هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#فرازی_از_وصیت_نامه_شهید
اینک که به یاری خداوند و پیرو لبیک به رهـبر عزیزمان قسمت شد که در مسیر الهی گام بردارم و به عنوان مــدافع حــرم بـیبـی حضــرت زینــب (سلام الله علیها) قدم بردارم خوشحالم و به خود می بالم،هدف ما جلب رضایت خداوند، اولیا و انبیاء الهی است زیرا در این دنیا افراد و ملت هایی هستند که حرف حساب را به خوبی نمی فهمند و باید جور دیگری برخورد کنیم، ان شاء الله که مورد شفاعت بی بی حضرت زینب (سلام الله علیها) قرار بگیریم
.
#شهید_رضا_دامرودی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
با شهدا تا شهادت...:
جای حسین خالی | #قاسم_علیدادی
چند شب پیش که طبق قرار هر هفته با بچه های هیات رفته بودیم دیدار با خانواده شهدا.
همش تو این فکر بودم که کاش حسین هم الان اینجا بین ما بود...
می دونستم بقیه رفقا هم همین فکر رو دارند.
اخه تا اخرین هفته ای که بود تو همین دیدار ها شرکت می کرد...
هر جور شده خودشو از اهواز می رسوند تا تو این مراسمات شرکت کنه..
بارها شده بود که دوستانی از خارج هیئت پیشنهاد بدن که روز دیدار رو تغییر بدیم بزاریم اول هفته، تا اونها هم بتونند تو دیدار شرکت کنند.
اما ما هر بار می گفتیم که اولویت خادمای هیات هستند...
اونروزها حسین چهارشنبه ها هرطوری شده خودشو از اهواز می رسوند.
تو همین فکر و خیال بودم و با خودم می گفتم ای کاش...
ای کاش حسینم امشب اینجا می بود.
کاش حسینم مثل قدیم تو جمع رفقا می نشست.
می اومد تو محفل شهدایی مون.
ولی غافل از اینکه حسین هم هست.
حسین همین الانم بین ما رفقا نشسته.
غافل از بی خبری مون.
...
دم دمای سحر بود که خواب دیدم با بچه های هیئت رفتیم دیدار...
چیز زیادی از دیدار با خانواده شهیدی که تو خواب دیدم یادم نیست...
فقط اون لحظه ای که می خواستیم عکس دست جمعی بگیریم تو ذهنم مونده..
اون لحظه بود که هممون جمع شدیم...
دیدم رفیقمون حسین هم اومد ایستاد کنار بقیه بچه ها..
با همون لبخند همیشگی..
خیلی سر حال بود...
محو تماشاش شده بودم.
رفتم که حسینم رو در آغوش بگیرم که از خواب پریدم...
بیدار که شدم با خودم گفتم تنها دل بیچاره ی من ،نقش زمین شد !
یا هر که نگاهش به تو افتاد چنین شد؟!
#شهدا_زنده_اند
#رفیق_شهیدم
#سردار_هیات
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ale-yasin-mahdi-mirdamad.mp3
2.37M
زیارت آل یاسین
با صدای
التماس دعای فرج
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
این #جمعه هم از دیدن رویت خبری نیست
دیگر نفسم هم،نفسِ معتبری نیست
رد می شود این جمعه و تا لحظه آخر
از آمدن سبز تو امّا اثری نیست…
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
قسمت چهارم:#اینک_شوکران ...بعد عقد دیدم هر چی بهش تعارف می کنم می گه: روزه ام! 😟 گفتم:تو چرا اینقدر
قسمت پنجم:
#اینک_شوکران
بعد از جنگ ،غیر از ترکش هایی که با جراحی از تن منوچهر خارج شده بود
بیشتر از 80 تا ترکش تو بدنش بود،
از فرق سر تا نوک پا.
بدترینش چند تا بود که دور #قلبش فرو رفته بود و با کمی حرکت می تونست بکشتش!
چند تاش هم خورده بود تو #ریه چپش و سوراخ سوراخش کرده بود.
از طرفی هم وقتی تو #شلمچه ،شیمیایی زدن منوچهر با اینکه شکمش پر ترکش بوده و خونریزی داشته، ماسکش رو در میاره و می گذاره رو صورت یه #بسیجی مجروح و اون رو تا دم ماشین کول می کنه و بعد خودش بیهوش می افته.
همونجا بود که شیمیایی شد و به خاطر جراحت شکمش بعداً دچار 3 تا #سرطان شد.
#سرطان ریه،
#سرطان دستگاه گوارش و
#سرطان خون!
این ها هر کدومش به تنهایی می تونه یکی رو از پا در بیاره چه برسه به اینکه 3 تاش با هم باشه!!!
10 سال تحمل درد بدون حتی یک ناله!
10 سال نه می تونست مثل بقیه آدم ها بخوره،
نه بخوابه،
نه حتی نفس بکشه!
10 سال نشسته خوابید و
از شدت سوزش و تورم آب هم نمی تونست بخوره.
تو این مدت نشد که یک بار نفس بکشه و بازدمش #خون نباشه و با این همه باز هم ناله نکرد!!!
پای عهدش ایستاده بود و با خدای خودش عشق بازی می کرد.
من هم سعی می کردم صبر کنم و محکم باشم!
تا شب آخر هیچ وقت جلوش گریه نکردم! همه زندگی من منوچهر بود و زندگی بدون منوچهر #مـــــرگ!!!
نمی خواستم ناامیدش کنم،
باید بهش روحیه می دادم.
چون بوی سرخ کردنی براش ضرر داشت به بهونه سرخ کردن پیاز رو پشت بوم می رفتم و گریه می کردم!! ...
...ادامه_دارد
#اینک_شوکران
#شهید_دفاع_مقدس_منوچهر_مدق