هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🔰 #خاطره_شهید
🕊#مرد_اﻗﺪاﻡ_و_ﻋﻤﻞ🕊
رفته بودیم در یکی از مناطق
کپرنشین جنوب کرمان،قرار بود
ما چاه های فاضلاب حفر کنیم تا
گروه های بعدی اقدام به ساختمان
سازی کنند. برای این کار، ﭼﻨﺪ ﮔﺮﻭﻩ
شدیم و در مدت یک هفته هر یک از
گروه ها حدودا ۶ متر، و گروه سعید ۱۰ متر چاه حفر کردند. بیشتر وقت ها
هم سعید داخل چاه بود و به غیر
کلنگ ،دیلم هم درخواست می کرد.
روز آخر برای ناهار و استراحت نیامد
سراغش را گرفتیم گفتند در حال
کندن است و نمی آید! شب که با
هم بودیم گفتم چرا برای ناهار
نیامدی گفت:
میخواستم چاه دومم ناقص نماند!
#راﻭﻱ_ﻗﺎﺳﻢ_ﺣﻴﺪﺭﻱ
🌹#ﺷﻬﻴﺪ_ﺳﻌﻴﺪ_ﻛﻤﺎﻟﻲ_ﻛﻔﺮاﺗﻲ🌹
#خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
💠▫️حضرت زهـرا(س)فرمودند:👇
✓بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و✓ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با #همسرانشان مهــــربان و بخشنده اند.❤️
🌹▫️و #علیرضای_من از با ارزشمندترین #مردان زمان خود بود چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به #همسرش دست و دلباز بود.
🌹▫️تا جایی که وقتی برای #خرید به بازار و یا به گردش و مسافرت می رفتیم اجازه نمی داد هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم ...
#سبکترین چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم خودش می آورد
🌹▫️می گفت: برای من خیلی زشت است که در کنار #خانمم باشم و همسـرم حتی یک پاکت را همراه بیاورد
🌹▫️برای جایگاه #زن اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشــــق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار یا اصرار من انجام می داد✔️
🌹▫️می گفت: خانمم شما فقط مواظب #چادر و #حجابت باش .حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد..
🌹▫️جزئیات #محبتهای علیرضا به حدی به من و #فرزندش زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود .اما همین رفتارهای زیبای #علیرضا باعث می شد #عشــــق در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن عشــــق و علاقه ذره ای کم نشود.
🌹▫️ #محبتی که هنــــوز با #یادش روزگار را سپری می کنم ...
#شهید_علیـرضا_نوری🌷
#شهید_مدافع_حرم
داستان تحول از زبان خود #شهيد:
یه روز با رفقای محل رفته بودیم دماوند.یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار…
منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم …
می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند️ که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم ...
از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم. خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم #یا_الله #یا_الله…
به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند🌸 سبوح القدوس و رب الملائکه والروح… 🌸
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…” در سال۱۳۹۱ ، دفترچه ای که ۲۷ سال پس از شهادت احمد اقا داخل کیفی قدیمی که متعلق به ایشان بود ،بدست آمد .در آخرین صفحه نوشته بود که در دوکوهه مشغول وضو گرفتن بودم که مولای خوبان عالم حضرت مهدی(عج) را زیارت کردم...
منبع: #کتاب_عارفانه_شهید
#شهید_احمد_علی_نیری