eitaa logo
🌟سیرسلوک تاخدا🌟
6.8هزار دنبال‌کننده
38.6هزار عکس
9.5هزار ویدیو
177 فایل
⛔هرگونه کپی برداری از کانال کاملا آزاد و بدون اشکال شرعی میباشد درانتشار مطالب مذهبی کانال کوتاهی نکنید،هدف ما ترویج فرهنگ مهدویت میباشد. #تبلیغات 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1871446027C496dce5861
مشاهده در ایتا
دانلود
در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: .... جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2619539499Cf338b56ac3
در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: .... جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2737766401C2d57e92163
در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: .... جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: .... جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1482096640C5117b771d9 https://eitaa.com/joinchat/1482096640C5117b771d9
🔞🔞🔞 😱 در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: .... جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2477522982Cac87f4500a
🔞🔞🔞 در ساعات پایانی عروسی، لحظه‌ای به‌ خودم آمدم، دیدم انگشترم در دستم نیست و گم شده؛ ترس و وحشت چنان وجودم را گرفت که همگان فهمیدند برای من مشکلی پیش آمده است. از ترسم‌ چیزی به کسی نگفتم که مبادا به گوش شوهرم برسد؛ و بلافاصله به منزل برگشتم. 4 ستون بدنم می‌لرزید که اگر شوهرم بداند کتک مفصلی خواهم خورد. به زن همسایه که راز‌دار بود، و از این اخلاق بد شوهرم خبر داشت پناه بردم. او داستان را با شوهرش در میان گذاشت. شب را زود خوابیدم تا شوهرم به انگشت من توجهی نکند و از این موضوع خبردار نشود. صبح، زن همسایه را دیدم به من گفت: .... جهت خواندن ادامه داستان وارد شويد👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1482096640C5117b771d9