eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت شصت وپنجم 🔸 #فکه_آخرین
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸 قسمت شصت وششم 🔸 خط شکن محورجنوبی وسمت پاسگاه بودیکی ازفرماندهان لشکرآمدوبرای بچه های گردان شروع به صحبت کرد: که دشمن سه کانال بزرگ جلو راه شما زده تا مانع عبور شود وهمچنین موانعی را برای جلوگیری از پیشرفت شما زده وبا عبور شما از موانع عملیات شروع خواهدشدوبااستقرارشما دراطراف پاسگاه مرحله اول کارتمام خواهد شد و در موردنحوه عبورازموانع صحبت کرد. صحبتها که تمام شد ابراهیم شروع به مداحی کردامانه مثل همیشه خیلی غریبانه روضه می خواندوخودش اشک می ریخت،روضه حضرت زینب سلام الله را شروع کردوبعدهم شروع به سینه زنی کرد،اولین بار بوداین بیتهای زیبا را می شنیدم 🌷امان از دل زینب 🌷چه خون شد دل زینب بعدهم از اسارت حضرت زینب سلام الله وشهدای کربلاروضه خواند. در پایان هم گفت بچه ها امشب یابه دیدار یار می رسید یا بایدمثل عمه سادات اسارت را تحمل کنیدوقهرمانانه مقاومت کنید . وبعد مداحی نماز مغرب وعشا را خواندیم. من و ابراهیم یکی از پلهای سنگین ومتحرک را روی دست گرفتیم وبه همراه نیرو ها حرکت کردیم وسایه به سایه دنبالش بودم حرکت روی خاک رملی فکه بسیار زجر آور بود آن هم با تجهیزات سنگین وجدای از آن پل سنگینی را روی دست خود گرفتیم حدود دوازده کیلومتر پیاده روی کردیم ورسیدیم به اولین کانال در جنوب فکه . بچه ها رمقی برای حرکت نداشتند ساعت نه نیم شب یکشنبه ۱۷بهمن ماه بود وبا گذاشتن پلهای متحرک ونردبان از عرض کانال عبور کردیم سکوت عجیبی در منطقه حاکم بودیک ربع بعد به کانال دوم رسیدیم از آن هم گذشتیم وبا بیسیم به فرماندهی اطلاع داده شد چند دقیقه ای نگذشته بود به کانال سوم رسیدیم. ابراهیم هنوز مشغول کمک به بچه ها در کانال دوم بود باوجود موانع ومیدان مین ابراهیم خیلی مواظب نیرو ها بود خبر رسیدن به کانال سوم یعنی رسیدن به پاسگاه وشروع عملیات اما فرمانده گردان بچه ها را نگه داشت میگفت طبق آنچه در نقشه هست با ید بیشتر راه میرفتیم واز پاسگاه مرزی هم خبری نیست تقریبا همه بچه ها از کانال دوم عبور کرده بودند که آسمان فکه مثل روز روشن شده بود مثل اینکه دشمن با تمام قوا منتظر ما بود . دشمن شروع به شلیک کردند از خمپاره وتوپخانه گرفته تا تیر بارها ، از هر سو به ما شلیک میکردند بچه ها کاری نمیتوانستند بکنند موانع خورشیدی ومیدان مین هم جلوی هر حرکتی را گرفته بود تعداد کمی از بچه ها وارد کانال سوم شدند بقیه درمیان خاک رملی گیر کردند وبه این طرف و آن طرف می رفتند بعضی ها هم میخواستد با عبور از موانع خورشیدی در داخل دشت سنگر بگیرند که با انفجار مین به شهادت می رسیدند اطراف مسیر پر از مین بود برای همین به سمت کانال سوم دوید و با فریادهایش اجازه رفتن به اطراف را نمیدادهمه خیز برداشتند توپخانه عراق هم میدانست ازچه قسمتی عبور میکنیم ودقیقا همان مسیر را میزدهمه چیز به هم ریخته بود تنهاجایی که امنیت داشت کانال بود در اون شلوغی ابراهیم را گم کردم تا کانال سوم پیش رفتم از رفقا سوال کردم ابراهیم را ندیدی گفت چند دقیقه پیش از اینجا رد شد همینکه راه میرفتم یکی از فرماندهان را دیدم گفت سریع برو تو معبر وبچه هایی که توی راه هستند را بفرست عقب اینجا توی کانال نه جا هست نه امنیت طبق دستور فرمانده بچه ها وحتی مجروحین را به عقب آوردیم این کار دو یا سه ساعتی طول کشید خواستم به سمت کانال برگردم اما بچه های لشکر گفتند نمیشه برگردی گفتم چرا؟ گفتند دستور عقب نشینی صادر شده وفایده ای نداره برین جلو بچه ها هم تا صبح بر میگردن ساعتی بعد نماز صبح را خواندم واز بچه هایی که برمیگشتن سراغ ابراهیم را میگرفتم اما کسی خبر نداشت دقایقی بعد مجتبی رادیدم که باچهره خاک آلود وخسته ازسمت خط برمیگشت با نا امیدی پرسیدم مجتبی ابراهیم را ندیدی ؟همینطورکه سمت من میآمد گفت یک ساعت پیش باهم بودیم با خوشحالی پریدم جلو گفتم خُب الان کجاست؟ گفت نمیدونم بهش گفتم دستور عقب نشینی صادرشده گفتم تا هوا تاریکه بیا عقب برگردیم هوا که روشن بشه هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم اما ابراهیم گفت بچه ها توی کانال هستند من میرم پیش اونا باهم برگردیم مجتبی ادامه دادهمینطور که با ابراهیم حرف میزدم یک گردان از لشکر عاشورا سمت ما می آمد ابراهیم سریع با فرمانده اونها صحبت کرد وخبر عقب نشینی را داد من هم که مسیر را بلد بودم با آنها فرستاد عقب ودیگه از ابراهیم خبری ندارمساعتی بعد میثم لطیفی را دیدم که به همراه تعداد زیادی مجروحین به عقب بر میگشت. پرسیدم چه خبر ؟ گفت من واین مجروحین لابه لای تپه جلوتر از کانال افتاده بودیم که ابراهیم به داد مارسید گفتم خُب بعدش چی شد ؟ گفت به سختی ما را جمع جورکرد وتوی گرگ ومیش هوا مارو عقب آوردوخودش به جلو رفت تاساعت۱۰ خبر رسیدچندین گردان در محاصره دشمن افتاد