eitaa logo
🕋 شرکت زیارتی سدرةالمنتهی 🕋
3.1هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
18هزار ویدیو
205 فایل
مجری سفرهای زیارتی: #عمره_عتبات_عالیات_عراق_سوریه #زیرنظرحج_و_زیارت کدشرکت ٥٧٥٣٠ ثبت ٥٥٤٦٦٨ تأسیس ١٣٩٨ 📳تلفن: ٠٩١٩٩١٨٩٤٧٢ ٠٢١٧٧١٥١٦٥٩ 🔴تهران پیروزی_ خ سی متری نیروی هوایی- خ مسیل منوچهری-خ۷/۲۵ روبروی بوستان پیروزی مسجد بقية الله الاعظم طبقه٤
مشاهده در ایتا
دانلود
🏝🏝 نابینا گفت:مگر شرط نڪردیم از گیلاس های این سبد یڪی یڪی بخوریم؟ بینا پاسخ داد: آری نابینا پرسید:پس تو با چه عذری سه تا سه تا می خوری؟ بینا جواب داد: تو حقیقتاً نابینایی؟ نابینا گفت: من کور مادرزادم! بینا تعجب کرد و پرسید:چگونه دریافتی من سه تا سه تا میخورم؟ نابینا گفت: چون من که دو تا دوتا می خورم تو هیچ اعتراضی نکردی! 🔹تنها ڪسانی در مقابل فساد و بی قانونی می ایستند، ڪه خود فاسد نباشند. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ ____🍃🌸🍃____ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🏝🏝 قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه‌ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه‌ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه‌ای دیگر نوشید. باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه ی عسل کفایت نمی‌کند و مزه‌ی واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد، اما افسوس که نتوانست هیچ وقت از آن خارج شود، پاهایش به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... در این حال ماند تا آنکه نهایتأ غرق در عسل جان سپرد. 🔹لذت و خوشی چیزی نیست جز قطره‌ی عسلی بزرگ؛ پس باید بدانیم آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد، و آن‌که در شیرینی آن غرق شد، هلاک می‌شود. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ ____🍃🌸🍃____ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🏝🏝  یک سخنران در مجلسی یک اسکناسی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه ی حاضران بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم... سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضران بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه ی شما خواهان آن هستید.   و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ ____🍃🌸🍃____ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🏝🏝 شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد... از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش‌هایت بیا... با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.! پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم. فریاد کشید: چی؟! تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟! پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی‌کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می‌آزارد؟!! "داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ..." ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ ____🍃🌸🍃____ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🏝🏝 شاگردی از استادش پرسید: چه کنم که خواب امام زمان (عجل الله فرجه) را ببینم؟ استاد گفت: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و صبح خدمت استاد رسید و گفت: دیشب دائم خواب آب می‌دیدم...خواب می دیدم بر لب چاهی آب می‌نوشم، کنار نهر آبی در حال نوشیدن هستم،در ساحل رودخانه ای مشغول نوشیدن آب و... استاد گفت: تشنه ی آب بودی خواب آب دیدی. تشنه ی امام زمان (عجل الله فرجه) بشو تا خواب امام زمان (علیه السلام) را ببینی! ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ ____🍃🌸🍃____ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🏝🏝 🌺🍃روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند، چقدر فقیر هستند. آن دو، یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: «نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟» پسر پاسخ داد: «عالی بود پدر!» پدر پرسید: «آیا به زندگی آنها توجه کردی؟» پسر پاسخ داد: «بله پدر!» و پدر پرسید: «چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟» پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: «فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنان چهار تا، ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنان رودخانه ای دارند که نهایت ندارد. ما در حیاطمان فانوسهای تزیینی داریم و آنان ستارگان را دارند. حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود، اما باغ آنان بی انتهاست!» با شنیدن حرف‌های پسر، زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد: «متشکرم پدر، تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم!» (دیدگاه هرکس با دیگری فرق دارد) ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
🏝🏝 🍃🌺مردی دوستانش را به خانه دعوت کرد، و برای شام قطعه ای گوشت چرب و آبدار پخت. ناگهان، پی برد که نمک تمام شده است. پسرش را صدا زد: برو به ده و نمک بخر. اما به قیمت بخر: نه گران و نه ارزان تر. پسر تعجب کرد: پدر ، میدانم که نباید گران تر بخرم. اما اگر توانستم ارزان تر بخرم، چرا صرفه جویی نکنیم؟ 🌺🍃پدر گفت: این کار در شهری بزرگ، قابل قبول است. اما در جای کوچکی مثل ده ما، با این کار همه ی ده از بین می رود. مهمانان که این حرف را شنیدند، پرسیدند که چرا نباید نمک را ارزان تر خرید، مرد پاسخ داد: کسی که نمک را زیر قیمت می فروشد، حتما به شدت به پولش احتیاج دارد. کسی که از این موقعیت سوء استفاده کند، نشان می دهد که برای عرق جبین و سعی و تلاش او در تولید نمک احترامی قایل نیست. مهمانها گفتند: اما این مساله ی کوچک که نمی تواند دهی را ویران کند؟ و میزبان پاسخ داد: در آغاز دنیا هم "ستم" کوچک بود. اما آمدن هر ستم از پس ستم دیگر، به روندی فزاینده منجر شد. همیشه فکر می کردند مهم نیست، تا کار به جایی رسید که امروز رسیده...... ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─
استاد، شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند. استاد به هریک از آنها لیوان آبی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند. شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند چون خیلی شور بود! بعد استاد، مشتی نمک را داخل چشمه ریخت واز آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند. استاد پرسید :«آیا آب چشمه شور بود؟» همه گفتند: «نه ...آب بسیار خوش طعمی بود». استاد گفت:«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید، پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید». ↙️↙️↙️ ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─ https://eitaa.com/joinchat/1790967818C763ece4c90 ─┅═ೋ❅🕋❅ೋ═┅─