دفترچه خاطرات دفاع مقدس 📝
میگفت:
دو جعبه سیب و پرتقال آوردیم تو چادر و سریع پشت لباسها قایم کردیم؛
آقا مهدی که اومد گفت اینا چیه؟
گفتیم: میوه است!
گفت: میدونم میوه است اینجا چیکار میکنه؟
از تدارکات برداشتین؟! میبرید سر نماز بین بچها تقسیم میکنید
گفتیم: توروخدا آقا مهدی! اونجا نه لااقل!
بچها به ریشمون میخندن ...
گفت:
[ اتفاقا لازمه بعضی وقتا بچها به ریش آدم بخندن ... ]
#سردار_شهید_مهدی_باکری🕊🌷
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷