه‌های سپاه سنگ قبر حاج قاسم را نصب کرده بودن و داشتن سنگ قبر یار همیشگی حاج قاسم، سردار پور جعفری، رو نصب میکردن. 🌐ادامه داستان را در سایت صدای زرند بخوانید👇 🔗 http://www.sedayezarand.ir/?p=85555 @SedayeZarand_ch instagram.com/SedayeZarand