در مکتب شهادت
در محضر شهدا
این روز ها که دیگر مصطفی در میانِ ما نیست
به این مسئله خیلی فکر می کنم ...
که شهید بُت یا قاب روی دیوار نیست
که نشود آن را به دست آورد.
مصطفی نه نماز شب خوانِ قهاری بود
نه هیچ کار خاصی
که کسی نتواند انجام بدهد انجام داده بود
مصطفی فقط آدم خوبی بود و خوب و ساده زندگی می کرد ...
به قول آیت الله بهجت:
انجام واجبات می کرد و ترک محرمات
وقتی انسان تمام عمرش را حواسش باشد که خدا ناظرش است
و هیچ لحظه از یاد خدا غافل نشود
به مرحله شهود و شهادت میرسد
این شد که مصطفی هم وصل شد ...
سال 1392 همه بچه های گردان مصطفی، در یک عملیات شهید شدند
به جز اندکی که مصطفی جزو آنها بود
امّا ...
تاسوعای سال 1394 همه گردان زنده بودند و فقط مصطفی بود که شهید شد ...♥️ :))
مدافع حرم
#شهیدمصطفیصدرزاده
📚کتابقراربیقرار
°🌼🍃°
#شهیدمصطفیصدرزاده🌷
همیشھ تاڪید داشټ يھ شهید انتخاب ڪنید...:)🍃
برید دنباݪش بشناسیدش
باهاش ارتباط برقرار کنید
شبیهش بشيد 🌿
حاجټ بگیرید شهید میشید
«رفیق شهید خود شهید صدرزاده ، شهید ابراهیم هادی بودن »
یهشهیدانتخابکنین
بریددنبالشبشناسیدش
باهاشارتباطبرقرارکنیدشبیهش
بشید،حاجتبگیرینشهیدمیشید..🕊⚘
#شهیدمصطفیصدرزاده
°•🌿
"بہقولآقامصطفیصدرزاده"↓
کسۍکہتوےهیئتفقطسینہمیزنہ
خیلےکاربزرگےنمیڪنه...
کسےکہسینہمۍزنہفقطیہسینہزنہ،
شیعہۍمرتضیعلے
بایدبارفتارشعشقشروثابتکنہ♥!"☝️
#شهیدمصطفےصدرزاده🌷
#شهیدانہ
#محرم
#حرف_خیلی_قشنگ
#حواسمون_هست!
#کلام_شهدا 🦋
یکی از تکه کلام هایش این بود که
نماز رو ول ڪن ! خدا رو بچسب..
جملهاش برایم خیلی عجیب بود.
وقتی از او پرسیدم که چرا این را میگوید؟
خندید و دستی به شانهام زد و گفت:
داداش! یعنی اینڪه توی نمازت باید
به دنبال خدا باشی و فقط خدا رو ببینی.
#شهیدمصطفیصدرزاده❤️🕊
ـ ـ ـ ـــــꨄ︎ـــــ ـ ـ
"بہقولآقامصطفیصدرزاده"↓
کسۍکہتوےهیئتفقطسینہمیزنہ
خیلےکاربزرگےنمیڪنه...
کسےکہسینہمۍزنہفقطیہسینہزنہ،
شیعہۍمرتضیعلے
بایدبارفتارشعشقشروثابتکنہ♥!"
#شهیدمصطفےصدرزاده🌱
#یادبگیریم_ازشهدا
توی حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند. ما هر وقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم، با چراغِ خاموش میرفتیم.
یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند!!!!
خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندهای؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری». در جواب میگفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
حسن میخندید و میگفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!❤️
راوے:
#شهیدمصطفیصدرزاده
#خاطراتشهدا
#شهیدحسنقاسمیدانا
توی کتاب ِقرار ِبی قرار میگه که :
مصطفی نه نماز شب خون ِبزرگی بود
و نه کار ِخاصی میکرد !
اما تنها کاری که کرد و خدا خریدش ؛
انجام ِواجبات و ترک ِمحرمات بود .
#شهیدمصطفیصدرزاده -