eitaa logo
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
1.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
31 فایل
🔹️اینجاییم تا با خودسازی، برای فرج حضرت صاحب و آرامش معنوی خودمون قدمی برداریم الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚 ↩ ارتباط با ادمین @Masoomehkarami313 @Mohammad_Taha_Abdolmaleki_2009
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 بصیرت و ایمان حضرت عباس (ع) امام صادق علیه السلام: 🌺 «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْأیمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام وَأَبْلی بَلاءً حَسَناً وَ مَضی شَهیدا» . 🌸 عموی ما عباس علیه السلام دیده ای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین علیه السلام جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید. 📚 عمدة الطالب، ج۱، ص ۳۵۶. 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🩸تفاوت صندلی یک مسئول در ایران با سایر کشورها... 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
زینب‌بنِگر‌چه‌تکیه‌گاهی‌دارد ارباب‌عجب‌پشت‌و‌پناهی‌دارد حق‌‌داشت‌رقیه،عاشق‌‌اوبشود؛ الحق‌که‌عجب‌عموی‌ماهی‌دارد🌙 🌸🌿جانم عباس🌿🌸 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پاسخ کوبنده کارشناس برنامه به مجری بی‌بی‌سی: 🔻انقلاب اسلامی، ایران را به یکی از آرزوهای دیرین تاریخی خود که استقلال است رسانده؛ ✖️آقای خمینی به زنان آزادی بخشید و آنان اکنون در صحنه‌های علمی و... هستند. 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🔵 نکاتی درباره زندگاني حضرت عباس 🔻همسر، فرزندان و نسل ایشان 🔻عاقبت قاتل ایشان 🔻مقام حضرت عباس 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🔴تـکـلـیـف الـهـی ➖برای کسانی که فرمایش آقا را عندالله، حجت می‌دانند. 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
🔴 حضرت عباس در بیان امام زمان علیه السلام 🔵 بزرگ ترین عباس شناس عالم در توصیف عموی بزرگوارشان در زی
✨﷽✨ 🌼مقام حضرت عباس علیه السلام در کلام حضرت امام سجاد علیه السلام ✍️از ثابت بن ابى صفيت نقل است كه سرور عابدان، امام سجاد عليه السلام نگاهی به عبيدالله پسر اباالفضل العباس كرد و گريست. سپس فرمود: بر رسول خدا صلى الله عليه و آله، روزی سخت تر از روز جنگ اُحد نبود كه در آن عمويش حمزه بن عبدالمطلب شير خدا و شيرمردِ رسول خدا کشته شد و پس از آن سخت‌ترين روز پيامبر، روز جنگ موته بود كه در آن پسر عمويش جعفر بن ابی طالب كشته شد. اما هرگز روزی چون روز حسين عليه السلام نیست. در آن روز سی هزار مرد بر او گِرد آمدند كه خود را از اين امت می‌پنداشتند و همگی با ريختن خون او، بخدای عزوجل تقرب می‌جستند و او هر چه خدا را به يادشان می‌آورد پندی نمی‌گرفتند تا اينكه او را از سر عداوت و ستم و سركشی كشتند. 💥سپس فرمود: خدا عباس را رحمت كند كه ايثار كرد، آزموده شد و جانش را فدای برادرش ساخت، تا آنجا که دو دستش از تن جدا شد و خدای عزيز و جليل بجای دو دستش، به او دو بال داد تا با آنها در بهشت همراه فرشته‌ها پرواز كند، همان طوری كه براى جعفر بن ابی طالب (جعفر طيار) مقرر ساخت. براستی كه عباس را پيش خدای تبارك و تعالی جايگاهی ويژه است كه همه شهيدان در روز رستاخيز به آن غبطه می‌خورند و رشك می‌برند. 📚الأمالي (شيخ صدوق ره) ،ص۵۴۷ عزیزان ◈🍃🌸◈✨ 🌸🌸بسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🌸🌸 ⚘روز چهارم ماه شعبان المعظم سال ۲۶ قمری روز میلاد اباالفضل العباس فرزند رشید امیرالمؤمنین و برادر بزرگوار امام حسین علیه‌السلام است چقدر زیبا و معنادار است که ایشان حتی در تولد بر برادر سبقت نجستند مؤدبانه گذاشتند ابتدا یاد، نام و میلاد برادر بزرگوارشان اباعبدالله الحسین علیه‌السلام بزرگ داشته شود و در روز بعد میلاد ایشان بزرگ داشته شود وقتی فاطمه کِلابیه ملقب به ام‌البنین این بانوی سرشار از فضیلت، نور و معرفت، اباالفضل العباس علیه‌السلام را که نخستین فرزندشان از امیرالمؤمنین علیه‌السلام بود به دنیا آوردند قنداقه ایشان را به دست امیرالمؤمنین علیه‌السلام دادند امیرالمؤمنین به گوش راست ایشان اذان گفتند به گوش چپشان هم اقامه فرمودند بعد شروع به نگریستن او کردند دست‌های اباالفضل العباس را می‌بوسیدند و اشک می‌ریختند طوری که مادر نگران شدند که نکند در اندام و پیکر فرزندی که از ایشان به دنیا آمده است نقصانی وجود دارد وقتی از امیرالمؤمنین علیه‌السلام سؤال کردند حضرت فرمودند: نه! ولی این دست‌ها روزی در نصرت و یاری برادرش حسین از پیکر جدا خواهد شد گریه من به این خاطر است ⬅️ سن اباالفضل العباس علیه‌السلام بیش از حدود سی و پنج تا سی و هشت سال نبوده شاید کمتر از این هم نبوده است شواهدی بر این وجود دارد حضرت اباالفضل تقریباً بیست سال جوانتر از زینب کبریٰ علیها السلام هستند در جنگ صفین اباالفضل العباس در کنار حَسَنین علیهما السلام از سرداران سپاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام و از رزمندگان دلیر این سپاه بودند در این جنگ سن حضرت بین پانزده تا هفده سال بوده است و هنگام شهادت امیرالمؤمنین علیه‌السلام هجده ساله بوده‌اند ◽️اسم زیبای عباس را امیرالمؤمنین علیه‌السلام بر حضرت نهادند که به معنای شیر دِژَم و خشمگین بیشه شجاعت است ⬅️ کنیه معروف ایشان اباالفضل است به این علت که از حضرت عباس دو پسر باقی ماند: یکی عُبیدالله و دیگری فضل فضل فرزندی بسیار زیبارو و باکمال بود هم کمالات معنوی و هم کمالات ظاهری داشت و به لحاظ او به حضرت عباس ابوالفضل گفته شده است ⬅️ حضرت ابوالفضل علیه‌السلام لقب‌های فراوانی دارند ↯ یکی از القاب ایشان «ابوالقِربَه یا «اباالقِربَه» است «قِربَه» در زبان عربی به معنای مشک آب است برای این به ایشان «ابوالقِربَه» گفته می‌شود که سقای دشت کربلا هستند ◽️یکی دیگر از القاب حضرت ساقی و سقا است کسانی که به کربلا مشرف شده‌اند، دیده‌اند که از اسامی‌ که دور صحن مطهر حضرت ابوالفضل علیه‌السلام بالای درهای ورودی نوشته شده است «یا ساقِی عَطاشا کَربَلاء» است ◽️از لقب‌های دیگر حضرت قمر بنی‌هاشم است زیبائی چهره ظاهری و پیکر جسمانی حضرت از یک‌سو و درخشندگی شخصیت ابوالفضل‌ العباس از سوی دیگر مثل ماه می‌درخشید شخصیت والای ابوالفضل سبب شد که به ایشان «قمر الهاشمیّین» یا قمر بنی‌هاشم می‌گفتند ◽️از القاب دیگر حضرت باب الحوائج است یعنی دری که از آن همه حاجت‌ها برمی‌آید البته باب الحوائج معانی مختلفی دارد ولی اولین معنا و ظاهری‌ ترین معنایش همین است یعنی کسی که برای رسیدن به حاجات باید از راه او وارد شد و از در حضرت عباس علیه‌السلام می‌توان به نیازهای خود راه پیدا کرد 《استاد مهدی طیّب ۹۲/۰۳/۲۳》 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻 @sedratolmontaha0313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دو زانو روی قالیچه سرخ اتاق نشسته وهمانطور که نگاهم به نقش گلهای زرد و سفید خوابیده در میان تار و پودش بود، سرم را به پای مادر تکیه داده و زیر نوازش نرم انگشتان مهربانش، حجم اندوه مانده بر دلم را دانه دانه گریه میکردم و او همانطور که مسیر کنار پیشانی تا زیر گونهام را دست میکشید، دلداری ام میداد و به غمخواری قلب غمزده ام، با کلماتی شیرین نازم را میکشید. کلماتی که حلاوت ماندگارش در مذاق جانم ته نشین شد تا لحظه ای که تابش تیز آفتاب از گوشه پنجره به صورتم تابید، چشمان خفته در بستر رؤیایم را بیدار کرد و مرا از آغوش مادر نازنینم بیرون کشید. خواب میدیدم و خوابی که چقدر به حقیقت شبیه بود که هنوز گوشه چشمانم خیس بود و همچنان گرمای محبت دست مادر را روی صورتم احساس میکردم. چند هفته ای میشد که مادرم را ندیده و ترانه های مادری اش را نشنیده بودم و فقط خدا میدانست که چقدر دلم به بهانه حس حضورش بیقراری میکرد. حالا در خماری خواب خیال انگیزی که دیده بودم، پریشانتر از همیشه، بیتاب بودنش شده و بعد از چند روزی که آرام گرفته بودم، دوباره کاسه صبرم سر ریز شده و باز در فراقش ضجه میزدم و خلوت بعد از ظهر خانه چه فرصت خوبی برای فریاد همه دلتنگیهایم بود. روبروی قاب عکس مادر نشسته و هر چقدر پیش چشمانش درد دل میکردم، قرار نمیگرفتم و دلم بیشتر بهانه اش را میگرفت. قاب عکس شیشه ای را از مقابل آیینه برداشتم و در حسرت در آغوش کشیدن مادرم، تصویرش را به سینه چسبانده و از اعماق جانم ناله میزدم. حالا کسی در خانه نبود که سرم را به دامن گرفته و به کلماتی تسلایم بدهد و انگار خودم هم از حال دلم بیخبر بودم که با جراحتی که به جرم مجید بر جانم مانده بود، بی اختیار هوای حضورش را کرده بودم که اگر کنارم بود، نوازش نگاهش آرامم میکرد و همین گناهش بس که در تلخترین لحظات زندگی ام که سخت به همراهی اش نیاز داشتم، کنارم نبود و نه کنارم نبود که مرا به بهانه شفای مادرم، بازی داده و به دل غمدیدهام، داغی ماندگار نهاده بود که صدای زنگ در، ضجه را در گلویم خفه کرد و نگاهم را به پشت سرم برگرداند. ساعت سه بعدازظهر بود و منتظر آمدن کسی نبودم و خیال اینکه مجید از فرصت خلوت خانه استفاده کرده و به دیدنم آمده است، لرزه ای به دلم انداخت. قاب عکس مادر را روی تخت خوابم گذاشتم و همچنان که از جا بلند شدم که باز زنگ در به صدا در آمد. ولی مجید که کلید داشت و نیازی نبود زنگ بزند که به ذهنم رسید شاید میخواهد به این بهانه مرا پشت در بکشاند و دیگر نتوانم از دیدارش بگریزم. احساس اینکه در همین لحظاتی که من محتاج حضورش بودم، دل او هم بیقرار من شده و به دیدنم آمده، شوری شیرین در دل شکسته ام آمد و دستم را به سمت گوشی آیفن بلند کرد. هر چند هنوز کام جانم از طعم کینه و نفرتش تلخ بود، ولی مجال شنیدن صدایش، به قدری به خیالم احساس عاشقانه و رؤیایی آمد که دلم را راضی کردم و پرسیدم: کیه؟« و سکوت و صدای آهسته آواز پرندگان، تنها چیزی بود که شنیدم. میدانست اگر از پشت آیفن جواب بدهد و بفهمم پشت در است، قدم به حیاط نخواهم گذاشت و شاید سکوت کرده بود تا ِ به این بهانه مرا پشت در بکشاند و دل من، نشسته در تالاب غم و دلتنگی مادر، آنقدر هوای حضور مجید مهربانم را کرده بود که دانسته، پا به پای نقشه اش پیش میرفتم. چادر سورمه ای رنگم را به سر انداختم و با دلی که برای دیدن غمخوار غمهایم در سینه بیقراری میکرد، از اتاق بیرون رفتم. با هر گامی که به سمت در حیاط پیش میرفتم، خاطره شبهای امامزاده، توسلها و گریه های بی‌نتیجه و وعده های دروغ مجید پیش چشمانم جان میگرفت و پای رفتنم را پس میکشید، ولی باز هم خاطرش در این لحظات بیکسی و غریبی آنقدر عزیز بود که سرانجام به امید تماشای نگاه دلتنگ و عاشقش در را گشودم و به جای چشمان کشیده و پرُاحساسش، هیبت چند مرد غریبه مقابلم قد کشید. ادامه دارد.... به قلم فاطمه ولی نژاد 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
با دیدن چشمان نامحرم، پشت پرده شرم و حیا خزید و احساس اشتیاق روی صورتم خشک شد. چهار مرد غریبه که به نسبت قد بلند و درشت اندام بودند و از نگاه خیره و بی پروایشان، احساس خوبی نداشتم که بالاخره یکیشان شروع کرد: حاجی عبدالرحمن خونه اس؟ حلقه چادرم را دور صورتم محکمتر کردم و در برابر سؤال کوتاهش، پاسخ دادم: »خونه نیس.« و او با مکثی کوتاه گفت: اومدیم برای عرض تسلیت. « و در برابر نگاه متعجبم ادامه داد: ما از شرکای تجاری اش هستیم.و دیگری با حالتی متملقانه پشتش را گرفت: ببخشید دیر اومدیم! برای کاری رفته بودیم قطر، تازه از دوحه برگشتیم. با شنیدن نام دوحه متوجه شدم که همان شرکای تازه پدر هستند و با احساسِ ناخوشایندی که از قبل نسبت به آنها داشتم، با سردی پاسخشان را به یک تشکر کوتاه دادم که اشاره ای به داخل حیاط کرد و بی ادبانه پیشنهاد داد: پس ما بیایم داخل تا حاجی برگرده؟ از این همه گستاخی اش عصبانی شدم و باز خودم را کنترل کردم که با صدایی گرفته پاسخش را دادم: شما برید نخلستون، اونجا هستن. در خانه تنها بودم و حضورشان حتی پشت در هم آزارم میداد، چه رسد به داخل خانه... که جوانترینشان به صورتم خیره شد و با لبخندی مشمئز کننده پرسید: شما دخترش هستی؟ از لحن نفرت انگیزش، خشم در صورتم دوید و او آنقدر وقیح بود که باز هم کوتاه نیامد و با حالتی صمیمی ادامه داد: می خواستم فوت مادرت رو تسلیت بگم. در برابر اینهمه وقاحتش نمیدانستم چه کنم که با گفتن »ممنون! در را بستم و همانجا ایستادم تا صدای استارت و به حرکت در آمدن اتومبیلشان را شنیدم. خیالم که از رفتنشان راحت شد، چادرم را از سرم برداشتم و در عوضِ باز در حجله غم غربت و تنهایی فرو رفتم که به تمنای دیدار همسرم، روی عقده دلم پا نهاده و حالا به جای آغوش محرم مرد زندگی ام، نگاه دریده نامحرمان نصیب دل تنگم شده بود. بار دیگر تمام وجودم در هم شکست که همانجا پشت در روی زمین نشسته و باز گریه های بی کسی ام را از سر گرفتم. چه خوش خیال بودم که گمان میکردم مجید پشت دیوار دلم به انتظار نشسته و اما ً حالا در پالايشگاه مشغول کار است اما در گریه های غریبی ام، هیچ کسی حضور ندارد و یادی هم از الهه مصیبت زدهاش نمیکرد. حالا بیش از بیست روز میشد که مرا ندیده بود و چند روزی هم میشد که سراغی هم از من نگرفته و حتی عبدالله هم پیغامی از طرفش برایم نیاورده بود و لابد کم کم فراموشم میکرد و من چه ساده بودم که انتظار نگاه دلتنگش را پشت در میکشیدم. پشتم را به در تکیه داده که تکیه گاه دیگری نداشتم و دیگر نه از شدت گریه های بیمادری ام که از اندیشه هراس انگیز دیگری تنم به لرزه افتاده بود که بیم پیوستن خاطره فراموش الهه به خانه خیال مجید، دلم را بیشتر آتش میزد. میترسیدم که همینطور روزهایم به دل مردگی بی اختیارم بگذرد و در گذر این فصل افسرده، همسرم برای همیشه از من بگذرد که گرچه هنوز وجودم از تلخی تنفرش خالی نشده بود، که گرچه هنوز نمیخواستم با آهنگ صدایش هم کلام شوم، که گرچه هنوز نمیتوانستم قدم به خانه اش بگذارم ولی حتی نمیتوانستم تصور کنم که ذره ای از احساسش نسبت به من کم شود که اگر چنین میشد و من در پس مصیبت مرگ مادرم، همسر مهربانم را هم از دست میدادم، دیگر چه کسی میخواست خاطره لبخند زندگی را به خاطرم بیاورد؟ کف دستم را روی زمین داغ و خا ک آلود حیاط گذاشته و به بهانه تمرین روزهای بی کسی ام، به دستان سستم تکیه کرده و تن خسته ام را از زمین بلند کردم و با قدمهایی بیرمق خودم را به اتاق کشاندم. باید به این روزهای تنهایی خو میکردم و با این رکودی که به بازار عشق مجید افتاده بود، باید میپذیرفتم که دیگر قلب او هم برای من نیست، همانطور که تن مادر از دستم رفت. ادامه دارد.... به قلم فاطمه ولی نژاد 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
ساعاتی به غروب آفتاب مانده بود که عبدالله به خانه بازگشت. چند عدد نانی را روی اُپن آشپزخانه گذاشت و با نگاهی گذرا به صورت شکسته ام، از حالم با خبر شد که با ناراحتی پرسید: »الهه! باز گریه میکردی؟ برای جمع کردن نانهای داغ، سفره را باز کردم و با سکوت سنگینم نشان دادم که دختر تنها و بیکسی مثل من، سهمی جز گریه ندارد که مقابلم و با مهربانی برادرانه اش پیشنهاد داد: الهه جان! میای با هم بریم بیرون؟« سفره را پیچیده و داخل کابینت گذاشتم و خوب فهمید حوصله گردش و تفریح ندارم که باز اصرار کرد: »الهه جان! چند وقته از خونه بیرون نرفتی؟ اصالادوست دارم که یخورده با هم قدم بزنیم. سپس به چشمان بیرنگم خیره شد و التماس کرد: »الهه! روی داداشت رو زمین ننداز! خواهش میکنم بیا یه سر بریم ساحل. « و حالت صدایش آنقدر پُر مهر و محبت بود که با همه بیحوصلگی ام ، پذیرفتم که همراهیاش کنم. پیاده روی مسیر خانه تا ساحل، فرصت خوبی برای دل مهربان او بود تا تسلی ام بدهد و نا گزیرم کند که برایش از دلتنگیهایم بگویم و به خیال خودش دلم را سبک کند و نمیدانست که حجم ِ سنگین غم مانده بر قلبم، به این سادگیها از بین نمیرود. طول خیابان منتهی به ساحل را با قدمهایی کوتاه طی میکردیم و من برایش از خوابی که دیده بودم میگفتم که اشک در چشمانش نشست و با حسرتی که در لحنش پیدا بود، گفت: خوش بحالت! منم خیلی دلم میخواد خواب مامانو ببینم. ولی تا حاال ندیدم. سپس به نیم رخ صورت غرق اندوهم، نگاهی کرد و با اینکه خودش پاسخ سؤالش را میدانست، پرسید: دلت برای مامان خیلی تنگ شده؟ و بدون آنکه معطل جواب من شود، به افق بالای سر خلیج فارس چشم انداخت و زیر لب زمزمه کرد: من که دلم خیلی براش تنگ شده! از آهنگ آ کنده به اندوه صدایش، پرده چشمم به لرزه افتاد و باز قطرات اشک روی صورتم غلطید که از طنین نفسهای خیسم به سمتم رو گرداند. با دیدن چشمان گریانم، لحظاتی مکث کرد و بعد مثل اینکه نتواند احساس عمیق قلبش را پنهان کند، به صدا در آمد: پس میدونی دلتنگی چقدر سخته!« از اشاره مبهمش، جا خوردم که خودش با لحنی نرمتر ً ادامه داد: الهه! میدونی دل مجید چقدر برات تنگ شده؟ تو اصلا میدونی داری با مجید چی کار میکنی؟ و همین که نام مجید را شنیدم، حس تلخ بی توجهی این چند روزش در دلم جان گرفت و بی اعتنا به خبری که عبدالله از حالش میداد، پوزخندی نشانش دادم و گفتم: اگه دلش تنگ شده بود، این چند روزه یه سراغی من میگرفت... « که کلامم را قطع کرد و با ناراحتی جواب داد: الهه! تو که از هیچی خبر نداری، چرا قضاوت میکنی؟ گوشی ات که خاموشه، تلفن خونه رو که جواب نمیدی، شب هم که میشه پاتو تو حیاط نمیذاری، مبادا چشمت به چشم مجید بیفته! بابا هم که جواب سلام مجید رو نمیده، چه برسه به اینکه اجازه بده بیاد تو خونه! « و بعد مثل اینکه نگاه مشتاق مجید پیش چشمانش جان گرفته باشد، نفس بلندی کشید و گفت: مجید هر روز با من تماس میگیره. هر روز اول صبح زنگ میزنه و حال تو رو از من میپرسه. حتی چند بار اومده مدرسه و مفصل باهام حرف زده. و در برابر چشمانم که به اشتیاق شنیدن شرح عاشقی های مجید به وجد آمده بود، لبخندی زد و ادامه داد: الهه! باور کن که مجید تو این مدت حتی یه لحظه هم فراموشت نکرده! هر شب آخر شب از همون طبقه بالا اس ام اس میده و ازم میپرسه که الهه چطوره؟ حالش بهتره؟ آروم شده؟ خوابش برده؟ « سپس چین به پیشانی انداخت و با صدایی گرفته اعتراف کرد: اگه من این چند روزه بهت چیزی نگفتم، بخاطر اینه که هر بار که اسم مجید رو میارم،ِ حالت بدتر میشه... به قلم فاطمه ولی نژاد 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
23.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷دوستان این ویدئو خیلی قشنگه حتما ببینید👌🏼♥️ چه رزقی...♥️👌🏼 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
💠استاد شیخ حسین انصاریان 🔸من در قم، زیاد مرحوم علامه طباطبایی(ره) را می‌دیدم. یکی به ایشان گفت: چه شد شما علامه شدید؟ 🔸 فرمودند: با دوتا سرمایه؛ یکی نماز شب و دیگری توسل قلبی و اشک به حضرت سیدالشهدا علیه السلام -----•••••♧•🍃🌺🍃•♧•••••------- 💠سه امتیاز ارزشمند 🔹امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: خداوند همه انسانها را روز قیامت در یک صف واحد قرار می‌دهد، آنگاه فریادگری از جانب خداوند فریاد می‌زند «این اهل الفضل»؛برتران کجایند؟ 🔹عده ای از بین مردم جواب می‌دهند، ماییم برتر از دیگران. فرشتگان می‌پرسند امتیاز و برتریتان در چیست؟ می‌گویند: ما دارای این سه خصلت بودیم: ✔️۱- کسانی که با ما قطع رابطه می‌کردند با آنان ارتباط برقرار میکردیم. ✔️۲- کسانی که چیزی به ما نمی دادند به آنان عطا می‌کردیم. ✔️٣- از ستمگران در حقمان می‌گذشتیم. فرشتگان می‌گویند راست گفتید، اکنون وارد بهشت شوید. 📚 بحار، ج ۷۱، ص ۴۰۰ ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ رو که یادتون نرفته؟؟🤔 به نظرتون حیف نیستکه ما هرشب خیلی ساده از کنار همچین فضیلت‌هایی رد بشیم و از چنین خیر و برکتی محروم بمونیم؟؟ خوابی که اون دنیا به عنوان یه کار مباح برای ما ثبت شده با چند دقیقه وقت گذاشتن میتونیم تبدیل به عبادت کنیم😍 ✅برای دیدن اعمال قبل از خواب و انجام آن بر روی متن کلیک کنید✅ شبتون مهدوی التماس دعای فرج💚🤲 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻      @sedratolmontaha313
🌸امشب ای اهل دعا روح دعا می آید 🌸پسر خامس اصحاب کسا می آید... 🌸مؤمنین گرد هم آیید به محراب دعا 🌸صف ببندید که مولای شما می آید... 🌱رنجور کربلا، پروانهٔ دعا، گنجینه ی صفا، ماه چهارمین از آل مرتضی، آقای ساجدین! بر قلب مسلمین، آمدنت مبارک... ✨میلاد باسعادت سیدالساجدین،امام زین العابدین علیه السلام را به محضر مولایمان و منتظران حضرتش تبریک میگوئیم.✨ 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌱خوشاآن‌دم‌که‌خندان‌گشت عالم‌باحضورتو حسین‌بن‌علی شاد و جهان مست سرور تو 🌱دگر بار عالمی شادان به نذر سیدساجد اباصالح! جهان آمادهٔ بزم ظهور تو... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سلام بر تو ای کسی که هرکه شما را اطاعت کند سعادتمند است و هر که روی از شما بگرداند، نگون‌بخت!.... ✨ يَا مَوْلايَ شَقِيَ مَنْ خالَفَكُمْ، وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ 🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸 ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻   ┏━━━━━━━━🌻🍃━┓     @sedratolmontaha313 ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛
🌷💖🌷 گلدان‌های لبخند را در حیاط چهره بگذارید چشم های عاشقتان را آب بزنید پلک‌های خسته را جارو کنید و صبح را با عشق آغاز کنید سلام صبحتون بخیر و شادی ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ امروز پنج شنبه 🌞 ۲۴ بهمن ۱۴۰۲ خورشيدی 🌙 ۳ شعبان ۱۴۴۵ قمری 🎄 ۱۳ فوریه ۲۰۲۴ میلادی مناسبتهای روز: ولادت با سعادت سید الساجدین حضرت امام سجاد علیه السلام ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ امروز سپاسگزاری کنیم از خدا تا حال مان عالی شود، وقتی حال مان عالی شود، احساس و ارتعاش خوب به جهان هستی میفرستیم. وقتی ارتعاش خوب میفرستیم، همسو و هماهنگ با آن میشویم، و اتفاقات خوب وارد زندگیمان میشود ...! ✨خدایااا شکرت برای برکات و نعمتت ... ✨خدایااا شکرت برای نعمت ارزشمند سلامتی ... ✨ خدایااا شکرت .. ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻 @sedratolmontaha313
پیامبر اکرم (ص) : إذا كانَ يومُ القيامةِ يُنادي مُنادٍ: أينَ زينُ العابدينَ؟ فكأنّي أنظُرُ إلى وَلَدي عليِّ بنِ الحسينِ بنِ عليِّ بن أبي طالبٍ يَخْطِرُ بينَ الصُّفوفِ . در روز رستاخيز آواز دهنده اى صدا مى‌زند: كجاست زين العابدين (زيور پرستشگران)؟ و من فرزندم على‌بن‌حسين‌بن‌على‌بن‌ابى‌طالب را مى‌بينم كه صف‌ها را مى‌شكافد [و پيش مى‌رود]. بحار الأنوار : ج۴۶ ص۳ ح۱ ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تلاوت و ترتیل صفحه ی ۳۹۷ قرآن کریم همراه با ترجمه. *"برای دیدن تلاوت لمس کنید"* ┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈ کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻 @sedratolmontaha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا