eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
9هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
گذشت نڪردم کہ بفهمم تـــــو را اما مےدانم ڪہ از جـان بگذرے باید راحت‌تر باشد تا پاره‌های تنت را بگذاری و بروی💔 📸زینب‌خانم،زهراخانم‌ومعصومه‌خانم، ♥️نازدانه‌های شهیــــد ابراهیم عشریه 🌸 🌺🍃🌸 🍃🌺🍃🌸🍃🌺 🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
📚 💠کتاب «مجاهد عشق» زندگینامه،حالات و دست‌نوشته‌های پاســــدار شهیــــــــد ابراهیم عشریه 📃ناشر : انتشارات وحدت‌بخش ✍🏼نویسنده : گروه فرهنگی‌جهادی شهید ابراهیم عشریه 🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘
audio_2020-04-11_23-48-58.mp3
4.57M
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 🔴 قسمت اول وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایف یک منتظر است. 🎙️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام‌خواهرای‌خوش‌ذوق‌ِاهل‌جهاد😍 اومدم‌با‌یہ‌ڪار‌توپ‌ ڪه‌توی‌اینستاگرام‌وتلگرامہ @romaysa_118 وارد‌این‌تگ‌داخل‌اینستاو‌تلگرام‌بشید‌وازش‌بہره‌ببرید😜 فقط‌وفقط‌تا‌۲۸فروردین‌ماه‌وقت‌دارید سریع‌وارد‌بشید‌و‌شماهم‌جهادگر‌فرهنگی‌بشید [ یه کار جهادی دخترونه در سطح کشور مثال بزنم از کارهاشون چادر میخرن از پولشون میدن به نیازمند واقعی و یا برای زلزله سی سخت کمک های زیادی جمع کردن یا برای ولادت حضرت زهرا و ... نذورات جمع کردند و باهاش غذا پختن به کسایی که کارتون خوابن یا افراد فوق العاده نیازمند کمک کردند] بازم‌اطلاعات‌بیشتری‌خواستید‌ برید‌از‌ایشون‌توی‌ایتا‌بپرسید @Janjana فقط‌با 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مستورة المنجلی یا رقیه... ‌┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌ ╔═.🍃🕊.═══♥️══╗
🌹🌹 گلو زمانی که بچه ها از شناسایی برگشتند، من داخل مقر خواب بودم. نیمه های شب بود، احساس کردم کسی مرا تکان می دهد. چشمانم را باز کردم"محمدحسین"بود. گفتم: «چیه؟ چی شده؟!» با دست اشاره کرد که بلند شو.گفتم: «چرا حرف نمی زنی؟!» این بار به گلویش اشاره کرد. دیدم ترکشی به گلویش خورده و مجروح شده است. دستپاچه شدم، با عجله برخاستم: «کی  این طور شدی؟» با دست اشاره کرد که برویم ماجرا را از همراهیانش بپرسیم. چون بچه ها خسته بودند، قرار شد"محمد حسین" و تخریب چی را من به بیمارستان منتقل کنم خود"محمدحسین"هم به خاطر رفاقت بسیار زیادی که بین ما بود، ترجیح می داد من او را ببرم. حالش اصلا خوب نبود با توجه به مدت زمانی که از مجروح شدنش می گذشت خون زیادی از بدنش رفته بود. رنگش پریده بود و من ترسیده بودم بلافاصله او را سوار ماشین کردم و راه افتادم. داخل ماشین که نشستیم توانش را کاملا از دست داده بود. وقتی به اسلام آباد رسیدیم و او را به بیمارستان بردم تقریبا بیهوش بوداما نکته خیلی عجیب برای من این بود که وقتی در آن لحظات بیهوشی نگاهم به صورتش افتاد، دیدم لبهایش تکان می خورد. 🌹وقتی خوب دقت کردم، متوجه شدم ذکر می گوید.🌹 قرار شد پس از انجام اقدامات اولیه "محمدحسین" را از آن بیمارستان منتقل کنند؛ به همین خاطر وجود من در آنجا فایده ای نداشت. از او خداحافظی کردم و به مقر بازگشتم. راوی: مهدی شفازند🙏 🌹ذکر نام ویادشهداباصلوات🌹 🕊🕊🕊