eitaa logo
حسیــن ایمانـے(سِـحرِ‌‌اَشـک)
928 دنبال‌کننده
383 عکس
485 ویدیو
183 فایل
اشعار و سبکهایِ کربلایی حسین ایمانی
مشاهده در ایتا
دانلود
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم غزل پیوسته - شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها مشغولِ ذکرت کُن مرا تا که نفس دارم با من بمان تا که بگویم کار و کَس دارم من این غلامی را به شاهی می دهم ترجیح جارو زدم این خانه را فریادرس دارم شکرِ خدا در سینه‌اَم حُبِّ تو را دارم وَ نفرت از زجر و سَنان... شمر و شَبث دارم آن ساعتی که می‌دَمد در صورش اِسرافیل با ذکرِ تو محشر کنم چون این جرس دارم من ذرّه‌ای از مُلکِ ذرّه‌پرورم آری گرد و غبارِ زیرِ پای قنبرم آری از حیدریونم به لطفِ حضرتِ منّان دارم درونِ سینه‌ام حُبِّ شَهِ مردان من معتقد هستم سعادت جز ولایت نیست مسعود خواهد شد غلامِ شاهِ مظلومان از دین به جز حیدر نفهمیدم... نمی‌فهمم دین مرتضی... آئین علی... او معنیِ ایمان مولا نظر کرده اگر از سینه‌زن‌هایم کرب‌و‌بلا رفتم همین که خواندم از اِیوان من از کبوترهای ایوانِ طلایی‌ام المنةُلله که در روضه رضایی‌ام امشب اَدب کردم که اوّل گفتم از مولا دارم به لب ذکرِ کنیزِ خانه‌یِ زهرا حتماً خودِ امُّ‌البنین برده دلم را از... شهرِ نجف تا کربلا و مشهدِ رویا از مادرِ عبّاس در صحنِ تو می‌خوانم سیراب کن با کاسه‌ای از کوثرت ما را مانندِ زهرایی تو به این روضه حسّاسی پاره شده مشکِ عمو افتاده در صحرا من سائلِ هر ساله‌یِ این خانه‌ام سلطان می‌خواهم از مادر نگاهت را به جایِ نان نانِ شما نانِ تنورِ خانه‌یِ زهراست هر کس غلامِ خانه‌زادت می‌شود آقاست اولادِ خود را خرجیِ نامِ علی کردی هر کس که بالا برده این پرچم سرش بالاست امُّ‌البنینِ بی پسر در روضه های تو دریایی از عشق و کمال و معرفت پیداست هرگز به لب اسمِ پسرهایت را نیاوردی محوِ امامی روضه‌یِ هر روزه‌ات غوغاست با روضه‌هایت درسِ عرفان می‌دهی بی‌بی جانم حسین می‌گویی و جان می‌دهی بی‌بی مادر نبودی دستِ ساقی از بدن افتاد مشک از دهانش شد جدا آب از دَهن افتاد تیر آمد و با خود توانِ چشم‌ها را برد شیرِ حرم استادِ جنگِ تن به تن افتاد شاهِ کرم اُفتان و خیزان از حرم آمد پیچید بوی فاطمه یادِ حسن افتاد عبّاسِ تو افتاده بود از پا که در گودال... آخر به چنگِ گرگ‌ها یک پیرهن افتاد خنجر پسِ سر ضربه‌های مُهلکی می‌زد دلبر زمین خورد و یکی برد و یکی می‌زد پیراهن و عمّامه و خووُد و عبایش رفت انگشت افتاد و نگینِ دست‌هایش رفت وای از غروبی که برای غارتِ آویز نامرد شد مردی و دینش با حیایش رفت وا کردنِ آویزه که وقتی نمی‌گیرد با گوشواره لاله‌هایِ گوش‌هایش رفت از مشکِ خالی کن گذر این روضه دشوار است شش‌ماهه بر نی... حرمله هم پا‌به‌پایش رفت از اضطرابِ کوچه و ویرانه بیزارم یابن‌الحسن برگرد که خیلی گرفتارم @sehreashk
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم غزل پیوسته - شهادت حضرت ام البنین سلام الله علیها مشغولِ ذکرت کُن مرا تا که نفس دارم با من بمان تا که بگویم کار و کَس دارم من این غلامی را به شاهی می دهم ترجیح جارو زدم این خانه را فریادرس دارم شکرِ خدا در سینه‌اَم حُبِّ تو را دارم وَ نفرت از زجر و سَنان... شمر و شَبث دارم آن ساعتی که می‌دَمد در صورش اِسرافیل با ذکرِ تو محشر کنم چون این جرس دارم من ذرّه‌ای از مُلکِ ذرّه‌پرورم آری گرد و غبارِ زیرِ پای قنبرم آری از حیدریونم به لطفِ حضرتِ منّان دارم درونِ سینه‌ام حُبِّ شَهِ مردان من معتقد هستم سعادت جز ولایت نیست مسعود خواهد شد غلامِ شاهِ مظلومان از دین به جز حیدر نفهمیدم... نمی‌فهمم دین مرتضی... آئین علی... او معنیِ ایمان مولا نظر کرده اگر از سینه‌زن‌هایم کرب‌و‌بلا رفتم همین که خواندم از اِیوان من از کبوترهای ایوانِ طلایی‌ام المنةُلله که در روضه رضایی‌ام امشب اَدب کردم که اوّل گفتم از مولا دارم به لب ذکرِ کنیزِ خانه‌یِ زهرا حتماً خودِ امُّ‌البنین برده دلم را از... شهرِ نجف تا کربلا و مشهدِ رویا از مادرِ عبّاس در صحنِ تو می‌خوانم سیراب کن با کاسه‌ای از کوثرت ما را مانندِ زهرایی تو به این روضه حسّاسی پاره شده مشکِ عمو افتاده در صحرا من سائلِ هر ساله‌یِ این خانه‌ام سلطان می‌خواهم از مادر نگاهت را به جایِ نان نانِ شما نانِ تنورِ خانه‌یِ زهراست هر کس غلامِ خانه‌زادت می‌شود آقاست اولادِ خود را خرجیِ نامِ علی کردی هر کس که بالا برده این پرچم سرش بالاست امُّ‌البنینِ بی پسر در روضه های تو دریایی از عشق و کمال و معرفت پیداست هرگز به لب اسمِ پسرهایت را نیاوردی محوِ امامی روضه‌یِ هر روزه‌ات غوغاست با روضه‌هایت درسِ عرفان می‌دهی بی‌بی جانم حسین می‌گویی و جان می‌دهی بی‌بی مادر نبودی دستِ ساقی از بدن افتاد مشک از دهانش شد جدا آب از دَهن افتاد تیر آمد و با خود توانِ چشم‌ها را برد شیرِ حرم استادِ جنگِ تن به تن افتاد شاهِ کرم اُفتان و خیزان از حرم آمد پیچید بوی فاطمه یادِ حسن افتاد عبّاسِ تو افتاده بود از پا که در گودال... آخر به چنگِ گرگ‌ها یک پیرهن افتاد خنجر پسِ سر ضربه‌های مُهلکی می‌زد دلبر زمین خورد و یکی برد و یکی می‌زد پیراهن و عمّامه و خووُد و عبایش رفت انگشت افتاد و نگینِ دست‌هایش رفت وای از غروبی که برای غارتِ آویز نامرد شد مردی و دینش با حیایش رفت وا کردنِ آویزه که وقتی نمی‌گیرد با گوشواره لاله‌هایِ گوش‌هایش رفت از مشکِ خالی کن گذر این روضه دشوار است شش‌ماهه بر نی... حرمله هم پا‌به‌پایش رفت از اضطرابِ کوچه و ویرانه بیزارم یابن‌الحسن برگرد که خیلی گرفتارم @sehreashk @sehreashk_hoseinimani