همسر سردار شهید #حسن_باقری:
🌹 وقتی این مرد بزرگ از جبهه به #خانه می آمد آن قدر کار کرده بود که شده بود یک پوست و استخوان و حتی روزها گرسنگی کشیده بود، جاده ها و بیابانها را برای شناسایی پشت سر گذاشته بود، اما در خانه اثری از این #خستگی بروز نمی داد.
🌹 می نشست و به من می گفت در این چند روزی که نبودم چه کار کرده ای، چه کتابی خوانده ای و همان حرفهایی که یک #زن در نهایت به دنبالش هست.
🌹 من واقعاً احساس #خوشبختی می کردم.
🌱 یک گل صلوات هدیه به این شهید بزرگوار و همه شهدا 🌷🍃
نابغه ای که نه شانس داشت نه بابای پولدار!
گاهی میگیم ما اهلش نیستیم که بشه، که موفق بشیم که کارمون نتیجه بده، که راضی باشیم از نتیجه کار..
میذاریمش پای شانس پای اقبال پای بابای پولدار
.
بدون پارتی میشه؟
میخوام از یه نابغه بگم، یه نابغه ای که هفت ماهه و نارس بدنیا اومد
نابغه ای که نابغه نبود ولی خواست که باشه!
تلاش کرد که باشه و
شد
از یه نابغه ای که هیچ امتیازِ زمینی نداشت!
نابغه ای که همه ی امتیازاش خدایی بود
نابغه ای که از سربازیِ پهلوی فرار کرد بخاطر خدا
نابغه ای که از دانشگاهِ فساد برانگیزه پهلوی اخراج شدبخاطر خدا
نابغه ای که بعدانقلاب
دو هفته ای رشته حقوق قضایی تهران قبول شد!
اونم بخاطر خدا
نابغه ای که تو بیست و اندی سالگی شده بود،
مغزمبتکر طراحیِ جنگ!
آره دارم از یه شهیدِ نابغه میگم
شهید نابغه ای که وقتی رفته بود توی اتاق جنگ
اتاق جنگی که رییس جمهور، فرماندهان ارشد
از همه شون کوچکتر بود
وقتی بهش گفتن پاشو توضیح بده
همه تعجب کردن
گفتن این؟
این جلوی رییس جمهور سوتی نده؟ جنگ مگه بچه بازیه
اما
این جوونِ شهیدِ نابغه اونقدر قشنگ تفسیر کرد و طراحی چید
که دهنِ همه ی روسای جلسه باز موند!
،
نابغه ی شهیدی که طراحِ برجسته و استراتژیک آزادسازی شهر خرمشهر بود!
واس خاطر خدا
از یه سرباز صفری رسید به یه نابغه ی استراتژیست نظامیِ جنگ!ظرف مدت دوسال!!!
.
بچه ها شهیدِ نابغه خواست و شد
شهید #حسن_باقری واسه خدا همت کرد و نابغه شد
،
به همون خدا اگه ما هم بخاطر خدا قدم برداریم میتونیم نابغه بشیم....بی پول، بی شانس، بی بابای پولدار
✍ #یار_حق
#حسن_باقری
#ما_قوی_هستیم
#راهیان
#شهید #حسن_باقری🕊🌹
خودمان را برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میکردیم. حسن باقری به من گفت: بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم.
در بین اسرایی که چند شب پیش گرفته بودیم، سه نفر از فرماندهان عراقی به چشم میخوردند و حسن میخواست بداند عراق در مورد منطقهای که ما برای عملیات انتخاب کردهایم، چگونه فکر میکند. او حتی در انتخاب اسیر نیز دقت میکرد. به هر حال، بازجویی را آغاز کردیم. آن شب بازجویی به درازا کشید و تا ساعت یک بامداد به طول انجامید. من خسته شده بودم. به او گفتم: حسن! چقدر از اینها سوال میکنی؟ مگه میخوای آموزش ببینی؟ گفت: چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم. خستگی شدیدا بر من غلبه کرده بود. جالب اینکه در آن لحظات، من به علت خستگی در ترجمهی سوالی که او گفته بود، اشتباه کردم و او با اینکه هنوز به زبان عربی تسلط نداشت، به من گفت: شما در سوال کردن اشتباه کردی؟ سوالت رو درست بپرس.
آنقدر دقیق و نکتهسنج بود که حتی اشتباهات سوالات عربی را نیز میفهمید.
وقتی دید که من دیگر نمیتوانم ادامه دهم، گفت: شما برو استراحت کن. من هم رفتم و از خستگی نفهمیدم که کی خوابم برد. در یک لحظه از خواب پریدم. نگاهی به دور و برم انداختم و با کمال تعجب دیدم که حسن هنوز مشغول بازجویی از اسراست و دست و پا شکسته، از آنها سوال میکرد و جواب میگرفت.
📚#من_اینجا_نمیمانم
3.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙️برای خدا بجنگید نه فقط به شوق پیروزی
ما اومدیم بجنگیم،
#جنگ
یه روزش پدافنده،
یه روزش صبره،
یه روزش مقاومته،
یه روزش استقامته،
یه روزشم شوق پیروزیه،
اگر ما وابسته به شوق پیروزی باشیم،
معلوم میشه برای دنیا داریم میجنگیم،
برای حسابکتابایی که خدا برامون قرار داده، برای اونا نمیجنگیم...
📌سردار شهید #حسن_باقری
#ققنوس