eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
سفرنامه‌ی۴۰ساعته‌ی اربعین ۱۴۰۲ حسن بزمه اهواز ظاهراً امسال هشتمین سالی‌ست که پیاده‌روی اربعین به این سیاق برگزار شد. طبق آمار با وجود موانع گوناگون جمعیت شرکت‌کنندگان از یازده به بیست‌ودو میلیون نفر رسیده. با وجود تلاش‌های مایوس‌کننده‌ی پیشینم بالاخره در سن ۴۴ سالگی لیاقت یا اجازه‌ی حضور در این اقیانوس لایزال و بی‌انتهای نور-فعال به من‌ هم داده شد. احساسم می‌گوید که امضاء شدن برگ این حضور خیلی کوتاه به اعمالی برمی‌گردد که از ماه رجب هرسال پیش‌ می‌گیریم. یعنی اینجا زنجیره‌ای از عبادات روح‌افزا وجود دارد که گویی اربعین حسینی نقطه‌ی اوج یا کمالش باشد. پله پله مراتب نور را صعود کرده‌ای و این قله‌ای‌ست که بطور طبیعی به آن خواهی رسید. من باور نمی‌کنم زائری وجود داشته باشد که مثلاً شب‌های قدر درست و شورانگیزی پشت‌سر نگذاشته. وقتش که برسد حتی اگر در بزرگترین تنگناهای ظاهری زندگی‌ت هم باشی امکانات سفر طبق کفو اجتماعی‌ت فراهم می‌شود. ما با ماشین شخصی از اهواز تا پارکینگ اربعین واقع در مرز شلمچه راندیم. از مرز گذشتیم. وارد عراق که شدیم نظامی‌ها اغلب سبیل‌های چخماقی و صورت صیغلی داشتند. چون شب‌های منتهی به اربعین بود اتوبوس‌ها و ماشین‌های مجانی بسیاری آنجا بود که استفاده از آنها برای من و همراهم ممکن نشد. با پرداخت نفری پانزده‌هزاردینار سوار یک ون شدیم به قصد نجف اشرف. چون خیلی اسلاموشن تصمیم می‌گیرم طبق معمول صندلی‌های بوفه نصیبمان شد. جاده بد بود و راننده بی‌توجه به موانع. از ابتدای ورود پذیرایی مردمی نوشیدنی و خوراک با کیفیتی باورنکردنی برقرار بود. از بصره هم گذشتیم. بصره‌ی دوازده‌ی شب مثل روز روشن بود؛ حاشیه‌ی رودخانه‌ی که از آنجا می‌گذشت به نظرم مدرن و نشستنی آمد. از آنجا به بعد در رنج و دست‌انداز بودیم تا ورودی نجف. شهرها و قریه‌های قبل از نجف محقر، ویرانه و بسیار غمگنانه به نظرم آمدند. از ون که پیاده شدیم، می‌شد بلافاصله به حرم مطهر آقا امام علی ورود کرد. چگونه مراتب عشق و احترامم نسبت به ایشان را بیان کنم؟!. وارد صحن که شدیم خیل زوار افغانستانی بودند که میلیمتر به‌ میلیمتر نشسته بودند. انگار مدت مدیدی بود از سفر سخت و طولانی‌شان گذشته بود. خسته، مظلوم، تکیده، بی‌زبان و شدیداً سرکوب‌شده به دست جور زمان به نظرم آمدند. جای درستی برای بیتوته انتخاب کرده بودند. زیارت از ضریح آقا امام علی ممکن بود. عاشق آن یا-علی‌های طلایی شدم و بهشان دست زدم. من و حامد آن‌جا دو صدایی زیارت عاشورای بلندی خواندیم. بچه‌های تهرون هم با صداهای هیئتی تهییج به ستایش مولا می‌کردند. آن زیارت عاشورای آسمانی انگار رخصت عبورمان باشد. از حرم آقا امیرالمومنین که خارج شدیم تصمیم‌مان این بود که اول به مسجد کوفه و بعدتر به مسجد سهله برویم. این واقعیت که نباید کوله‌هایمان را تا صدکیلو سنگین کنیم از ابتدا هویدا بود. ورودی حرم امام علی یکی از دوستان سبک‌بار اهوازی مقابلمان ظهور کرد، فقط با لبخند گفت:«ولک این چه کوله‌ایه آخه؟!. مگه می‌خواستی بری مالزی»؟!. نشنیده گرفتیم تا اینکه امانتدار صندوق امانات حرم امام علی هم که به سختی بلندش می‌کرد به عربی شکایتی نثارم کرد. بسمت ون‌های مسجد کوفه که می‌رفتیم دیگر آن روز سوزان آغاز می‌شد و ما جداً ملتفت که با آوردن این بارهای گران چه اشتباهی مرتکب شدیم. در ون بسوی کوفه دانستم که عربی اهوازی نهفته در وجودم در حال شکوفایی‌ست، از آنجایی که حامد چیزی نمی‌گفت و می‌خواستم از همه‌چیز سردربیاورم. چنان با لهجه‌ی عربی اهوازی وارد عمل می‌شدم که گاه مخاطب عربم نمی‌توانست بین صدا و تصویر ارتباط منطقی برقرار کند. در مسجد کوفه هم تا چشم کار می‌کرد زوار افغانستانی بودند. من به تنها چیزی که می‌اندیشیدم‌ این بود که چک کنم آیا واقعاً نماز ریز گنبد مسجد کوفه کامل است یا نه؟!. وقتی رسیدیدم هنوز پیاده‌روی را شروع نکرده آنقدر خسته و داغ شدیم که کنار محل ضربت خوردن آقا امام علی روی قالی دستباف آبی رنگی ولو بودیم. نور تیزی به آن آبی سنتی فرش ناب ایرانی می‌پاشید تا آنجا و بعدتر یادمان بماند در چه نقطه‌ی بزرگی نشسته‌ایم. درنظر داشتم ببینم کجا کشتی نوح نبی برپاشده و اینکه کدام‌ انبیاء بنی‌اسرائیل آنجا دفن هستند و شأن هزار موضوع را حضوری کشف کنم که با اجبار به حرکت زوار مواجه شدیم و بعد از مشاهده‌ی چاه حفر شده توسط حضرت، مسجد را ترک گفتیم. صف برداشت از آب چاه طویل و آب قطره‌ای می‌آمد. مردم هم از دورترها آمده بودند و کمتر از یک بطری آب معدنی راضی‌شان نمی‌کرد. چون بار اولی بودیم زمان برد که جای آب خوردن بیابیم و البته پسرکانی که در ازای یک اسکناس ده‌هزارتومنی بستنی یخی و نوشابه‌ی عراقی می‌دادند. از بیرون مسجد کوفه به سمت کربلا یک تاکسی دربست کردیم که سمند کلاسیک ایرانی از آب درآمد. ادامه👇
با توجه به کفش‌های غرق در عرق برای خودمان چند ساعت بیشتر توان پیاده‌روی متصور نبودیم. ساعت دوازده ظهر راننده‌ی عراقی مارا روبروی عمود هزار‌وده که موکب دولت کویت بود پیاده کرد. قسم خورد که هذا کربلا و از اینجا به بعد پیاده تا بین‌الحرمین یک‌ساعت است. کویتی‌ها جلوی موکب را چمن کرده بودند و آنجا عظیم‌ترین دونر یا شاورمای عالم برپا بود. نشد امتحان کنیم!. از موکب بغلی برنج و سیب‌زمینی گرفتیم؛ چه طعمی. از عمود هزاروده به جز دقایقی که نماز ظهر و عصر می‌خواندیم‌ حدود چهار ساعت پیاده رفتیم. اول تصورمان این بود که بنشینیم تا خنک شود بعد برویم ولیکن با دیدن کودکان و سالمندان غیور و توانمندی که مسیر را مثل شیر می‌شکافتند خجل شدیم و راه افتادیم. از زمین و آسمان آتش می‌بارید. به نظرم اینکه بچه‌ی اهوازی هیچ برتری خاصی در تحمل این گرما نمی‌داد از این منظر که ما در تمام عمر چهل دقیقه در یک ظهر تابستان زیر نور مستقیم خورشید نیستیم. مرتب چفیه‌ها را خیس می‌کردیم ولی خیلی فایده‌ای نداشت. وقت نماز رویم حدودی سمت مسیر پیاده‌روی بود، جمعیت خروشان زوار را می‌دیدم که مثل یک شار انرژی درخشان جاری هستند. برای ما هر پنجاه متر آب یخ و خوراک خوب مهیا بود. یاد رنج اسیران و شهیدان کربلا افتادم، الان و آن‌زمان نمیتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. در آن موکب که نماز می‌خواندیم‌ یک آقای عراقی با چفیه‌ی سبز با بچه‌هایش آمده بود؛ دید معلوم نیست آمده‌ام نماز بخوانم یا گریه کنم. خطاب به بچه‌هایش دعایمان کرد که حاجت روا باشیم. صد عمود را در چهار ساعت رفتیم تا متوجه آثار تاول‌زدگی شدم. دیدیم با این سرعت معلوم نیست کی برسیم. کنار جاده رفتیم و مجدداً تا عمود هزاروچهارصد با ماشین رفتیم. پیاده که شدیم دیگر واقعاً راه ماشین نبود. از آنجا سه ساعت دیگر در میان اذحام زوار پیاده رفتیم تا نشانه‌های حرم آقا حضرت عباس دیده شد. در موکبی دوش گرفتیم، لباس عوض کردیم و راهی شدیم. در بین الحرمین من فقط مدت مدیدی نشستم. حامد رفت برای زیارت حرم‌ها. تذکرم می‌دادند که بلند شوم، یک آقای نابینا با پسر درخشانش مهرش را کاشت جلویم و‌ مشغول نماز شد، باز اشکم بند نمی‌شد. به‌سختی کنار کشیدم و‌ یک جاکلیدی طرح مهدوی به آقا پسرش هدیه دادم. موقع برگشت وقت نماز جماعت مغرب و عشا بود. بهترین نماز همه‌ی عمرمان بود. این‌را همه‌ی نمازگزارنی که آنجا دیدم تایید کردند. دلم می‌خواهد امیدم درست باشد که حضرت حجت در میانمان بود و زیارتمان را تایید کرد. اگر دعاهای دوستان و عزیزانی که همه‌ی مناسک منتهی به این زیارت همراهمان بودند نبود بعید می‌دانم همین تلاش حداقلی‌مان شکل می‌گرفت. ممنون از سجاد شیخی و فرید سیف که پیشتر رفته بودند و آنجا دعایمان کردند و صدهزار شکر که حامد احمدی در این راه منتهی به کربلا و این زیارت بامن همراه شد که بدون او هرگز محقق نمی‌شد. ممنون از خانواده‌م و دوستان پیدا و پنهانم. ایمان دارم که مشارکت در این پیاده‌روی حتی در حد شستن یک استکان اجر عظیمی دارد و حتی بیماری بعد از بازگشت هم هزاران خیرات و مبرات در خود. یاحسین.
🌹🌿بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم🌿🌹 يَوم جَدِيد بِحُب الحُسَّين ... صَلى الله عَليكَ يا أبَا عَبدالله صَلّىٰ اللَّهُ عَلَيْكِ يا فَاطِمة الزَّهراء السَلام عَلىٰ جبَل الصبر زيَنب السَّلامُ عليكَ يا صَاحبْ الزْمان اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🤲🏻🌸
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
🌸🌱 📝صوتِ " زیارتِ آل یاسین" 🎤 سید هادی گرسویی
AUD-20210805-WA0006.mp3
11.48M
🎵 🗣️ هدیه میڪنیــم به امام زمــان ارواحنافداه ❤️🌹✨🍃
🌺 در چهار نفر از تکفیری‌ها محاصره‌اش میکنند، آنقدر شجاع بود که 3 نفرشان را به درک واصل میکند و یک نفر از ترس فرار میکند. به شهیدان سالخورده و منتظر قائم علاقه خاصی داشت شهید🕊🌷 https://eitaa.com/seedammar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت جالب حاج آقا عالی از شهید آیت‌الله رئیسی....🌷🕊 💢طلبیگیش را رها نکرد..‌‌. 🌷 https://eitaa.com/seedammar
💯 هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده؛ بگویید ما به عنوان یک شیعه امام زمان(عج) چه کاری برای انقلاب و امام زمان(عج) کرده‌ایم. 🌷 https://eitaa.com/seedammar
🕊 🌷 🌷 در طول سال، روزی نبود که روزه اش مستحب باشد و ایشان قائل به روزه آن نباشد. همواره در عین دوندگی و بحران کار، روزه دار بود و حتی افراد خانواده اش، نزدیک زمان مغرب متوجه می‌شدند روزه دار است... یک خصوصیت دیگر ایشان، ولایتمداری و تبعیت از رهبری بود. ایشان دکترای حقوق داشت اما می‌گفت طلبه هستم. خودش را سرباز مقام معظم رهبری می‌دانست و همیشه اصرار داشت همه محبت‌ها باید به سمت رهبر معظم انقلاب باشد. بر همین مبنا نیز در بسیاری از مسائل راهبردی حتماً تقید داشت خدمت حضرت آقا برسد و نظر ایشان را عمل کند. 🎤راوی: آیت الله علم الهدی 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 https://eitaa.com/seedammar
🕊 🌷 خط قرمز آقا مصطفی خانواده بود یعنی اگر خانواده راضی نبود، تلاش می‌کرد خانواده را با محبت و احترام راضی و اشباع کند و با رضایت خانواده وارد آن کار شود در یک کلمه اگر بگویم ایشان الگوی خانواده‎داری بودند.... آقا مصطفی قبل از شهادتشان همیشه برایم گل می‌خرید. چند وقت پیش به دخترم گفتم: پدرت چند وقتی است که برایم گل نخریده است؛ این بار باید یک دسته گل بزرگ برایم بگیرد. پس از چند روز به مراسمی دعوت شدم که یک مادر شهید دسته گل بزرگی به من هدیه داد و گفت: این گل‌ها را از طرف آقا مصطفی به شما هدیه می‌کنم! 🎤راوی: همسر شهید 🌷🌷🌷🕊🌷🌷🌷 https://eitaa.com/seedammar
آنچه نیرو را خسته میکند، کار نیست بلکه گیجی و بی برنامگی است...❗️ 🔸https://eitaa.com/seedammar
🔶پرهیز از غم و شادی برای دنیا فَلْيَکُنْ سُرُورُکَ بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِکَ، وَلْيَکُنْ أَسَفُکَ عَلَى مَا فَاتَکَ مِنْهَا.... 🟠خوشحالى تو از چيزى باشد كه در آخرت براى تو مفيد است، و اندوه تو براى از دست دادن چيزى از آخرت باشد. آنچه از دنيا به دست مى آورى تو را خوشنود نسازد، آنچه در دنيا از دست مى دهى زارى كنان تأسّف مخور 📘: https://eitaa.com/seedammar
حتی عراقی ها فراموشت نمی کنن تو مسیر اربعین شهید رئیسی عزیز https://eitaa.com/seedammar
پیام من فقط این است که در زمان غیبت اطاعت محض از ولایت فقیه داشته باشید 🕊🌱 https://eitaa.com/seedammar