eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 #شهید_عباس_بابایی 🔰معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران 🍃تولد : ۱۳۲۹ - قزوین 🍂شهادت : ۱۳۶۶/۵/۱۵ 🍁آرامگاه : گلزار شهدای قزوین 🌸 برای #نماز_اول_وقت تاکید داشت و نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. 🌺نسبت به ماه #رمضان مقیّد و حساس بود طوری كه مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می كرد تا كوچكترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود.
بهم میگفت: ملیحه...! ما یه نگاه ڪردن داریم! یه دیدن! من توی خیابون شاید ببینم، اما نگاه نمیڪنم! @seedammar
# یاد_شهدا 🔰دست خدا 🔹عباس #نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می‌خواند👌 بعضی وقت ها که فراغت بیشتری داشت آیه «أِیّاکَ نَعبُدُ وَ أِیّاکَ نَستَعین» را #هفت_بار با چشمانی اشک بار😭 تکرار می‌کرد. او همیشه نمازش را در #اول_وقت می‌خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می‌کرد. فراموش نمی‌کنم🗯 آخرین بار که به خانه🏡 ما آمد، سخنانش #دلنشین‌تر از روزهای قبل بود. از گفته‌های او در آن روز یکی این بود که: وقتی اذان #صبح می‌شود، پس از اینکه وضوگرفتی، به طرف قبله بایست👤 و بگو: «ای خدا! این #دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا بر ندار❌» به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: «اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان👹 هرگز نمی‌تواند ما را #فریب دهد.» از آن روز تا به حال این گفته‌ی #عباس بی‌اختیار در گوش👂 من تکرار می‌شود. #شهید_عباس_بابایی 🌹🍃صلوات
عباس خود را خاک پای (ع) هم نمی‌دانست🚫 اما او واقعاً بود. زندگی کردن با چنین شخصی واقعاً سخت بود. خودش هم می‌گفت: «زندگی کردن با من است» به شوخی به عباس می‌گفتم:پس چرا منو کردی؟😄 او گفت: «به جز تو کسی رو پیدا نکردم که زندگی با من را داشته باشد». 🌹🍃صلوات
: ما یه نگاه کردن داریم یه دیدن ، من توی خیابون شاید ببینم اما نگاه نمیکنم !
🎈🍃 بهم میگفـ🗣ـت: ملیحه...!❣ ما یه نگاه ڪردن داریم🙋🏻‍♂! یه دیدن👀! من توی خیابون شاید ببینم👨🏻 اما نگاه نمیڪنم😊❤️ ♥️ °•|💛
نصف شب رفتم آسایشگاه تا وضعیت انضباطی سربازها رو چک کنم؛ همین‌طور که داشتم تو تاریکی قدم می‌زدم چشمم به پوتین‌های یک سرباز افتاد که واکس نزده و خاکی کنار تختش افتاده بود. با عصبانیت رفتم جلو و محکم پتو رو از روش زدم کنار و داد زدم: "چرا پوتین‌هاتو واکس نزدی؟" بنده‌ی خدا از شدت صدای من از جا پرید و روی تخت نشست. بعد همین‌طور که سرش پایین بود گفت: «ببخشید برادر، دیر وقت بود که از منطقه‌ی جنوب رسیدم. خونواده‌ام رفته بودن شهرستان و منم چون نمی‌خواستم مزاحم کس دیگه بشم، اومدم آسایشگاه، وقتی رسیدم همه خواب بودن و نتونستم واکس پیدا کنم..." صداش برام خیلی آشنا بود. وقتی سرش رو بلند کرد، دیدم جناب سرهنگ عباس بابایی، فرمانده‌ی پایگاه است! بدجوری شرمنده شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
# تنها ویدیوی موجود از امیر رشید اسلام، سرلشگر خلبان، شهید عباس بابایی به همراه قسمتی از مراسم تشییع ایشان که با حضور مقام معظم رهبری و رفسنجانی(به عنوان نماینده امام) و ده ها هزار نفر از مردم برگزار شد در آخرین لحظات و در فرودگاه، از رفتن به حج صرف نظر کرد. وقتی با اصرار اطرافیان مواجه شد، گفت: « مکه من این مرز بوم است. مکه من آب های گرم خلیج فارس و کشتی هایی است که باید سالم از آن عبور کنند. تا امنیت برقرار نباشد، من مشکل میتوانم خودم را راضی کنم.» خانواده را فرستاد اما خودش نرفت. در تماس تلفنی که همسرش از مکه با او داشت گفت: «ان‌شاء الله خودم را تا عید قربان به شما می‌رسانم.» در پانزدهم مردادماه ۱۳۶۶ روز عید قربان «لبیک اللهم لبیک»، حاجی  خود را به مسلخ عشق رساند.هواپیما مورد اصابت گلوله‌های تیربار ضد هوایی قرار گرفته و گلوله حنجره شهید بابائی را پاره کرد و وی در روز عید قربان، در سن ۳۷ سالگی ذبیح‌الله شد. اسماعیل نیروی هوایی ؛ خلبانی که در روز عید قربان دنیا را برای خدایی شدن ذبح کرد
🕊 🌷 وقتی نبود، وقتی منطقه بود و مدتها می‌شد که من و بچّه‌ها نمی‌دیدمش، دلم می‌گرفت. توی خیابان زنها و مردها را می‌دیدم که دست در دست هم راه می‌روند، غصّه‌ام می‌شد. زن، شوهر می‌خواهد بالای سرش باشد. می‌گفتم: تو اصلاً می‌خواستی این کاره بشوی چرا آمدی مرا گرفتی؟ می‌گفت: پس ما باید بی‌زن می‌ماندیم؟ می‌گفتم: اگر سر تو نخواهم نق بزنم پس باید سر چه کسی بزنم؟ می‌گفت: اشکال ندارد ولی کاری نکن اجر زحمتهایت را کم کنی، اصلاً پشت پرده‌ی همه‌ی این کارهای من، بودن توست که قدم‌هایم را محکم‌تر می‌کند. نمی‌گذاشت اخمم باقی بماند. کاری می‌کرد که بخندم و آن وقت همه‌ی مشکلاتم تمام می‌شد. 🎤راوی: همسر شهید