دعای زیر را در آخر روز عرفه بخواند:
در آخر روز عرفه بخوان
یَا رَبِّ إِنَّ ذُنُوبِی لاَ تَضُرُّکَ وَ إِنَّ مَغْفِرَتَکَ لِی لاَ تَنْقُصُکَ فَأَعْطِنِی مَا لاَ یَنْقُصُکَ وَ اغْفِرْ لِی مَا لاَ یَضُرُّکَ
اى پروردگار بدرستى که گناهان من تو را زیان ندارد و بدرستى که آمرزش تو مرا از تو نکاهد پس به من مرحمت فرماى آنچه را که نکاهدت و بیامرز برایم آنچه را که تو را زیان ندارد
و همچنین بخوان:
اَللَّهُمَّ لاَ تَحْرِمْنِی خَیْرَ مَا عِنْدَکَ لِشَرِّ مَا عِنْدِی
بار خدایا مرا از خیر آنچه نزد توست محروم مگردان به شر آنچه نزد من است
فَإِنْ أَنْتَ لَمْ تَرْحَمْنِی بِتَعَبِی وَ نَصَبِی فَلاَ تَحْرِمْنِی أَجْرَ الْمُصَابِ عَلَى مُصِیبَتِهِ
اگر تو به من رحم نکنى به رنج و زحمتم پس مرا از اجر مصیبت دیده بر مصیبتش محروم مگردان
کپی با ذکر صلوات به نیت سلامتی و تعجیل امر ظهور امام زمان عج
🕊🍃🕊🍃🕊🍃🍃🕊
اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🤲🏻
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
زیارتامامحسینۖدرروزعرفه۩جوادرفیعی.mp3
7.45M
🕌 زیارت امام حسین در شب و روز عرفه 🌧
🎙 با نوای جواد رفیعی
⚠️ این زیارت غیر از دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه هست
🌧#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌧
روز #عرفه #امام_زمان (عج)
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
6.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
🌟 مهمترین و بهترین دعایی
که باید در روز عرفه از خدا بخوام ، چیه؟
※ ویژه روز #عرفه
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
19.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
⁉️ «چطور در #روز_عرفه زائر امام حسین علیه السلام باشیم؟»
ثواب عجیب زیارت امام حسین در روز عرفه در بیان آیتالله حاج آقا مجتبی تهرانی (ره)
👌بسیار زیبا
👈ببینید و نشردهید.
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
🕋🏜 ترجمه فارسی صوتی دعای عرفه 🎙 با صدای یاسر دعاگو 🌧الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــر
✨﷽✨
✍#استاد_پناهیان
پیشنهادی برای بهرهبرداری بیشتر از دعای عرفه. دعا را وابسته به حال نکنید. قبل از قرائت دعای عرفه، یکبار دعای عرفه را مطالعه کنید. دعا یک گفتگوی منطقی است. بعد از سر عقلانیت هم میشود اشک ریخت
ویژگی برتر دعای عرفه
یکی از ویژگیهای خاص دعای عرفه این است که بیش از ادعیه دیگر دعای شکر است. به بخشهایی از شکر میپردازند که کمتر کسی به آن توجه میکند. ایشان نعمتهای الهی که قبل از تولد و نعمت های شخصی، جسمی و فکری را بیان میکند تصور عمومی از دعا شکایت کردن است و اگر کسی بخواهد این تصور را کنار بگذارند، میتواند در دعای عرفه تمرین شکر کند. و میتوان شخصیت اباعبدالله(ع) را در دعای عرفه شناخت که حضرت چقدر روحیه شاکرانه داشتند.
بهترین شکر، شکر عملی است. اتفاقا اباعبدالله(ع) با همۀ وجود، و با تمام قطعات وجودش خدا را شکر کرد...
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خدا بر
جگر سوختهی اباعبدالله 😭💔
#عرفه
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
#عید_قربان
عید قربان؛ یعنی
هرچه غیر تو را در نفس خویش ذبح کردن یعنی تمام هستی ام به قربان تو
یعنی آماده کردن خویش برای یاری و ظهور تو
یعنی اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّكَ الْفَرَج
عید سعید قربان بر #امام_زمان ارواحنا فداه و منتظران حضرتش مبارک🌷
#روز_عرفه
#عید_قربان
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313
𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ 𑁍
#رمان #دختر_شینا #قسمت_پنجاهم ✅ فصل چهاردهم وقتی میخواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پ
#رمـــان
#دختر_شینا
#قسمت_پنجاه_و_یکم
✅ فصل چهاردهم
💥 هر چه او بیشتر حرف میزد، گریهام بیشتر میشد. بچهها را آورد جلوی صورتم و گفت: « مامانی را بوس کنید. مامانی را ناز کنید. » بچهها با دستهای کوچک و لطیفشان صورتم را ناز کردند. پرسید: « کجا رفته بودی؟! »
با گریه گفتم: « رفته بودم نان بخرم. »
پرسید: « خریدی؟! »
گفتم: « نه، نگران بچهها بودم. آمدم سری بزنم و بروم. »
گفت: « خوب، حالا تو بمان پیش بچهها، من میروم. »
💥 اشکهایم را دوباره با چادر پاک کردم و گفتم: « نه، نمیخواهد تو زحمت بکشی. دو نفر بیشتر به نوبتم نمانده. خودم میروم. » بچهها را گذاشت زمین. چادرم را از سرم درآورد و به جارختی آویزان کرد و گفت: « تا وقتی خانه هستم، خرید خانه به عهدهی من. »
گفتم: « آخر باید بروی ته صف. »
گفت: « میروم، حقم است. دندهام نرم. اگر میخواهم نان بخورم، باید بروم ته صف. »
بعد خندید. داشت پوتینهایش را میپوشید. گفتم: « پس اقّلاً بیا لباسهایت را عوض کن. بگذار کفشهایت را واکس بزنم. یک دوش بگیر. »
خندید و گفت: « تا بیست بشمری، برگشتهام. »
خندیدم و آمدم توی اتاق. صورت بچهها را شستم. لباسهایشان را عوض کردم. غذا گذاشتم. خانه را مرتب کردم. دستی به سر و صورتم کشیدم. وقتی صمد نان به دست به خانه برگشت، همه چیز از این رو به آن رو شده بود. بوی غذا خانه را پر کرده بود. آفتاب وسط اتاق پهن شده بود. در و دیوار خانه به رویمان میخندید.
💥 فردا صبح صمد رفت بیرون. وقتی برگشت، چند ساک بزرگ پلاستیکی دستش بود. باز رفته بود خرید. از نخود و لوبیا گرفته تا قند و چای و شکر و برنج.
گفتم: « یعنی میخواهی به این زودی برگردی؟! »
گفت: « به این زودی که نه، ولی بالاخره باید بروم. من که ماندنی نیستم. بهتر است زودتر کارهایم را انجام بدهم. دوست ندارم برای یک کیلو عدس بروی دم مغازه. »
💥 بعد همانطور که کیسهها را میآورد و توی آشپزخانه میگذاشت، گفت: « دیروز که آمدم و دیدم رفتهای سر صف نانوایی از خودم بدم آمد. »
کیسهها را از دستش گرفتم و گفتم: « یعنی به من اطمینان نداری! »
دستپاچه شد. ایستاد و نگاهم کرد و گفت: « نه... نه...، منظورم این نبود. منظورم این بود که من باعث عذاب و ناراحتیات شدم. اگر تو با من ازدواج نمیکردی، الان برای خودت خانهی مامانت راحت و آسوده بودی، میخوردی و میخوابیدی. »
خندیدم و گفتم: « چقدر بخورو بخواب.
💥 برنجها را توی سینی بزرگی خالی کرد و گفت: « خودم همهاش را پاک میکنم. تو به کارهایت برس. »
گفتم: « بهترین کار این است که اینجا بنشینم. »
خندید و گفت: « نه... مثل اینکه راه افتادی. آفرین، آفرین. پس بیا بنشین اینجا کنار خودم. بیا با هم پاک کنیم.. »
💥 توی آشپزخانه کنار هم پای سینی نشستیم و تا ظهر نخود و لوبیا و برنج پاک کردیم. تعریف کردیم و گفتیم و خندیدیم.
بعد از ناهار صمد لباس پوشید و گفت: « میخواهم بروم سپاه. زود برمیگردم. »
گفتم: « عصر برویم بیرون؟! »
با تعجب پرسید: « کجا؟! »
گفتم: « نزدیک عید است. میخواهم برای بچهها لباس نو بخرم. » یک دفعه دیدم رنگ از صورتش پرید. لبهایش سفید شد. گفت: « چی! لباس عید؟! »
من بیشتر از او تعجب کرده بودم. گفتم: « حرف بدی زدم! »
گفت: « یعنی من دست بچههایم را بگیرم و ببرم لباس نو بخرم! آنوقت جواب بچههای شهدا را چی بدهم. یعنی از روی بچههای شهدا خجالت نمیکشم؟! »
گفتم: « حالا مگر بچههای شهدا ایستادهاند سر خیابان ما را ببینند! تازه ببینند. آنها که نمیفهمند ما کجا میرویم. »
💥 نشست وسط اتاق و گفت: « ای داد بیداد. ای داد بیداد. تو که نیستی ببینی هر روز چه دسته گلهایی جلوی چشم ما پرپر میشوند. خیلیهایشان زن و بچه دارند. چه کسی این شب عیدی برای آنها لباس نو میخرد؟ »
نشستم روبهرویش و با لج گفتم: « اصلاً من غلط کردم. بچههای من لباس عید نمیخواهند. »
گفت: « ناراحت شدی؟! »
گفتم: « خیلی! تو که نیستی زندگی مرا ببینی، کِی بالای سر من و بچههایت بودی؟! ما هم به خدا دست کمی از بچههای شهدا نداریم. »
💥 عصبانی شد. گفت: « این حرف را نزن. همهی ما هر کاری میکنیم، وظیفهمان است. تکلیف است. باید انجام بدهیم؛ بدون اینکه منّتی سر کسی بگذاریم. ما از امروز تا هر وقت که جنگ هست عید نداریم. ما همدرد خانوادهی شهداییم. »
بلند شدم و رفتم آن اتاق، با قهر گفتم: « من که گفتم قبول. معذرت میخواهم. اشتباه کردم.»بلند شد توی اتاق چرخی زد و در را بست و رفت.
🔰ادامه دارد...🔰
🌸نشرِ معارفِ الهی صدقه یِ جاریه است🌸
┈┈••••✾•🍃🌺🍃•✾•••🍃🌺🍃•✾•••┈┈
کانال𑁍 سِدرَةُ المُنتَهیٰ𑁍 👇🏻
@sedratolmontaha313