eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
8.8هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⚫️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وچهارم 🔸 #روزهای_آ
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ 🔸قسمت شصت وپنجم 🔸 نیمه شب بود که آمدیم مسجد با بچه ها خدا حافظی کرد وبعد هم رفت خانه از مادر وخانواده اش هم خدا حافظی کرد از مادر خواهش کرد که برای شهادتش دعا کند 😔صبح زود هن راهی منطقه شدیم کمتر حرف میزد بیشتر مشغول ذکر یا قرآن بود رسیدیم اردوگاه لشکر در شمال فکه بچه ها باشنیدن برگشت خوشحال وبه دیدن می آمدند حاج حسین هم آمد بعد سلام واحوالپرسی پرسید بچه ها مشغول شدند خبریه؟ حاجی گفت فردا حرکت میکنیم برای عملیات وادامه داد باید بچه های اطلاعات عملیات را بین گردانها تقسیم کنم ولیستی جلوی ابراهیم گذاشت وگفت نظرت چیه ؟ هم یکی یکی نظر داد عصر همان روز حنا بست وموهای سرش کوتاه وریشش را مرتب کرد چهره زیبای او ملکوتی تر شده بود غروب به یکی از دیدگاه های منطقه رفتیم و با دوربین🔭 نگاه میکرد وروی کاغذ چیزی می نوشت میگفت دلم خیلی شور میزنه گفتم چیزی نیست ناراحت نباش پیش یکی از فرماندهان سپاه قدر رفتیم گفت حاجی این منطقه حالت خاصی داره خاک تمام این منطقه رملی ونرم هست حرکت نیرو توی این دشت مشکله عراق هم موانع درست کرده به نظرت این عملیات موفق میشه؟ فرمانده گفت این دستور فرماندهی هست و به قول امام ما مامور به وظیفه ایم نتیجه اش با خداست فردا عصر بچه های گردان آماده شدند وآخرین جیره خود راتحویل گرفتند وآماده حرکت به سمت فکه شدند چهره ابراهیم ملکوتی تر شده بود باهمه بچه ها دست داد کشیدمش کنار گفتم داداش خیلی نورانی شدی! نفس عمیقی کشید با حسرت گفت بهشتی که شهید شد خیلی ناراحت بودم😔 وبا خودم گفتم خوش بحالش اصغروصالی وخیلی رفقای دیگه ما رفتند طوری شد که بهشت زهرا بیشتر رفیق داریم بعد نفس عمیقی کشید وگفت خیلی دوست دارم شهید بشم اما منتظر ادامه صحبت بودم که قطرات😭 اشک از گوشه چشمش جاری شد ادامه داد اگر جایی بمانی ودست احدی به تو نرسد تو باشی آقا ومولا هم بیاد سرت رو دامن بگیره این خوشکل ترین شهادته گفتم داداش این حرفا چیه وبحث رو عوض کردم گفتم بیا با گروه فرماندهی بریم جلو هرجا که احتیاج شد کمک می کنی گفت نه من میخوام با ها باشم بعد باهم حرکت کردیم وآمدیم سمت گردانهای خط شکن گفتم آقا مهمات برات چی بگیرم؟ گفت دوتا نارنجک💣 ،اسلحه هم اگر لازم شد از عراقی ها میگیریم حاج حسین الله کرم از دور خیره شده بود با رفتیم طرفش بی اختیار را در آغوش گرفت و چند لحظه ای در این حالت بودند گویی میدانستند این آخرین دیدار است بعد ساعت مچی اش را باز کرد و گفت واین هم یادگار برای شما حاج حسین چشماش پر اشک شد وگفت پیشت باشه شاید احتیاج شد ابراهیم گفت نه من بهش احتیاجی ندارم ابراهیم از آخرین تعلقات مادی جدا شد وبعد هم رفت پیش بچه های گردان 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃