eitaa logo
حسیــن ایمانـے(سِـحرِ‌‌اَشـک)
1هزار دنبال‌کننده
432 عکس
561 ویدیو
247 فایل
اشعار و سبکهایِ کربلایی حسین ایمانی
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم مثنوی میلاد امام حسین علیه السلام نازِ شَستِ حضرتِ خورشیدِ نورانی‌ست این فطرسِ پَر سوخته واٰ کُن لبَت را کیست این کیست این طفلی که در گهواره غوغا می‌کند آسمان خیره شده او را تماشا می‌کند برقِ چشمَش از نگاهِ آسمان دل می‌بَرد نازِ این طنّاز را با قیمتِ جان می‌خرد بالِ خود را بر پَرِ قنداقه‌اش ساییده‌ای‌ چیست در گهواره که محکم به آن چسبیده‌ای کامِ فطرس باز شد رازِ نگار آغاز کرد ناتوانِ آسمان در آسمان پر باز کرد گفت این طفلی که رویِ دامنِ خیرُالنِّساست اِعتبارِ عاشقی در رویِ خاک و ماٰسواست شهپرِ قنداقِ او دارویِ پرهایِ من است آرزویِ عرش نامَش را به لب آوردن است نامِ او را فطرس از عرشِ خدا آموخته مَهدِ او دارُ‌الشّفایِ بالهایِ سوخته بارِ دیگر داده پَر بر من خدایِ عالمین پر‌‌ گرفتم تا بگردم تا اَبد دورِ حسین می‌رسانم هر سلام از هر دلِ بی‌تاب را عاشقانه تا بگیرم پاسخِ ارباب را تا قیامت می‌شمارم ضربه‌هایِ سینه را می‌کنم تصویر با اعمالِ خود آئینه را این تپش‌هایِ دلی که چون حسینیه شده‌ تا اَبد با قولِ فطرس نَه خدا بیمه شده هر سلامی پاسخی دارد سلام آقایِ من هر جُنون افسانه‌ای دارد تویی رویایِ من بر گِلِ من روزِ اوّل نقش کرده خالقم بر دلم حک کرده حکّاکِ اَزل که عاشقم عاشقم امّا نَه دنبالِ مَنال و مال و جاه هر چه دارم هرچه هستم زندگی‌ام نذرِ شاه شاه را گَهگاه در خلوت زیارت کرده‌ام چشمهایم تَر به یادِ ماهِ غربت کرده‌ام گَر سرم گردد جدا مِهرش نَیفتد از سرم می‌زنم فریاد قربانَش پدر وَ مادرم قلبِ من شش‌دانگ از شش‌گوشه می‌گوید سخن روزِ اوّل خوانده بابا نامِ تو در گوشِ من او مرا کرده به نامَت تا فدایی‌ات شوم آرزو می‌کرده که کرب‌وبلایی‌ات شوم من هم از دنیا گرفتم تُحفه‌ای ارزانی‌ات‌‌ جانِ شهدِ خانه‌ام فرزندِ من قربانی‌ات‌‌ هر چه دارم از تو دارم هر چه هستم از تواَم‌‌ گر چه آلوده ولی اینجا نشستم از تواَم از تواَم از روضه و سینه‌زنی و آه و اشک از فرات و موج‌ها از خشکیِ لبهایِ مشک در وجودم می‌تپد قلبی برایِ دیدنت سیبِ سرخی و منم دیوانه‌یِ بوئیدنت هر شبِ جمعه سری بر خاطراتت می‌زنم در خیالم تن‌ به اَمواجِ فراتت می‌زنم نذر کردم با مژه صحنِ تو را جارو کنم شالِ خود را با عرق در هیأتت خوشبو کنم کاش یکبارِ دگر راهیِ دیدارم کنی در بیابانِ غریبی‌ات گرفتارم کنی سایه‌بانم بال و پرهایِ کبوترهایِ تو روبه‌رویم گنبد و گلدسته‌یِ زیبایِ تو هر دو دستم را مؤدّب می‌گذارم بر دلم با دَمَت حل می‌شود غم‌ها و درد و مشکلم چشمه‌یِ چشمم که شد خیره به اِیوانِ طلا می‌دهم بر تو سلام اِی پادشاهِ کربلا اِلسّلام اِی معنی و مفهومِ عشقِ نابِ من اَلسّلام اِی عشقِ بانویِ دمشق اربابِ من @sehreashk