eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
10.4هزار ویدیو
143 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #خادم👇🏻 @Mousavii13 #تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
در مکتب شهادت در محضر شهدا این روز ها که دیگر مصطفی در میانِ ما نیست به این مسئله خیلی فکر می کنم ... که شهید بُت یا قاب روی دیوار نیست که نشود آن را به دست آورد. مصطفی نه نماز شب خوانِ قهاری بود نه هیچ کار خاصی که کسی نتواند انجام بدهد انجام داده بود مصطفی فقط آدم خوبی بود و خوب و ساده زندگی می کرد ... به قول آیت الله بهجت: انجام واجبات می کرد و ترک محرمات وقتی انسان تمام عمرش را حواسش باشد که خدا ناظرش است و هیچ لحظه از یاد خدا غافل نشود به مرحله شهود و شهادت میرسد این شد که مصطفی هم وصل شد ... سال 1392 همه بچه های گردان مصطفی، در یک عملیات شهید شدند به جز اندکی که مصطفی جزو آنها بود امّا ... تاسوعای سال 1394 همه گردان زنده بودند و فقط مصطفی بود که شهید شد ...♥️ :)) مدافع حرم 📚کتاب‌قرار‌بی‌قرار
°🌼🍃° 🌷 همیشھ تاڪید داشټ يھ شهید انتخاب ڪنید...:)🍃 برید دنباݪش بشناسیدش باهاش ارتباط برقرار کنید شبیهش بشيد 🌿 حاجټ بگیرید شهید میشید «رفیق شهید خود شهید صدرزاده ، شهید ابراهیم هادی بودن »
یه‌شهیدانتخاب‌کنین برید‌دنبالش‌بشناسیدش باهاش‌ارتباط‌برقرارکنیدشبیهش‌ بشید،حاجت‌بگیرین‌شهیدمیشید..🕊⚘
°•🌿 "بہ‌قول‌آقامصطفی‌صدرزاده"↓ کسۍ‌کہ‌توے‌هیئت‌فقط‌سینہ‌می‌زنہ‌ خیلےکاربزرگےنمیڪنه... کسے‌کہ‌سینہ‌مۍ‌زنہ‌فقط‌یہ‌سینہ‌زنہ‌‌، شیعہ‌ۍمرتضی‌علے بایدبارفتارش‌عشقش‌روثابت‌کنہ‌♥!"☝️ ‌ 🌷 !
🦋 یکی از تکه کلام هایش این بود که نماز رو ول ڪن ! خدا رو بچسب.. جمله‌اش برایم خیلی عجیب بود. وقتی از او پرسیدم که چرا این را میگوید؟ خندید و دستی به شانه‌ام زد و گفت: داداش! یعنی اینڪه توی نمازت باید به دنبال خدا باشی و فقط خدا رو ببینی. ❤️🕊 ـ ـ ـ ـــــꨄ︎ـــــ ـ ـ
"بہ‌قول‌آقامصطفی‌صدرزاده"↓ کسۍ‌کہ‌توے‌هیئت‌فقط‌سینہ‌می‌زنہ‌ خیلےکاربزرگےنمیڪنه... کسے‌کہ‌سینہ‌مۍ‌زنہ‌فقط‌یہ‌سینہ‌زنہ‌‌، شیعہ‌ۍمرتضی‌علے بایدبارفتارش‌عشقش‌روثابت‌کنہ‌♥!" ‌ 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
توی حلب شب­‌ها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش می‌رساند. ما هر وقت می‌خواستیم شب‌ها به نیرو‌ها سر بزنیم، با چراغِ خاموش می‌رفتیم. یک شب که با حسن می‌رفتیم تا غذا به بچه‌ها برسونیم، چراغ موتورش روشن می­‌شد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناص‌ها بزنند!!!! خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را می‌زنند. دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخوانده‌ای؟ که شب روی خاکریز راه می‌رفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد می‌شد. نیروهاش می‌گفتند فرمانده بیا پایین تیر می­‌خوری». در جواب می­‌گفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است». حسن می­‌خندید و می­‌گفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاق‌هایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!❤️ راوے:
توی‌‌ کتاب‌ ِقرار ِبی‌ قرار میگه‌ که : مصطفی‌ نه‌ نماز شب‌ خون‌ ِبزرگی‌ بود و نه‌ کار ِخاصی‌ می‌کرد ! اما تنها کاری‌ که‌ کرد و خدا خریدش ؛ انجام‌ ِواجبات‌ و ترک‌ ِمحرمات‌ بود . -