هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
سادات سجادی: #ڪتاب_عارفانه🌙 #قسمت_شصت_و_یکم ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 《هدایت》 《جمعی از دوستان شهید》 آیه ی قر
سادات سجادی:
#کتاب_عارفانه 🌙
#قسمت_شصت_و_دوم
«دارالشفاء»
راوی : یکی از دوستان شهید🌹
حضرت امام در جملهی بسیار مهم و زیبایی میفرمایند :. ...این قبور شهدا تا ابد دارالشفا خواهد بود.
یعنی راه را به آیندگان نشان میدهند که برای حل #مشکلات_دین_و_دنیای_خود به سراغ چه کسانی بروید.
احمد آقا تا زمانی که زنده بود مانند یک طبیب به دنبال بندگان خدا بود تا دست آن ها را بگیرد و راه آسمان را به آنها نشان دهد.
خداوند هم شهدا را #زنده خطاب کرده.پس او اکنون هم به دنبال هدایت است.
اگر کسی در این دوران هم به سراغ او برود یقیناً دست خالی #برنمیگردد.
بسیاری از رفقا و شاگردان احمد آقا هرگز فکر نمیکنند که او دربین ما نیست.مثل قبل از او یاد میکنند.برای بچه ها و دوستان و آشنایان از احمد آقا میگویندو...
من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم.به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم.
گفتم:هر کاری کردیم مادرم خوب نشده .دکترها جوابش کردن.بعد گریهام گرفت.
احمد نگاه خاصی به چهرهی من انداخت وگفت:ناراحت نباش،مادرت خوب میشه!
فردای آن روز مادرم خوب شد!مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد.
سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم به سراغ احمد آقا.
به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت:خوب میشه انشاءالله وبعد به طرز عجیبی مادرم خوب شد!
یکسال از شهادت احمد آقا گذشت.دوباره مریضی مادرم برگشت.حال مادرم بسیار بدتر شده بود.این بار رفتم سر مزار احمد آقا در بالای قبر شهید چمران.
گفتم:احمد آقا فدات بشم.این بیماری مادر ما شده یکسال یکسال!شما زندهای واز همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!
این را گفتم و برگشتم .احساس میکردم که دوباره احمد آقا لبخندی زده و گفته خوب میشه انشاءالله!
مادرم فردای آن روز خوب شد.همهی پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند اما به دعای احمد آقا مادرم شفا یافت.مادرم با گذشت سال ها از آن ماجرا دیگر دچار مریضی نشد!
امسال یکی از بچه های بسیجی جوان،اصرار داشت به همراه ما بیاید.
وقتی به منزل شهید نیری آمد برای من گفت:من هشت سال پیش ازدواج کردم اما بچه دار نمیشدم.
تا اینکه یک بار به توصیهی بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا(سلام الله علیها)رفتم.
شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم:من اعتقاد دارم شما زنده اید و به خواست خداوند میتوانید گره از کار مردم باز کنید.
بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد. این بندهی خدا مکثی کرد وبا صدایی بغض آلود ادامه داد:
بعد از آن ماجرا،خانم بنده باردار شد و چند روز قبل فرزندان دوقلوی من به دنیا آمدند.
از این دست ماجراها بسیار از زبان دوستان و آشنایان و حتی کسانی که ایشان را نمیشناختند شنیدهایم که از بیان آنها صرف نظر میکنیم.
#ادامه_دارد
✨✨✨
#منبع_انتشارات شهیدهادی
@seedammar