عاشقانه_شهدا❤️
.
❣خیلی #وابستش بودم بهش میگفتم زمان بیشتری رو توی خونه بمون.
.
❣وقتی هم #نمیتونست کار و وقتش رو طوری تنظیم کنه که کنارم باشه، من وقتم رو تنظیم می کردم که #کنارش باشم و همراهش می شدم.☺️❤️
.
❣چند بار پیش اومد که مصطفی قرار بود به #گشت شبانه بسیج بره و من با #اصرار همراهش شدم.
.
❣اعتراض می کرد می گفت: نمیتونم تو رو با بچه کوچیک توی ماشین#تنها بزارم 😒
.
❣اما من بهش می گفتم: در ماشین رو قفل می کنم و #منتظرش می مونم تا کارهاش تموم بشه.
.
❣برام مهم نبود که مثلا ساعت 12 شبه و توی ماشین منتظرشم همین که#کنار_مصطفی بودم خیییلی خوب بود.❤️👌
.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مصطفی_صدر_زاده🌷 . .
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#خاطرات_شهید 🌸🥀
🍀●پیش از #سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقوی🔪 در جیبش بود. #خالکوبی داشت. اما بعد از #سفر کربلا تغییر کرد.🍂
.
🌱●زمانی آمد و #اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید #سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی #مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب 🌙ها خیلی دیر می آمد.
🍁 شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با #دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها #فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است
.
🌿● قبل از شروع #عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام #سخنانم، متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستان در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم #مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبیات #مشخصه.
🍃چند بار گفتم #بپوشون». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». این #آخرین شوخی مجید بود..
فردای همان روز مجید به #وسیله موشک کورنت به #شهادت🕊 رسید وتمام خالکوبی هایش پاک شد...😔
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
🍃🌹صلوات