#کتاب_بخونیم 📖
مادرم توی خواستگاری شرط ڪرد ڪه دخترم ، صبحها باید شیر و قهوه جلوش بذاری و ...
خلاصہ زندگی با این دختر سختہ ؛
اما مصطفی همیشہ با اینڪه قهوه نمیخورد برایم قهوه درست میڪرد .
میگفتم : «واسہ چی این ڪارو میڪنی؟...». میگفت : «من بہ مادرت قول دادم ڪه این ڪارها رو انجام بدم .»
محبتهاش رو ڪه میدیدم احساس میڪردم رنگ خدایی بہ زندگیمون داده .
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
✍ : ڪتاب افلاڪیان ، ج۴ ، ص۷
#کتاب_بخونیم 📖
زغال ها گل انداختہ بود ؛
جوجہ ها توی آبلیمو و پیاز و زعفران حسابی قوام گرفتہ بود .😊
تا آمدم سیخ ها را بگذارم روی منقل ، سروڪله اش پیدا شد ؛
من زودتر نماز خوانده بودم ڪه نهار رو روبہ راه ڪنم .
پرسید : داری چیڪار میڪنی ؟
گفتم : میبینی ڪه می خواهم برای نهار جوجہ بزنیم ! 😀
-گفت : با این دود و دمی ڪه راه می اندازی اگہ یہ بچہ دلش خواست چی ؟
اگه یہ زن حاملہ هوس ڪرد چی ؟!😒
مجبورمان ڪرد با دل گرسنہ بند و بساط را جمع ڪنیم و برویم جای خلوط تر .😌
یڪ پارڪ جنگلی پیدا ڪردیم ، تڪ و توڪ گوشه ڪنار فرش انداختہ بودند برای استراحت .
ڪسب تڪلیف ڪردیم ڪه (آقا محسن اینجا مورد تأییده ؟) 😉
با اجازه اش همان جا اُتراق ڪردیم دور از چشم بقیہ .☺️
شهید مدافع حرم
#شهید_محسن_حججی
📗برشی از ڪتاب سربلند
صلوات 🌷🍃
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#کتاب_بخونیم 📖نوجوانی جهادگر
شانزده سالہ بود ڪه از طرف دبیرستان بہ سفر جهادی رفت ؛ 😍
می خواستند برای بهتر شدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند .
زمین سفت و سختی بود ڪه باید خیلی انرژی صرف می شد . 😞
هر گروه وظیفہ خودش را داشت ؛ خیلے ها ڪم آورده بودند .
اما او خستگےناپذیر بود و جاے چند نفر ڪار مےڪرد ؛ ڪلنگ مےزد ، بیل مےزد ، خاڪ را از جایی دیگر منتقل مےڪرد .
بمب انرژی بود .✌️☺️
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
منبع : ڪتاب ابووصال
🌹صلوات
🌷@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
#شهدا_رهبرمون_رو_دعا_کنید
parvazta.pdf
حجم:
886K
کتاب پرواز تا بی نهایت(:💚
#کتاب_بخونیم📚
#پیشنهاد_دانلود
#شهیدخلبان_عباس_بابایی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
@seedammar