┄┅═══🍃🌼🍃═══┅┄
🔅روز ها گذشت تا ایام انقلاب رسید
در روز های انقلاب چهار روز از ابراهیم
خبری نبود تا اینکه بعد از پیروزی
انقلاب ابراهیم برگشت.
⁉ وقتی سؤال کردم کجا بودی ؟
گفت : توی درگیرهای خیابانی همراه
رفقا بودیم در تصرف پادگان عشرت آباد
ولیعصر (عج) فعلی
همراه با جواد آرادنی بودم.
جواد هم وزن من و حریف کشتی من در
باشگاه ابومسلم بود.
🔹 پسر بسیار خوبی که قدرت بدنی
بالایی داشت .
در حین درگیری و تیر اندازی یک گلوله
ژ۳ به کتف چپ جواد خورد و از کتف راست
او بیرون زد!
🚧 بعد از تصرف پادگان پیکر او را به
پزشکی قانونی بردم.
🏥 در پزشکی قانونی شاهد بودم که
تعداد زیادی شهید با بدن های متلاشی
وجود دارد و کسی جرات نزدیک شدن و انجام کارهای شهدا را ندارد.
✔ لذا ماندم و مشغول مرتب کردن اوضاع شدم برخی جنازه ها سوخته برخی مجهول الهویه بودند که باید تحقیق می کردیم...
و خانواده آن ها را پیدا می کردیم کسی هم نبود که این کارها را انجام دهد .
📌 ابراهیم ادامه داد : انقلاب پیروز شده بود
و کارهای نظامی کم شده این کار از دست ما
بر می آمد .
📚سلام بـر ابـراهیـم ۲
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
.
بغض کرده بود.
از بس گفته بودند: #بچه است، زخمی بشود آه و ناله میکند و #عملیات را لو میدهد!
شایدهم حق داشتند.
نه #اروند با کسی #شوخی داشت، نه عراقیها.
اگر عملیات لو میرفت، #غواصها (که فقط یک چاقو داشتند) قتل عام میشدند
.
#فرمانده که بغضش را دید و اشتیاقش را، موافقت کرد.
.
.
بغض کرده بود.😢
توی گل و لای کنار اروند، در ساحل #فاو دراز کشیده بود.
.
جفت پاهایش زودتر از خودش رفته بودند.😔
یا کوسه برده بود یا #خمپاره...!😪
.
دهانش را هم پر گِل کرده بود تا عملیات را لو ندهد...😭
.
بچه بود
بچهای بزرگ...😔
.
🌺هدیه به روح تمام شهدا #صلوات🌺
.
.
#شهدا_شرمنده_ایم 😔🌷
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت نود و سه ✳در يكي از روزهاي درگيري، يكي ازنيروهاي داعش خودش را تا نزديك
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت نود و چهار
💟براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي السلام از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود‼
✳هادي تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي سفر وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. معمولابراي سفر آخر هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد...
⭕برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طالب ايراني نجف مي گفت:صورت هادي خيلي جوش مي زد. ازدوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد.
🔗شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي مي كرد. پيرمرد باصفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند.آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و شهادت زد.
🔳بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه!
✂دوباره حرف از شهادت را ادامه داد. من هم به شوخي گفتم: هادي تو شهيد شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار مي كنيم.
🌀بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها مي خونن، ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم.هادي منتظر شعر بود كه
گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب حسين ... هادي خيلي خوشش آمد.
🎤 عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد.
********************************
🔶شكستهاي پي درپي باعث شده بودكه توان نظامي داعش كم شود. آنها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي انتحاري رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.
🔘آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري اعزام شده و با پشتيباني سلاحهاي سنگين مشغول پيشروي و پاكسازي مناطق مختلف بودند.
🌟نزديك ظهر روز يكشنبه ۲۶ بهمن۱۳۹۳بود كه هادي به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي جنگ و گريز، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري سامراوارد شدند.
🔆ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي عراقي به همراه هادي به داخل آن رفته تا هم استراحت كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند.
⚠بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت تدافعي داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند.
📌درگيريها نيز به طور پراكنده ادامه داشت.
هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك بولدوزر از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي مردمي حركت كرد. بدنه ي اين بولدوزر با ورقهاي آهن پوشيده شده و حالت ضد گلوله پيدا كرده بود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اولین_انتشار🌺🍃
#اربعین
مداحی شهید حسین معزغلامی درنجف(درخانه یکی از اهالی نجف)
برمشامم میرسد هرلحظه بوی کربلا
🍃🌸در محضر شهید
▫کف اتاق توے یکے از خانه هاے گلے
سوسنگرد نشسته بود سه نفر به
زحمت جا مےشدند.
📈 هم نقشه پهن بود جلوش.
هم گوشی بےسیم روے شانهاش به
توپخانه گرا مےداد.
هم روے نقشه کار مےکرد...
💧به کنارے اش سفارش کرد آب یخ به
بسیجیها برساند....
به یکے سفارش الوار مے داد برای
سقف سنگرها....
🍞گاهے هم یک تکه نان خالے
برمیداشت مےخورد.
#شهید_حسن_باقرے🌷
🌷 #شهید_نور_علی_شوشتری
🔰شهید راه #وحدت
🍃ولادت : ۲۷/۲/۱۲ - سر ولایت نیشابور
🍂شهادت: ۸۸/۷/۲۶ - منطقه پیشین چابهار،حمله تروریستی
🍁آرامگاه: مشهد _ بهشت رضا علیه السلام
💠فرازی از وصیت نامه:
🔹دیروز از هرچه بود گذشتیم، امروز از هرچه بودیم گذشتیم.
🔸آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز.
🔹دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود.
🔸جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد.
🔹آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی از آن توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید.
🔸الهی نصیرمان باش تا بصیرگردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم.
✅آزادمان کن تا اسیر نگردیم.