هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
حدودده روزی قبل ازشهادت#سید_جواد_اسدی درمقرتاکتیکی یگان درخان طومان بودیم.
برادرسیدجواداسدی واردشدوسلام ومصافحه انجام شد.
دلِ تنگِ سیدجواداسدی سخن هاداشت. درکنارمانشست پس از احوالپرسی گفت.
حاج آقا موضوعی رامیخواهم باشما درمیان بگذارم.
ابورضا:
آقاسیدبفرمایید. درخدمتیم.
سیدجواد :
ازاوضاع برادران فاطمیون ،جیش و...گفت و...
ابورضا:
چند نکته رابه ایشون یادآور شدم که رعایت بشه.
سیدجواد:
حاج آقا من پروازی هستم.
ابورضا:
چطوری به این موضوع رسیدی که شهید میشی؟
سید جواد :
علاوه بر #خواب_مادرم که یقین دارم درست هست ؛ خودم خواب دیدم.
ابورضا :
چه خوابی؟ وچطور بود؟
سید جواد:
خواب دیدم براثر اصابت ترکش ها شهید شدم واز بالای آسمون جنازه خودم را می بینم واز خوشحالی قهقهه مستانه سرمیدهم. ( این حرف ها رامی زد اشک از چشمانش جاری میشد)
ابورضا:
خیلی مواظب خودت باش. هرچی خدابخواهد عملی خواهد شد. ما،مامور به انجام وظیفه اعتقادی خودمون هستیم.
به سید جواد اسدی گفتم که ماها را در دعاها واگر فیض #شهادتنصیبتان شد فراموش نکنید.
سید جواد :
لبخند زیبایی زد وازهم خداحافظی کردیم.
راوی:سردار رستمیان