⊰❀⊱━⊰﷽⊱═━━━━━━═━⊰❀⊱
🔰احکـ🔎ــام نمــــ📿ـــاز
⁉️ چگونه نمازهای قضایم را سریع بخوانم؟
✍️ پاسخ مرکز تخصصی نماز:
◻️ نکته اول: هر مقدار که احتمال می دهید قضا شده را باید بخوانید اگر احتمال بین دو عدد باشد مثل ۳ سال یا ۴ سال مراجع بزرگوار تقلید می فرمایند مقدار کم را که انجام بدهید کافی است.
◻️نکته دوم: برای سرعت در خواندن نماز قضا می توانید مستحبات نماز را حذف کنید مستحبات مثل اذان و اقامه،
یکبار گفتن ذکر تسبیحات اربعه (سُبْحانَ اللهِ، وَ الْحَمْدُ لِلهِ، وَ لا إلهَ إلاّ اللهُ، وَ اللهُ أکْبَر) در هر رکعت به جای ۳ بار گفتن.
حذف کردن قنوت در رکعت دوم یا اکتفاء کردن به یک مرتبه (سُبْحانَ اللهِ) در قنوت .
در سلام نماز فقط سلام آخر را بگویید (اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ)
◻️ نکته سوم: در کنار هر وعدهای که نماز واجب أدای خود را میخوانید، یک وعده هم قضا بخوانید مثلا یک نماز صبح امروز را خواندید یک نماز صبح قضا هم بخوانید.
◻️ نکته چهارم: حتما نمازهایی را که قضای آن را میخوانید یادداشت کنید تا تعداد را فراموش نکنید.
#احکام
#نماز_قضا
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | چطور بچّهها رو نمازخوان کنیم⁉️
🤔 چرا بعضی از بچّهها به انجام دستورات دینی، ترغیب نمیشوند؟
#استاد_قرائتی
#نماز_اول_وقت
#نسل_مهدوی
اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ🤲🏻
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌کار زیبای این هنرمند اندونزیایی رو ببینید...
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا به حضرت شاهچراغ، امین الولایه گفته میشد؟
کلیپ زیبای «کار بزرگ شاهچراغ» با سخنرانیِ حجتالاسلام حسن آبادی تقدیم نگاهتان
▫️ ویژه بزرگداشت حضرت #شاهچراغ
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا امام رضا...💔
ما به آغوش تو
یکباره چه محتاج شدیم... 🙏
یا امام رضا...💔
ما به آغوش تو
یکباره چه محتاج شدیم... 🙏
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #رمــــان #جــــــان_شیــــعه_اهــــل_سنـــت #
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمــــان
#جــان_شیــعه_اهــل_سنـــت
#پارت_سیصد_و_نود_و_دوم
هر چه به مرکز شهر نزدیکتر میشدیم، ازدحام جمعیت بیشتر شده و حرکتمان کندتر میشد که آسید احمد قدمهایش را آهسته کرد، با
رسیدن به یک خیابان فرعی، به سمت راست چرخید، دست به سینه گذاشت و همچنانکه زیر لب چیزی میگفت، کمی هم خم شد که به دنبال نگاهش، چشمانم چرخید و دیدم در انتهای خیابان خورشیدی در دل شب میدرخشد و رویم لبخند میزند!
باور میکردم یا نمیکردم، مقابل مرقد امام علی علیه السلام ایستاده و چشم در چشم حرمش، زبانم بند آمده و محو زیبایی ملکوتیاش، تنها نگاهش میکردم که نمیدانستم چه کنم!
مجید دست به سینه گذاشته و میدیدم اشک از چشمانش فواره میزند که تا چندی پیش در حصار وهابیت، حق پوشیدن لباس مشکی هم نداشت و امشب غرق شور و عزا، در برابر حرم امامش بیپروا گریه میکرد.
زینبسادات با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و بیصدا اشک میریخت و مامان خدیجه میدید در برابر عظمت مزار خلیفه پیامبر کم آوردهام که دستم را گرفت و با لحنی عاجزانه زیر گوشم زمزمه کرد:
الهه جان! اولین باره که چشمت به حرم حضرت علیمیافته، واسه منم دعا کن!
از تمنایی که یک بانوی فاضله شیعه از دختری سنی میکرد، حیرتزده نگاهش کردم که دیدم اشک در چشمانش جمع شده و با همان حال خوشش، خواهش که نه، التماسم کرد:
دخترم! تو امشب مهمون ویژه آقایی! آقا امشب یه جور دیگه به تو نگاه میکنه! تو رو خدا واسه من دعا کن!
و بعد چشمانش به رنگ آسمان سخاوت درآمد و میان گریه ادامه داد:
برای همه مسلمونا دعا کن! برای آزادی قدس و نابودی اسرائیل دعا کن! برای مردم سوریه و عراق دعا کن! برای نجات همه مستضعفان عالم دعا کن!
و دیگر نتوانست ادامه دهد که گلویش از گریه پر شد و صورتش را با چادرش پوشاند تا کسی شاهد مناجات عاشقانهاش نباشد
و من ماندم و تصویر زیبای حرم!
باز با پرنده نگاهم به سمت گنبد طالییاش پر
کشیدم و نمیدانستم چه بگویم که تنها نگاهش میکردم تا آسید احمد حرکت کرد و ما هم به دنبالش به راه افتادیم.
حاال بایستی خیابان منتهی به حرم را قدم به قدم پیش میرفتیم و خدا میداند در هر گامی که به حرم نزدیکتر میشدم، با تمام وجودم احساس میکردم در برابر نظاره نورانی و محضر مبارک امام علی قرار گرفتهام.
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمـــان
#جــان_شیـــعه_اهـــل_سنـــت
#پارت_سیصد_و_نود_و_سوم
هر چند وقتی مجید میگفت با تصویر گنبد ائمه ِ در تلویزیون درد دل میکند، من باور
نمیکردم و وقتی میدیدم کسی در وجودش با اولیای الهی به راز و نیاز مینشیند، نمیتوانستم درکش کنم، ولی حالا باورم شده بود که امام علی میبیند، صدایم را میشنود و اگر سلام کنم، جوابم را میدهد که میان خیابان
ُ و بین سیل جمعیت از حرکت ماندم.
تمام بدنم به لرزه افتاده و چشمانم در بهت
عظمت حضور حضرتش، تنها نگاهش میکرد که مامان خدیجه متوجه حالم شد و ایستاد.
آسید احمد و مجید هم که چند قدمی پیش رفته بودند، به اشاره مامان خدیجه بازگشتند. مجید به سمتم آمد و میدید تمام تن و بدنم به لرزه افتاده که آهسته صدایم کرد:
الهه... چشمان خودش از جوشش اشکهایش به خون نشسته و گونههایش از هیجان عشق میدرخشید و باز می ِ خواست دست دل مرا
بگیرد تا کمتر بلرزد.
زینب سادات و مامان خدیجه خودشان را کمی کنار کشیدند تا حرف مگو را با همسرم بگویم و من همانطور که چشم از حرم برنمیداشتم،
زمزمه کردم:
مجید! من الان چی بگم؟
نیم رخ صورتش به سمت حرم بود و به
آرامی چرخید تا تمام قد رو به مرقد امام علی بایستد و با لحنی لبریز احساس، تکرار کرد:
به آقا سلام کن الهه جان! از حضرت تشکر کن که اجازه داد ما بیایم! خدا رو شکر کن که تا اینجا ما رو طلبیده!
و جمله آخرش در اشک غلطید و صدایش را در دریای گریه فرو بُرد، ولی با همه آتش اشتیاقی که به جان من افتاده اشکی از چشمانم جاری نمیشد که بهت این زیارت ناخواسته، به این بود،و دوباره به سوی حرم به راه افتادم. م
دتی طول کشید تا سرانجام به اولین ایستگاه ایست و بازرسی ورودی حرم رسیدیم و تازه متوجه شدیم به علت ازدحام جمعیت، امکان ورود به حرم وجود ندارد که تمام درهای ورودی حرم از فشار جمعیت بسته شده بود.
آسید احمد پیشنهاد داد تا از هم جدا شویم
و به همراه مجید به سمت ورودی مردانه رفتند و ما هم به انتظار خلوت شدن حرم و باز شدن درها، همانجا روی زمین حرم نشستیم و چه سحری بود این سحرگاه انتظار ورود به حرم امام علی !
هر لحظه بر انبوه جمعیت افزوده میشد و کمتر از یک ساعت تا اذان صبح مانده بود که مامان خدیجه ناامید از ورود به حرم،
همانجا ملحفهای پهن کرد و به نماز شب ایستاد.
من و زینب سادات کنار هم نشسته بودیم و از خستگی دو روز در راه بودن، دیگر نفسی برای عبادت برایمان نمانده بود و در سکوتی سرریز از خستگی و لبریز از احساس، تنها به در و دیوار حرم نگاه میکردیم که زینبسادات از کیفش کتاب دعای کوچکی در آورد و رو به من کرد:
الهه جون! زیارت نامه میخونی؟
تا به حال نخوانده و با مفاهیمش آشنا نبودم، ولی حالا که به این سفر آمده بودم بایستی مؤدب به آدابش میشدم که با لبخندی پاسخ دادم:
من که خیلی خوب بلد نیستم. تو بخون، منم باهات میخونم. و او با صدایی آهسته، طوری که کسی را اذیت نکند، آغاز کرد.
گوشم به زمزمه ملایم زیارت نامه بود و با نگاهم ترجمه فارسی عبارات را میخواندم که
همگی در مدح امام علی و بیان فضائل حضرتش بود که بانگ با شکوه اذان از
مأذنههای حرم بلند شد.
حالا تجمع مردم در مقابل هر یک از درهای ورودی حرم چند برابر شده و هنوز به کسی اجازه ورود نمیدادند که ظاهراداخل صحن جایی برای نشستن باقی نمانده بود که ما هم روی زیرانداز مامان خدیجه به نوبت نماز
خوانده و حسرت اقامه نماز جماعت در داخل حرم به دلمان ماند.
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#رمان
#جــــان_شـیعه_اهل_سنت
#پارت_سیصد_و_نود_و_چهارم
هوا رو به روشنی بود که آسید احمد و مجید هم آمدند. صورت مجید پشت پردهای از دلتنگی به ماتم نشسته و وقتی فهمید ما هم به زیارت نرفتهایم، با لحنی لبریز حسرت رو به من کرد:
ما هم نتونستیم بریم حرم!
که آسید احمد دستی سرشانهاش زد و با مهربانی پاسخ داد:
عیب نداره بابا جون! میشد ما یه زمان خلوتی
بیایم حرم و راحت بریم زیارت و کلی هم با آقا حال کنیم!
ولی حالا که خدا توفیق داده اربعین زائر امام حسین باشیم، دیگه نباید به لذت خودمون فکر کنیم!
باید هر چی پیش میاد راضی باشیم، حتی اگه نتونیم بریم زیارت و حتی چشم مون هم به ضریح حضرت نیفته! باید ببینیم آقا از ما چی میخواد، نه اینکه دل خودمون چی میخواد!
سپس به خیل جمعیتی که در اطراف حرم در رفت و آمد بودند، اشاره کرد و با حالتی عارفانه ادامه داد:
زمان اربعین اینجا مثل صحرای محشر میشه! اینهمه آدم جمع میشن تا فقط به ندای امام حسین لبیک بگن!
زیارت اربعین تکلیفه!
و چه پاسخ عجیبی که نگاه مجید هم محو صورت نورانی او شد و من در سکوتی ساده به زیر انداختم.
از وارد شدن به حرم ناامید شده و بایستی از همین امروز صبح، حرکتمان را به سمت کربلا آغاز میکردیم که با اوج دلتنگی با حرم امام علی وداع کرده و با ارادهای عاشقانه، به سمت جاده نجف به کربلا به راه افتادیم.
موکبهای پذیرایی از زائران، در تمام کوچه خیابانهای شهر نجف مستقر شده و هر یک به وسیلهای به رهگذران خدمت میکردند. در مقابل اکثر موکبها هم صندلیهایی برای
استراحت مردم تعبیه شده بود و حسابی ضعف کرده بودیم که در کنار یکی از موکبها نشستیم و هنوز لحظاتی نگذشته بود که خادمان موکب با استکانهایی از شیر داغ و ظرفی پر از نان شیرین به سمتمان آمدند.
ظرف نان را با احترام تعارفمان می ِ کردند و با چه مهر و محبتی استکانهای شیر را به دستمان میدادند
که انگار از نور چشم خود پذیرایی میکردند و در خنکای یک صبح پاییزی، شیر داغ و نان شیرین چه حلاوتی را در مذاقمان ته نشین میکرد که جانی تازه گرفته و دوباره به راه افتادیم.
ساعتی تا اذان ظهر مانده و ما همچنان در جاده نجف به کربلا با پای پیاده پیش میرفتیم و نه اینکه خودمان برویم کهً جذبهای آسمانی ما را از آن سوی جاده به سمت خودش میکشید که طول مسیر را حس نمیکردیم و با چشمه عشقی که هر لحظه بیشتر در جانمان میجوشید، به سمت کربلا قدم میزدیم.
ُ سطح مسیر پر از جمعیت بود و گاهی به حدی شلوغ میشد که حتی بین خودمان
هم فاصله میافتاد و به زحمت به همدیگر میرسیدیم.
نیروهای امنیتی عراقی از ارتشی و داوطلبین مردمی، به طور گسترده در سرتاسر مسیر حضور داشتند و خودروهای زرهی ارتش مرتب تردد میکردند تا حتی خیال حرکتی هم به ذهن تروریستهای تکفیری نرسد و با چشم خودم میدیدم با همه فتنهانگیزیهای داعش در عراق، مسیر نجف تا کربلا به حرمت اولیای الهی و به همت نیروهای نظامی، از چه امنیت بالایی برخوردار است.
به قلم فاطمه ولی نژاد
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313