eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
8.9هزار ویدیو
138 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
#سلام_آقای_من💔💔 هرگز بجز دو پای گریزان نداشتیم جزحرف وادعای فراوان نداشتیم این یک حقیقت است چرا مخفیش کنیم ما بهر انتظار شما جان نداشتیم #العجل پدر مهربان😔 🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
صلوات بفرس😉: 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت بیست هفتم 🔸 #تسبیحات دوازدهم مهر ۱۳۵۹ است
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ⭕️ 🔸قسمت بیست هشتم 🔸 از شروع جنگ یک ماه گذشت ابراهیم به همراه حاج حسین وتعدادی از رفقا به در اطراف سر پل ذهاب رفتند در آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راه اندازی کردند بعد نماز صبح بچها دنبال ابراهیم می گشتند وگفتند از نیمه شب تا حالا خبری از نیست ساعتی بعد دیدیم سیزده عراقی پشت سر هم در حالی که دستشان بسته بود به سمت ما می آمدند وپشت سر آنها ابراهیم ویکی دیگر از بچه ها قرار داشت در اون شرایط کمبود مهمات کسی باورش نمیشد ابراهیم به چنین موفقیتی دست پیدا کند یکی از رزمنده ها که خیلی ذوق زده شده بود وکشیده محکمی به صورت اولین اسیر عراقی زد وگفت مزدورا😠 برای لحظه ای همه ساکت شدند ابراهیم از کنار ستون اسرا جلو آمد ویکی یکی اسلحه ها رو از روی دوشش به زمین گذاشت بعد فریاد زد برای چی زدی؟😡 جوان که خیلی تعجب کرده بود گفت مگه چی شده؟😳 اون دشمنه خیره خیره به صورتش نگاه کرد وگفت اولا اون دشمن بود الان اسیره در ثانی اینها اصلا نمیدونن برای چی با ما میجنگند جوان بعد چند لحظه سکوت معزرت😔 خواست وپیشانی عراقی را بوسید اسیر عراقی با تعجب به ما نگاه میکرد ونگاه متعجب عراقی حرف های زیادی داشت 🔸دوماه پس از شروع جنگ ابراهیم به مرخصی آمد و با دوستان از خاطرات جنگ صحبت میکرد اما چیزی از خودش نمیگفت یه بار صحبت از عبادت رزمندگان شد ابراهیم خندید وگفت در پنج نفر به گروه ما ملحق شدند که از یک روستا آمده بودند علاقه زیادی به امام خمینی داشتند ولی اهل نماز نبودند تا اینکه روزی با اونها صحبت کردم دیدم بندگان خدا اصلا سواد نداشتند واز طرفی خودشان دوست داشتند نماز را یاد بگیرند من هم بعد یاد دادن وضو یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم این آقا پیش نماز شما هر کاری او انجام داد شما انجام بدید وخودم هم کنارشان ذکر های نماز را بلند بلند تکرار میکردم ابراهیم به اینجا که رسید شروع کرد به خندیدن😂 وادامه داد وسط نماز پیش نماز شروع کرد سرش را خاراندن وبقیه هم شروع کردند سرشان را خاراندند خیلی خنده ام😐 گرفت اما خودم را کنترل کردم وقتی پیش نماز به سجده رفت مهرش به پیشانی گیر کرد وسمت چپ افتاد پیش نماز خم شد سمت چپ مهر را بردارد آنها هم خم شدند ودستشان را دراز کردند اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم زدم زیر خنده😂😂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
❤️ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد. سر تا پا خاكی بود و چشم هايش سرخ شده بود. به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند. به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگی دَر كُن، بعد نماز بخوان. سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت: من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود. اين قدر خسته بود كه احساس می كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود». #درس_اخلاق #ابراهیم-همت
👈 #دشمنان نمی دانند و نمی فهمند که ما برای #شهادتــــــ💔ــ مسابقه می دهیم... و وابستگی نداریم .... و #اعتقادمان این است که از #ســــوےخــــدا_آمده_ایم ⇦ و #بــہ_ســوےاومےرویم 👌 🌼سردار رشید اسلام🌼 مــدافــــ🔻حــــرمــ🔻ــــع #شهیدحاج_حسین_همدانی🌹🍃 👈 #سالروزولادتــــــــــــ💐 🍃 @seedammar
💢شیخ رجبعلی خیاط : 🔸اگر کسی برای خدا کار کند ، چشم و گوشِ قلبِ او باز می شود. 📕کیمیای محبت ، ص ۷۱ •┄❁🌹❁┄
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 💖 دارای نشانِ ذوالفقاری ، هادی ! 💖 در دفتر عشق ، ماندگاری هادی ! 💖 در خوبی و مهربانی و دلسوزی 💖 وَاللّه که ختمِ روزگاری هادی ! #ابراهیمِ_دوم 💚 #یادش_صلوات
❤️تا ڪہ من چون حسن عسڪری آقا دارم 🌸ز عیـار گــل دلبــر دل زیبــا دارم ❤️زندگے زیر لوایش چہ صفایے دارد 🌸روزگار خوشے از این قد و بالا دارم 💛
┄═❁๑🍃๑🌹๑🍃๑❁═┄ 🚿پدرش سالخورده بود و «محمدرضا» همیشه او را به حمام مے برد، ڪه مے دیدم خیلے طول مے ڪشد تا از حمام برگردد... ❓یڪ روز پرسیدم: «مادر جان چرا این قدر طول مے دهے؟» ✨جواب داد: «حاج آقا در حمام خوابش مے برد، صبر مے ڪنم تا بیدار شود بعد حمامش بدهم. 💎 گفتم: «خب بیدارش ڪن. گفت: نه مادر، بهتر است صبر ڪنم تا خودش از خواب بیدار شود». #شهید_محمدرضا_نظافت🌷
آیت الله بهجت : ⇦برای سلامتے چشم،بعد از نمازها، آیة الکرسے خوانده شود ... ↻و پس از خواندن آن،دستها بر روے چشمها گذاشته و بگوید: "اَللّٰهُمَ اَحْفِظْ حَدَقَتےِ بِحَقّ حَدَقَتَے عَلِے بْنِ اَبیطٰالِب اَمِیرَ الْمؤمِنِین". ⇦یعنی خدایا به حق دو حدقه چشم حضرت علے، دو حدقه چشم مرا حفظ کن! ↻البته آیة الکرسے برای تمام خطرها نافع مے باشد و بعد از نمازهاے یومیه،خیلے خیلے فواید دارد..
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت بیست هشتم 🔶 #پایان_جنگ سوم راهنمایی بودم. آقا سید به من
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 ⭕️ 🔶قسمت بیست هشتم 🔶 سوم راهنمایی بودم. آقا سید به من قول داده بود. اگر معدلم بالای هفده شود، مرا به جبهه ببرد. روزی برای دیدن آقا سید به منزلشان رفتم. مادر سید گفت که او مجروح شده. به زودی مرخص ميشود و به خانه می آید. چند روز بعد برای عیادتش رفتم. چهره اش با آن ریشه ای انبوه و موهای بلند شبیه میرزا کوچک خان شده بود. با آقا سید شوخی داشتم. آن شب خیلی با هم گفتیم و خندیدم. بعد گفتم: شما شهید نمی شوی، بیخودی اینقدر تلاش نکن! تیر خورده بود به پهلوی سید. روده اش را سوراخ کرده بود؛ چون داخل بدن ترمیم شدنش مشکل بود، سوراخی روی شکمش ایجاد کرده بودند. روده به کیسه ای متصل شده بود. به شوخی گفتم: سید، این دیگه چه وضعیه، این بوی بد ما رو خفه کرد! آقا سید خندید و گفت: اگر بوی گند باطن ما نمایان شود، همه از ما فرار ميکنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن ميشود. این جمله او مرا به فکر برد. آقا سید در حال شوخی هم یک معلم به تمام معنا بود.روزهای سختی بود. در ایام بهار 1367 هر روز خبرهای نگران کننده از جبهه ها ميرسید. نیروهای دشمن توسط تمامی سران استکبار تقویت شدند. دشمن هر روز به منطقه ای حمله و آنجا را تصرف ميكرد. هر روز خبر شهادت یکی از دوستان و رفقا ما را در غم فروميبرد. ماه رمضان بود. در مسجد نشسته بودیم. یکی از بچه ها خبر آورد که سید علی دوامی در شلمچه به شهادت رسید. یکباره حال و هوای همه ما تغییر کرد. همه بچه ها سید علی را دوست داشتند. همه گریه ميکردند. بعد از مراسم تشییع، یکی از دوستانی که تازه از جبهه برگشته بود گفت: سید علی دوامی، در شب 21 ماه رمضان سال 1346 به دنیا آمد. در شب 21 رمضان سال 1367 او را دیدم که تا صبح گریه ميکرد! سید علی از خدا توفیق شهادت ميخواست. ميگفت: خدایا به زودی این سفره جهاد و شهادت جمع خواهد شد. خدایا ميترسم بعد از این همه سال حضور در جهاد، با مرگ طبیعی از دنیا بروم و ... تا اینکه صبح همان روز به همراه نیروها به سمت خط مقدم شلمچه رفت. ساعتی بعد خبر رسید که سید علی مجروح شده. بعد هم خبر شهادت او اعلام شد. روزهای سختی بود. خیلی ها احساس کرده بودند که به روزهای آخر حماسه رسیده ایم. مجتبی با آن حال و روز و با کیسهای که به او متصل بود تصمیم گرفت به جبهه بازگردد! به دنبال رضا علیپور و چند نفر دیگر رفت. گفت: امام; پیام داده و فرموده جبهه ها را پر کنید. من ميخواهم بروم. بقیه دوستان نیز همراه او آمدند. در اولین روزهای تابستان راهی هفتتپه شدند. حاج تقی ایزد وقتی چهره مجتبی و دیگر دوستان مجروح را دید جلو آمد. بعد از دیده بوسی گفت: رفقا، شما با این وضعیت توان رزم ندارید. از شما خواهش ميکنم برگردید.با اصرار حاجی همه برگشتند. یک ماه بعد، با پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام;، دوران جهاد اصغر به پایان رسید. بدن مجتبی طی این دوران پنج بار به سختی مجروح شد. سید یک بار هم شیمیایی شد که اثرات آن بعدها در بدن او نمایان شد. زخمهای ظاهری بدن سید، مدتی بعد برطرف شد. اما داغی که از هجرت دوستان شهیدش بر دل او ماند هرگز التیام نیافت. 🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
❁﷽❁ 💢💢💢 خورشید سپهر رهبری پیداشد احیا گر فقه جعفری پیدا شد تبریک به مهدی که به عالم امشب رخسار امام عسکری پیدا شد 💢💢💢