هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 ⭕️ #شهید_عبد_الصالح_زارع 🔶قسمت دوازدهم 🔶 #سوال_امتحان بعد انصراف از دانشگاه واستخ
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿
⭕️ #شهید_عبد_الصالح_زارع
🔶قسمت دوازدهم
🔶 #گولم_زدی
با سقوط صدام واز بین رفتن حاکمیت حزب بعث، اوضاع کشور عراقدر هم شد ونظارت دقیقی بر مرزهای عراق نبود. به همین خاطر، سفر به کربلا از راه های غیر رسمی رونق پیدا کرد. این نوع سفر ها اگرچه نسبتا ارزان تمام می شد. اما خطراتی را هم به همراه داشت .
جمعی از مردهای فامیل مهیای سفر به کربلا شدند.عبد الصالح هم دلش میخواست همراهشان برود.
شوق زیارت را می شد در نگاهش دید وتب وتاب سفر را در رفتار و گفتارش پیدا کرد. اما من ته دلم راضی به این کار نبود.
وقتی صالح آمد واز من خواست که پول سفر را به او بدهم بهانه آوردم و از او خواستم تا در ازای این پول شیشه های منزل را تمیز کند عبد الصالح با جان ودل اطاعت کرد وبا حوصله به پاک کردن شیشه های اتاق مشغول شد بعد از آن شیشه ها را تمیز کرد وبرق انداخت وسراغ نظافت اتاقها رفت . سرامیک آشپز خانه را هم با وسواس و دقت سابید و تمیز کرد. خانه مثل یک دسته گل شده بود . گفتم راستش را بخواهی دلم به این سفر راضی نیست . پولش را هم دارم . اما دلم نمیخواهد این طوری به کربلا بروی .
دیگر چیزی نگفت و رفت دلخوری اش را اصلا به رویم هم نیاورد که هیچ ، گاهی شوخی میکرد و میگفت : "مادر گولم زدی ها"
🔶 #طرح_دوستی
جوانی در همسایگی او بود که در بد زبانی و قلدری ، شهره محل بود اهل نماز و روزه هم نبود . صالح اصرار داشت بهانه ای پیدا کرده وبا او طرح دوستی بریزد . بعضی ها که از قصدش مطلع شدند مخالفت کرده و گفتند تلاشت بی نتیجه خواهد ماند . آن جوان نسبتی با با ارزشها و باورهای اعتقادی ما نداشت وبه نظر همه کسانی که سوابق او را در محل میشناختند آدمی نبود که به هیچ صراطی مستقیم باشد . صالح هم یک مبنا برای خودش داشت که نمی توانست از آن دست بردارد . میگفت من که نمیتوانم نسبت به این جوان منخرف بی تفاوت باشم . خیلی وقت صرف کرده و زحمت کشید . آخرش توانست با او طرح دوستی بریزد و او را از اشتباهی که در زندگی اش انتخاب کرده بود نجات بدهد
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱🌿