هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
از رفاقت تا شهادت .... میشه حستون نسبت به این عکس بگین!! منتظر پیام های قشنگتون هستم.😊
بچه ها من خودم با دیدن این عکس واقعا حال عجیبی بهم دست داد بنده این عکس درست نکردم.
حسرت خادمی۲.mp3
20M
راستشو بخواے
"خادمے" یه لباس و مدال نیست؛
#خادمی یه سبڪ زندگیه!
یه عشقه..!
بهتره اینجورے بگم :
«خادمی ، خادمیه!»
🎧صرفا برای دلتنگانِ خادمی #شهدا🎧
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@seedammar
#سرداردلها 💔
💠از اشرار بودند.
سیستان و کرمان را ناامن کرده بودند.
اسلحه به دست و باج گیر.
از اهالی همان روستاهای اطراف، بیکار و سر به هوا.
حاج قاسم فرمانده سپاه ثارالله بود و موظف به برقراری امنیت.
چند وجهی کارکرد.
چه جنگید، چه کنارشان قرارگرفت، چه تامین شان کرد، چه ....
اسلحه ها را گرفت به جای موتور آب برای ایشان تهیه کرد تا روی زمین هایشان کشاورزی کنند.
ارباب خودشان باشند تا زورگیر!
حالا همین ها کشاورزان معروفی هستند که هوای بقیه را دارند.
🌹
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
از رفاقت تا شهادت .... میشه حستون نسبت به این عکس بگین!! منتظر پیام های قشنگتون هستم.😊
السلام علیک یا اولیاء الله
شهید ذوالفقاری ارادت خاصی به شهید ابراهیم هادی داشت. خودش (در حوزه ی نجف) از روز اول گفته بود من را ابراهیم صدا کنید.
محمدهادی ذوالفقاری علاقه ی زیادی به شهید ابراهیم هادی داشت و همیشه جلوی موتورش یک عکس بزرگ از شهید ابراهیم هادی نصب داشت. ودر خصلت ها خود را خیلی به ابراهیم نزدیک کرده بود.
راوی :حاج باقر شیرازی
پ ن :
رفیق؛
شهدا دست یافتنی ترین الگو هستن
پس از این موقعیت و فرصت استفاده کن
رفیق شهید ، شهیدت میکنه ..
الان شهدا رفتن جاشونم خوبه دارن منو تورو صدا میزنن
ولی ما غرق دنیا و گناه شدیم ؛
بیا دل بِکَنیم ! به خدا اگه بهشون دل بدی پَرِت رو باز میکنن
اون موقع میوفتی توی مسیر اهدنا صراط المستقیم ؛ اون موقع تو هم میشی شهید
و اون موقع میشی مصداق کلام حاج قاسم که فرمودن:
تاکسی شهید نبود شهید نمیشود
شهید باش ..❤️✌️
#شهید_ابراهیم_هادی
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🍃دوره جوانی ابراهیم بود
در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت میکرد.
چند هفته گذشت یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد.
همه از او تشکر کردیم.
هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد...
🌷ابراهیم #شهید_شد😔
🍃یکروز دور هم نشسته بودیم بحث چلوکباب شد.
مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را میدهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم...
😳سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند.😔
💔آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب میخوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم.
📚سلام بر ابراهیم2
🍃 @seedammar
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
راستشو بخواے "خادمے" یه لباس و مدال نیست؛ #خادمی یه سبڪ زندگیه! یه عشقه..! بهتره اینجورے بگم : «خاد
من میدونم که شهدا به من نظر کردن
من میدونم منو برای فاطمه سپر کردن
میدونم ی روزی رو سفید میشم
......
😔😔😔😔
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ #کتاب_عارفانه 🌙 #قسمت_سی_و_سوم ★★★ درستـــ در همان زمان که احمد آقا از مس
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_سی_و_چهارم
آیت الحق
برای اینکه از احمدآقا بگوییم باید استاد گران قدر ایشان را بهتر بشناسیم.
کسی که احمدآقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود.
آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند.
نام او کریم و نام خانوادگی ایشان صفاکیش بود.
پدرشان در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به «علی خان» شهرت داشت.
او سه فرزند به نام های ولی ، کریم و رحیم داشت.
منزل پدری ایشان در خیابان ایران قرار داشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد.
پدر در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت.
مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود.
ایشان از مادرِ بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند.
می فرمودند : « مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت. اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواند❗️و حتی آیات مبارکه ی قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد❗️
او این فهم و شناخت را به خوابی که از امام علی (علیه السلام) دیده بود ، مربوط می دانست.
در آن رؤیا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند. یکی از آن ها را شیطان می رباید؛ اما او موفق می شود که دیگری را حفظ کرده و بخورد.
بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود
می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند❗️
با وفات مادر، دایی بزرگ حاج میرزا علی پیش قدم شده و گفته بود : (( از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.))
بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون رفتند.
حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره ی درس به بازار برود
و به کسب و کار بپردازد.
رسم روزگار همین بود. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد.
راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند.
اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود. ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد.
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهید ابراهیم هادی
@seedammar