eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
9هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🔻یکی از همرزمان شهید مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها که (ایشان هم در نبرد با تروریستهای تکفیری در سوریه به کاروان شهدای کربلاء پیوست) ای را بشرح زیر خطاب به وی نگاشته است: نامش بود همنام پیامبرش وقتی می رفت بر دوشش بود و در دلش آرزوی وقتی آمد، بر دوش دوستانش بود و صدایش می کردند او رفت اما آرمانش بر سطرهای خونین تاریخ ماندگار شد احمد جان! مرا به یاد جبهه های وطنم می اندازد آنگونه که هر روز شهیدی بود و خبری احمد جان! چقدر دلم برایت تنگ می شود برادرم! به من رخ بنما و نفسی تازه کن رنگ و رویت به خون آغشته و روح بلندت در کنار (س) از جان بدر آمد چگونه در دیار غربت همچون مولایت (ع) به شهادت رسیدی در فضای عطر آگین میلاد امام فضای شهرمان با خبر شهادتت حال و هوایی دیگر گرفته است. (س) نظری به شهر نموده و مدافعی از خطه عرب انتخاب نموده است. گوی که حضرت زینب (س) گفته است که ای احمد تو بمان! احمد تو بر عهد خود کردی و با اهدای خون وفای به عهد را معنا بخشیدی. احمد جان! تو فرزند عشائر غیور و دلاور هستی. فرزند عشائری که سالهاست با پوشیدن لباس رزم از انقلاب اسلامی و لرزه بر اندام خودکامان انداخته اند. روسفیدمان کردی برادرجان....خوشا بحالت ای "شهید عقیله بنی هاشم" 🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
🍃🌸بنام خدا🍃🌸 مُحمّد مَشلَب معروف به شهید BMW🚘 سوار لبنانی متولد ۳۱ آگوست 🗓سال ۱۹۹۵ و در محله السرای شهر نبطیه لبنان 🇱🇧دیده به جهان گشود احمد از همان دوران👼 کودکی در این شهر رشد کرد و در راه اهل بیت تلاش و کوشش میکرد. احمد مشلب رتبه ۷ در لبنان در رشته تحصیلی اش که تکنولوژی اطلاعات(انفورماتیک it)🖥💻⌨🌐 بود شد اما سه روز قبل از اینکه به دانشگاه برود در سوریه بود و شد. احمد ارادت خاصی به ائمه اطهار داشت و دفاع از حریم اهل بیت رو وظیفه میدونست همزمان با اعزام🛫 مدافعان حرم از لشکر حزب الله برای دفاع🔫 از حریم آل الله به سوریه🇸🇾 رفت در آنجا با عشق و علاقه ای که به عمه ی سادات داشت جانانه میجنگید تا اینکه در یکی از درگیری ها🔫💥⚡️ درسوریه از ناحیه دست✋ مجروح شد که منجر به از کار افتادن انگشت کوچک دستش شد و برای مدوا به بیمارستان🏨 نبطیه لبنان🇱🇧 انتقال🛬 داده 🛌شد اما عطش احمد برای شهادت بسیار بود و دوباره همراه سایر رزمنده های حزب الله به سوریه رفت😇✈️ سرانجام در ۲۹ فوریه🗓 ۲۰۱۶ در منطقه الصوامع ادلب (سوریه) در درگیری با تکفیری ها و عملیات🔫💥💥⚡️ براثر برخورد بمب هاون 60 و اصابت ترکش های زیاد الخصوص به سر , پهلو و پا (قطع تاندون و اعصاب پا) و دیگر اعضای بدن فالفور به درجه رفیع 🕊🌹شهادت نائل گشت. احمد وقتی سوریه بود با دوستانش عهد بسته بودند بعد از جنگ با هم به کربلا و مشهد بروند و به دوستاش میگفت آرزویی جز "شهادت" ندارم یک هفته بعد از این حرفاش شهید شد😔 شهید مشلب بخاطر ارادت و علاقه خاصی که به امام رضا (ع) داشت لقب جهادی غـریب طـ🌺ـوس را برای خود انتخاب کرد به گفته ی مادر شهید: احمد سال 2012 یک بار به ایران🇮🇷 آمده و به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد پدر او مــحمد مشلب یکی از تاجران🛳🚃🏙🚗 لبنانی است مادر شهید مشلب بااینکه احمد پسرش بود او را هم بازی⚽️ و دوست دوران جوانی اش میدانست و با عشق مادرانه در تربیت احمد تلاش کرد🌾 و برای رفتن احمد همانند مادران سایر شهدا عاشقانه فرزندش را راهی کرد🌷 در مراسم یادبود احمد مشلب که در ایران برگزار شد مادر شهید گفت: وقتی حضرت زینب در خطر باشد وقتی امام زمان در خطر باشد من چرا فرزندم را نمی فرستادم پسر من باید یکی از زمینه سازان دولت حضرت مهدی (عج) بود احمد با وجود داشتن ثروت و مال دنیا احتیاجی به پول نداشت در صورتی که خیلی ها میگویند مدافعان حرم برای پول میروند. آرامگاه این شهید⬛️❤️ والا مقام در روضة الشهدا شهر نبطیه لبنان است ❤️شادی روحش صلوات❤️ @seedammar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش باران بزند سبزه ها مست شوند باد غوغا بکند لای موهای بهار پیچکِ خاطره ات از تنِ پنجره ی فاصله بالا برود و به دندان دو دنیا و هزاران آدم گره ی ماندنِ تو وا نشود ؟ 😔 💔 ------♡:♡--------
🔰ما همیشه فکر میکنیم شهدا یه کار خاصی‌کردن که انقدر پاک بودن و شدن ... ولی نه رفیق .. واقعیتش اینه که خیلی کارهارو نکردن که شهید شدن...✨ 🍃🌸🍃🌸🍃 🦋شب 🌙آخر ظرف غذای همرزمانش را شست، نمازشب خواند✅ و بعد از یک راهپیمایی طولانی در منطقه صوامع در ادلب، مورد حمله تکفیریان قرار گرفتند. 👌 ♻️درگیری بسیار شدید بود. از ناحیه سر و پا به شدت مجروح شد و در اثر شدت جراحت به رسید. از سوریه به آسمان پر زد 🕊و دنیا را به اهلش واگذاشت... شادی روحش 🌾 @seedammar
#شیرهای_لشکر27 🚩 حسین‌الله‌کرم از فرماندهان بزرگ و میدانی دوران #دفاع_مقدس می‌گوید:👇👇 «...در مدّتی که این بچّه‌ها [حسن زمانی، رضا چراغی و سیدمحمدرضا دستواره] با ما [در جبهه‌ی گیلان‌غرب] بودند، ده - دوازده عملیات گشت شناسایی و رزمی انجام دادیم. من از نزدیک شاهد تیزبینی رضا دستواره، وقار حسن زمانی و شجاعت رضا چراغی بودم. همه‌ی بچه‌های اعزامی از سپاه مریوان، همین خصوصیات را داشتند. این نشان می‌داد که #احمد با بچه‌ها چه کرده است. موقع کار؛ به کار مشغول بودند، کم استراحت می‌کردند، گاهی شوخی می‌کردند و نماز و دعای شبانه آنها تماشایی بود. آن‌ها درس می‌دادند و درس می‌آموختند.» 📗 به نقل از کتاب ارزشمند و خواندنی #معشوق_بی_نشان ، صفحه ۵۱ جملات داخل کروشه از ادمین است. 📸 از سمت راست: سرداران شهید #شهید_رضا_چراغی جاوید نشان #شهید_حسن_زمانی #شهید_سید_محمدرضا_دستواره این سه سردار نامی #لشکر_27_محمد_رسول_الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ﷺ ، همه از شاگردان ممتاز مکتب سردار جاوید الاثر احمد متوسلیان بودند. شادی روح شهدا صلوات🌹 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
🏴ایام شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت باد 🔸«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. 🔹می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک⚠️ بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. 🔸یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم🤲 و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم😭دعا کردم. 🔹در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند❌ 🌷 📚برگرفته از کتاب مهر مادر ‎‎‌‌‎
«نمی‌دانم چه شد! هر قدر تلاش کردم خودم را از شر خلاص کنم، نتوانستم. وضعیتم لحظه به لحظه بدتر می‌شد. می‌دانستم چه بکنم. موانع در حال تکان خوردن و بسیار خطرناک بود،‌ چون توجه را به سمت من جلب می‌کرد. از همه کس و همه جا ناامید، به ائمه ـ علیهم السلام ـ متوسل شدم. یکی یکی سراغ آنها رفتم. یک لحظه یادم آمد که ایام است. دست دعا و نیازم را به طرف حضرت فاطمه(س) دراز کردم و با تمام وجودم از ایشان خواستم که نجاتم بدهند. گریه کردم...دعا کردم. در همین حال احساس کردم یکی پشت لباسم را گرفت، مرا بلند کرد و در آب پرتم کرد. آن حالت را در هشیاری کامل احساس کردم.» این ماجرا را برای دوستش تعریف کرد، او را قسم داده بود که تا زنده است، آن را برای کسی بازگو نکند 📚برگرفته از کتاب مهر مادر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "