زمانی بود که تاکسی خیلی کم بود.ما تو ایستگاه تاکسی ایستاده بودیم.باشگاه من هم خیلی دیر شده بود.جمعیت بسیار زیاد بود.تا از دور یه ماشین میومد همه به سمتش هجوم میبردند.هر کی زورش بیشتر بود سوار میشد ومیرفت.اغلب
خانمها و افراد مسن همین طور جا میموندند.یه خانمی بچه بغلش بود و کلی هم وسیله داشت. من نگاه کردم ودلم سوخت اما خیلی توجهی نکردم.
ماشین بعدی که اومد مجید با اون قد رشید و ورزشکاریش سریع رفت جلو و دستگیره ماشین رو گرفت.درماشین رو باز کرد.من خوشحال دویدم تا با مجید سوار بشیم،اما مجید جلوی در ایستاده بود و اجازه نمیداد کسی سوار بشه.
اشاره کرد به اون خانم وگفت:آبجی بیا شما سوار شو.من با دیدن این صحنه حسابی ازخودم شرمنده شدم که چرا اینقدر به فکر خودمون هستیم.متاسفانه از بین این همه جمعیت هیچ کس به فکر دیگری نبود،اما آقا مجید درس بزرگی به من و امثال من داد❗️
#شهــید_مجید_صانعی💞
#ابوطاها❣