فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فیلم واقعا #تکان_دهنده است
امام خمینی(ره):❤️
آقای خامنه ای تا وقتی که انقلاب به اوج خودش برسد و تا آخر حاضر خواهد بود!
(ان شاءالله تا ظهور امام زمان عج)
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد: 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 ⭕️ #سلام_علی_ابراهیم 🔸قسمت هفتاد وچهارم 🔸 #سلام_ب
ای که انتظارمرا می کشی خواهم امد:
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
⭕️ #سلام_علی_ابراهیم
🔸قسمت هفتاد وپنجم
🔸 #شهیدان_زنده_اند
این حرف ما نیست قرآن میگوید #شهدازنده_اند شهدا شاهدان این عالم اند وبهتر از زمان ظاهری خود از پس پرده خبر دارند !
در دوران جمع آوری خاطرات برای این کتاب بارها دست عنایت خدا وحمایتهای آقا ابراهیم را مشاهده کردیم بارها خودش آمد وگفت برای مصاحبه🎤 سراغ چه کسی بروید ؟
اما بیشترین حضور آقا ابراهیم ودیگر شهدا را در حوادث سخت روزگار شاهد بودیم .
این حضور در حوادث وفتنه هایی که در سالهای پس از جنگ پیش آمد به خوبی حس می شد در تیرماه سال ۱۳۷۸فتنه ای رخ داد که دشمنان نظام بسیار به آن دلخوش کردند😏 اما خدا خواست که سر انجامی شوم نصیب فتنه گران👹 شود
در شب اولی که این فتنه به راه افتاد وهنوز زمانی که کسی از شروع درگیری ها خبر نداشت در عالم رویا سردار شهید محمد بروجردی را دیدم! ایشان همه بچه های مسجد را جمع کرده بود وآنها را سر یکی از چهار راه های تهران برد درست مثل زمانی که حضرت امام وارد ایران شد در روز ۱۲بهمن هم مسئولیت انتظامات با ایشان بود
من هم با برادر بروجردی حضور داشتم یکدفعه دیدم ابراهیم هادی وجواد افراسیابی ورضا وبقیه دوستان شهید ما به کنار برادر بروجردی آمدند !
خیلی خوشحال شدم میخواستم به سمت آنها بروم اما دیدم که برادر بروجردی برگه ای 🗒در دست دارد و مثل زمان عملیات مشغول تقسیم نیرو ها در مناطق مختلف تهران است
او همه نیرو هایش از جمله ابراهیم را در مناطق مختلف دانشگاه پخش کرد
صبح روز بعد خیلی به این رویا فکر کردم یعنی چه تعبیری داشت ؟
تا اینکه رفقای ما تماس گرفتند وخبر درگیری اطراف دانشگاه تهران وحادثه کوی دانشگاه را اعلام کردند
تا این خبر را شنیدم بلا فاصله به یاد رویای شب قبل خودم افتادم
فتنه ۷۸ خیلی سریع به پایان رسید مردم بایک تجمع مردمی در۲۳تیرماه خط بطلانی بر همه فتنه گر ها 👹کشیدند
در آن روز بود که علی نصرالله را دیدم با آن حال خراب آمده بود در راهپیمایی شرکت کند
گفتم حاج علی تمام این فتنه ها را شهدا جمع کرده اند . حاج علی برگشت وگفت مگر غیر از اینه؟😊
👌مطمئن باش کار خود شهدا بود
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
6.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گریه بازیگر معروف لبنانی برای دیدار با مقام معظم رهبری
🔹محمد شمص کمدین لبنانی در شهر بیروت:
🔹نفس ما به نفس ایشان بسته است...
#چهل_سالگی_انقلاب
⭕️ #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
37.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استاد_رائفی_پور
💢تفاوت #انقلاب اسلامی با #جمهوری اسلامی
💥حتما ببینید!
#بازنشر
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
⁉️چرا #پویش_حجاب_فاطمے یک پویش بلند مدت است؟
✳️شاید تا حالا پویش های مختلفی را دیده باشید که ناگهان شکل میگیرند و بعد از مدت کوتاهی هم فروکش می کنند.
❗️در موضوعات فرهنگی، هیچ وقت نباید انتظار داشت که با یک برنامه یک هفته ای و یک ماهه، اثرات محسوسی مشاهده بشه
☝️موضوعات فرهنگی نیاز به کار دراز مدت داره و معضلات فرهنگی یک شبه ایجاد نشده که بشه یک شبه جمعش کرد.
✅البته ان شاء الله به فضل الهی، در مدت نسبتا کوتاهی در حدود یک الی دو سال، اثرات این پویش به مرور مشخص خواهد شد و فضا را در دست خواهد گرفت.
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌾🌴🌾🌴 ⭕️ #سید_مجتبی_علمدار 🔶قسمت هفتاد ودوم 🔶 #رسول_دل آقا سيد مجتبی علمدار را خيلی اتفا
🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴
⭕️ #سید_مجتبی_علمدار
🔶قسمت هفتاد وسوم
🔶 #هدایت
سه شنبه بود. صدای دعای توسل از نمازخانه مدرسه به گوش ميرسيد. من كه مسيحی بودم از مدير مدرسه اجازه گرفتم و به حياط رفتم. در حياط مدرسه قدم ميزدم كه ناگهان كسی از پشت چشمانم را گرفت. هر كسی كه به ذهنم
ميرسيد حدس زدم امل حدسم درست نبود.
ميرسيد حدس زدم؛
دستهايش را كه از روی چشمانم برداشت. خشكم زد. مريم بود كه به من اظهار محبت و دوستی ميكرد! خيلی خوشحال شدم. چقدر منتظر اين لحظه بودم. او را خيلی دوست داشتم.
نميدانم چرا، ولی از همان اول كه مريم را ديدم توی دلم جا گرفت. از همه لحاظ عالی بود. از شاگردان ممتاز مدرسه بود، بسيجی بود، حافظ هجده جزء قرآن كريم و...
چون مسيحی بودم، ميترسيدم جلو بروم و به او پيشنهاد دوستی بدهم. ممكن بود دستم را رد كند. سعی ميكردم خودم را به او نزديك كنم. بنابراين، هر كجا كه ميرفت دنبالش ميرفتم.
حالا از این خوشحال بودم که مريم خودش به سراغم آمده بود. به من پيشنهاد داد تا با هم به دعای توسل برويم. پيشنهادش برايم عجيب بود؛ ولی خودم هم بدم نميآمد. راستش پيش خودم فكر ميكردم همكالسی ها بگويند:
دختر مسيحی، اومده دعای توسل؟!
خجالت ميكشيدم. وارد نمازخانه شديم. بچه ها دعا ميخواندند و گريه ميكردند. من كه چيزی بلد نبودم رفتم و گوشه ای نشستم. بی اختيار اشك ميريختم. انتهای دعا كه شد زودتر بلند شدم و بيرون آمدم تا كسی مرا نبيند.
از آن روز به بعد با مريم هم مسير شدم. با هم به مدرسه ميآمديم. روز به روز علاقه ام به او بيشتر ميشد. هر روز از او بيشتر می آموختم. اولين چيزی را كه از مريم ياد گرفتم حجاب بود.
هرچند خانواده ام با چادر مخالف بودند، ولی با بهانه هايی مثل اينكه چون عضو گروه سرود مدرسه هستم، گفته اند بايد حتمًا چادر داشته باشي و... آنها را مجبور كردم كه برايم چادر بخرند.
خيلی به چادر علاقه داشتم، اينطوری خودم را سنگين تر و باوقارتر احساس ميكردم. چادر را در كيفم ميگذاشتم و وقتی از خانه خارج ميشدم سرم ميكردم. هنگام برگشت هم نرسيده به خانه چادرم را داخل كيف ميگذاشتم.
مريم اخلاق خوبی داشت؛ وقتی توی جمع هم كالسيها از كسی غيبت و يا كسی را مسخره ميكردند، ميديدم كه او يواشكی از جمع بيرون ميرفت تا نشنود.
به همين دليل بود كه دوست داشتم در هر كاری از او تقليد كنم. تا آنجا كه وقتی عروسی يا جشنی در فاميل برپا ميشد، با توجه به آنكه در آن مجالس موسيقی و رقص و... بود، توانستم همه را كنار بگذارم.
جالب اينكه من قبل از این نميتوانستم بدون گوش دادن به موسيقی درس بخوانم.
اما ّتأثيرات مثبت مريم باعث شده بود حتی اين كار را هم كنار بگذارم.
هر روز كه ميگذشت با ديدن اخلاق و رفتار مريم به اسلام علاقه مندتر ميشدم. به فكر افتادم درباره اسلام مطالعه و تحقيق بيشتری كنم. مريم برايم كتابهايی آورد. من هم كتابها را ميخواندم واز ميان آنها مطالب خاص و مهم را يادداشت برداری ميكردم. در ابتدا كه به دين اسلام گرايش پيدا كرده بودم، دچار شك و ترديد شدم.
برای همين باز هم از مريم كتابهای بيشتری خواستم، آنقدر كه شك و ترديد را از خودم دور كنم.
از طرفی خانواده هم به من فشار ميآوردند و علت مطالعه چنين كتابهايی را ميپرسيدند. باز ناچارا بهانه ای ديگر ميآوردم، كه مثلًا تحقيق درسی دارم و اگر ننويسم نمرهام كم ميشود و از اينجور چيزها.
مريم همراه كتابهايی كه به من ميداد عكس شهدا و وصيتنامه هايشان را هم برايم ميآورد و با هم آن را ميخوانديم. اينگونه راه زندگی را به من ياد ميداد. هر هفته با چند شهيد آشنا ميشدم.
البته قبل از آن هم نسبت به شهدا ارادت خاصی داشتم. آنها برای دفاع از كشور شهيد شده بودند. هر كجا كه نمايشگاهی در ارتباط با آنها بود ميرفتم.
و با دقت عكسها را نگاه ميكردم.
از نظر من شهيد يك گل پرپر است. بعضی معتقدند كه شهدا مرده اند و بعد
امّا من اين تصور را ندارم. من ايمان دارم
از شهید شدنشان ديگر وجود ندارند.
كه آنها زنده اند و شاهد و ناظر اعمال ما هستند.
اينگونه دوستی با مريم مرا به سمت اسلام و مسلمان شدن ميكشاند تا اينكه اواخر اسفند 1377 ،مريم به من اصرار كرد كه با هم به مناطق جنگی جنوب برديم. آنجا بود كه ...
💠راوی: ژاكلين زكريا (زهرا علمدار)خلاصه
شده از متن ماهنامه فکه
🌷ادامه دارد...
🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴🌾