4_5861798359450255482.mp3
6.16M
دلم هواتو کرده...😔❤️
#مهدی_رسولی #فارسی و #ترکی
التماس دعا
1_31335178.mp3
3.23M
#شور
دلم سفر کربلاته
به این تنم آقا رخت عزاته
این اربعین کاشکی میشد ببینم
مرغ دلم روی گنبد طلاته
با نوای آسمانی :
#شهید_حامد_بافنده🌷
🍃🌹🍃🌹
🍃┄┅═✼🌸🌼🌸✼═┅┄🍃
🔹بالا ترین ویژگی آقا ابراهیم این بود که بعد از عبادت و بندگی خدا برای
#هدایت_و_کمک_به_مردم_همه_گونه_تلاشی_می_کرد
کاری نداشت که دیگران چه می گویند و چه چیزی مد نظر دارند
برخی مواقع برای هدایت دیگران خود را در خطر تهمت و.... قرار می داد.
📌یادم هست یک روز در باشگاه ابومسلم بودیم.
ابراهیم متوجه شد که چند نفر از دوستان ورزشکار و هم سن او شب ها با برخی بزرگتر ها
به دنبال فساد هستند وبه محله های خراب تهران می روند !
آن ها راحت از این مسائل حرف می زدند .
ابراهیم خیلی با آن ها صحبت کرد اما فایده ای نداشت
تصمیم گرفت یکبار با آن ها همراه شود و تا محل فساد آن ها را ارشاد کند !
🌌 یک شب که ورزش تمام شد ، خیلی جدی به آن ها گفت : شما اینقدر با عجله کجا
می روید ؟ خب یه بار هم من رو ببرید...
آن ها با تعجب به هم نگاه کردند و گفتند : خب تو هم بیا .
ابراهیم با آن ها همراه شد
من هم که کوچکتر بودم فقط شاهد این ماجرا بودم فراد عصر ابراهیم را در باشگاه دیدم و پرسیدم :چه خبر ، شما هم رفتی ؟
💪ابراهیم قبل از اینکه ورزش را شروع کند
آهی از سر درد کشید و گفت خدا همه ما را هدایت کند
من در راه که رفتیم خیلی با این رفقا حرف زدم
اما تمام توجه آن ها به این رفیق بزرگسالشان بود آن ها با یک نفر بزرگتر از خودشان که منبع فساد بود رفیق شده اند و....
🖇 ابراهیم ادامه داد : من فکر نمی کردم که اوضاع این رفقا اینقدر خراب باشد
آن ها به راحتی وارد محله ی فساد گمرک تهران شدند
💥 هرچه برایشان حدیث و آیه گفتم بی فایده بود دوست بزرگتر آن ها که همه را مثل خودش فاسد کرده بود تا متوجه حرف های من شد داد زد و گفت : این ابراهیم را بگیرید که
فرار نکنه به زور باید او را هم ببریم !
تا خواستند مرا بگیرند از دستشان فرار کردم دنبالم دویدند اما نتوانستند به من برسند .
راست می گفت در دویدن حریف نداشت خیلی تند و تیز بود .
📚سلام بـر ابـراهیـم ۲
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت نود و هفت ✳خودش بود. اولين شهيد شيخ هادي بود که آرام خوابيده بود.صورتش
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت نود و هشت
📞تماسها از سوي يکي دو تا ازبچه هاي مسجد و دوست هادي بود.سريع
زنگ زدم و گفتم: سلام، چي شده؟گفت:هيچي، هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم.
🔗گوشي قطع شد. سريع باموتورحرکت کردم. توي راه کمي فکرکردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده بار زنگ نميزدند؟ در ثاني کار عجله اي فقط براي شهادت مي تواند باشد و...
✳به محض اينکه به ميدان آيت الله سعيدي رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچه هاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها.بعد از سلام واحوال پرسي، خيلي بي مقدمه گفتند:مي خواستيم بگيم هادي شهيد شده و...
💟ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همه ي دنيا روي سرم من خراب شد. با اينکه اين سالها زياد او رانمي ديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس مي کردم. يکدفعه از آنها جدا شدم و آرام آرام دور ميدان قدم زدم. مي خواستم به حال عادي برگردم.
🔶نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم و به مادرم خبرداديم.روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم.هادي در سفر آخري که داشت خيلي تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به
نجف فراهم نشد.
🔳 حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند.ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضورداشتيم.همه مي گفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است.ازشهادت تا تشييع و تدفين و...
********************************
🌟هادي با اينكه سه ماه در مناطق مختلف عملياتي حضور داشت اما فقط يك هفته قبل از شهادت دست بر قلم برد و وصيتنامه خود را اين گونه نگاشت:اينجانب محمدهادي ذوالفقاري وصيت مي کنم که من را در ايران دفن
نکنند. اگر شد، ببرند امام رضا طواف بدهند و برگردانند و در نجف و
سامرا و کربلا و کاظمين طواف بدهندودر وادي السلام دفن کنند.
💟دوست دارم نزديک امام باشم و همه ي مستحبات انجام شود. در داخل و دور قبر من سياهي بزنند و دستمال گريه ي مشکي و ... مثل تربت بگذارند. داخل قبر من مثل حسينيه شود و اگر شد جايي که سرم ميخورد به سنگ لحد،
❇ يک اسم حضرت زهرابگذارند که اگر سرم خورد به آن سنگ، آخ نگويم و بگويم يا زهرا بالاي سر من روضه و سينه زني بگيرند و موقع دفن من، پرچم بالاي قبرم قرار بگيرد و در زير پرچم من را دفن کنيد.
🔗زياد يا حسين بگوييد و براي من مجلس عزا نگيريد، چون من به چيزي که ميخواستم رسيدم. براي امام حسين و حضرت زهرا مجلس بگيريد و گريه کنيد.من را رو به قبله صحيح دفن کنيد... روي سنگ قبرم اسم من را نزنيد و بنويسيد که اينجا قبر يک آدم گناهکار است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری