﷽
___________
راوی باید صادقانه خودافشایی کند تا خون در متن جاری شود. بنفشه رحمانی خیلی خوب این کار را کرده. عریان و نترس احساساتش را زیرورو میکند، روحش را میتراشد و به خود واقعیاش میرسد.
درون مایه کتاب، تلاش نویسنده برای مادرشدن و مبارزه با نازایی ست.
نویسنده دایره تجربههای زیستهاش را بزرگ کرده و آنها را هم به روایت این مبارزه پیوند میزند.
پرشهای زیادی در روایتها بود و کمی گیچم میکرد، گاهی خرده روایتی را با کنجکاوی تمام دنبال میکردم و فلش بک نابهجا، ذوقم را میپراند.
کتاب تلخ است و معتقدم برای زندگی اجتماعی و درک درست اطرافیان، باید این تلخی را مزه مزه کرد.
نویسنده از دل ناامیدیها، امید میسازد و با نگرشی جدید، پایانی قدرتمند رقم میزند.
دوستش داشتم خیلی زیاد.
#هشت_صفرسه
#چند_از_چند
@selvaaa
﷽
_______
کتاب را که بستم فهمیدم چرا نامش نون و القلم است. ردپای راوی در داستان است و به عنوان دانای کل ماجرا را تعریف میکند.
جلالِ منتقدِ عرصه سیاست و اجتماع این بار حرفهایش را در ملحفهای طنز میپیچد.
درون مایهاش، خرافات در جامعه، فرقه نوظهور و کاسبی به نام دین و... است؛ اما فارغ از اینها، تقابل دو تفکر در مقابل هم بیشتر مشهود است. حقی که خدا را میشناسد و در نظر میگیرد با باطلی که ولو در لباس دین منفعت خودش را اولویت میداند.
دو مورد در کتاب توی ذوقم میزد: غلط های املایی بسیار و گاهی شعاری حرف زدن و محتوا چپاندن در جملات.
#نه_صفرسه
#چند_از_چند
@selvaaa
هدایت شده از گاه نوشتههایم
آذری که برای «خدایی» همه ماههای سال است
#آدمهای_چهارباغ بهانه شد تا #علی_خدایی، عاشق پاک باختۀ نشسته در عکس بالا را به صورت مجازی ببینیم؛ من و اهالی #سهکتاب.
متولد ۳۷ بود ولی در عشقورزی جوانتر از سن و سال شناسنامهاش بود.
برایمان از کودکی و نوجوانی و جوانیاش گفت؛ از استادهایی که دیده بود؛ از نشست و برخواستهای ادبیاش؛ از هزار داستانی که نوشته بود و به امر استادش همه را پاره کرده بود؛ از سایهوار بودن پدر در زندگیاش؛ و در همه این گفتنها کوه بود. استوار؛ سینه ستبر؛ پرغرور.
اما به محض اینکه از «آذر» سفر کردهاش گفت، صورتش جمع شد، ابر شد، بارید. اِبایی نداشت تا یک مشت جوان اشکاش را ببینند. هرچند که در این شکستن و باریدن هم یک غرور شیرین موج میزد.
آذر برای ما، نام یک ماه از ماههای سال است اما برای او همه روزهای زندگیاش است؛ حتی الان. الانی که او هست و تخت خالی آذرش. آذرِ او دیگر جسم نیست تا در کالبد جسمانی، روی تخت جا بگیرد. آذر او الان برای خدایی هواست، او را در برمیگیرد. دیشب «خدایی»، در عشق ورزیدن خدایی کرد و ما نفهمیدیم یکساعتونیم گفتگویمان چگونه سپری شد. از او قول گرفتیم یک دیدار دیگر بنشیند تا از #آدمهای_چهارباغ برایمان بگوید. آدمهایی که حتما الان، یکی از مهمترینهایشان آذر است.
پیشنهاد میکنم #نزدیک_داستان علی خدایی را که به صدای خودش است، گوش بگیرید. زیباست.
سلامت باشی همقدم شب و روز #آدمهای_چهارباغ.
باغ عشقات آباد مرد.
@gahnevis
هدایت شده از 🏡 خانه اهالی روایت انسان
💢از رفح تصاویر زیادی بیرون نیامده زیرا سطح جنایات جوری بوده که حتی رسانهها اجازهی بازنشر چنین محتواهای دلخراشی را به ما نمیدهند، برای گشایش کار مردم مظلوم فلسطین و نابودی رژیم نامشروع صهیونیستی با ما دعای فرج بخوانید. تعداد دعایی که مایل به قرائت هستید اینجا وارد کنید.
https://EitaaBot.ir/counter/kxna
این ختم دسته جمعی را برای دوستانتان نیز ارسال کنید.
🆔 @Revayate_ensan_home
______
بهش میگم: مثبت سه رو میفرستیم اونور، میشه منفی سه. حالا شد ی معادله. خب باید ایکس رو پیدا کنیم
+ من چرا باید ایکس رو پیدا کنم وقتی تو گم شدنش هیچ نقشی نداشتم
🙄
#دهه_هشتادی_نودیها
#حرف_حق
#خواهر
@selvaaa
﷽
_________
سه تار نام اولین داستان کوتاه از مجموعه سیزده داستانی سه تار است.
آل احمد در این مجموعه بیشتر منتقد اجتماعی ست و معضلات فرهنگی را به تصویر میکشد.
تندوری مذهبیهای افراطی، ظلم به زنان در جامعه مردسالار، فقر، خشم، ترس و... درون مایه آنهاست. او گاهی سوژههایی ساده و پیش افتاده را به داستانی کششدار رسانده.
مجموعه، فضاسازی و بیان جزئیات و شخصیت پردازی خوبی دارد.
احساس کردم بعضی داستانها ساختار کاملی ندارند.
وجه اشتراک هر سیزده اثر، ناکامیِ انتهایشان است.
#ده_صفرسه
#چند_از_چند
@selvaaa
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی میکنیم.
همین الان، توی همین دقیقهها که من دارم این کلمهها را مینویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم.
همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهرهاش را هم ندیدهایم.
دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است.
این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاریاش پایین است و توی مراقبتهای ویژه بستری است.
ما نگرانش هستیم، مثل خانوادهاش.
من البته به خدا خوشبینم و میدانم که لطفش همیشه پیش پای ما بندههاست اما این را هم میدانم که گرههای زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست.
برای این دوست ما دعا کنید.
با هر کلمه و جملهای که بین شما و خدا صمیمیتر است، برای این دوست ما دعا کنید.
ما نگرانش هستیم.
سِلوا
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی میکنیم. همین الان، توی همین دقیقهها که من دارم این کلمهها
﷽
_______
استادیار دوره خلاقم بیمار است.
استادیاری که با محبت بیدریغ و شوق زیادش، میخ من را در ابتدای راه نوشتن محکم کرد و انگیزهام برای ادامه دادن را بیشتر.
منت سر من میگذارید اگر حمد و دعایتان را به سویش روانه کنید🌸🍃
@selvaaa
هدایت شده از Mis Rahmani
همونطور که میدونید همراهی من و شما اینجا به پایان میرسه و اگه در ارزیابی شرایط حضور داشته باشید استادیارهای دیگه و البته بهتر از من میان و در کنارتون قرار میگیرن
لعنت به تو ایتا. لعنت که گزینه رفتن به اولین پیامت هیچ وقت کار نمیکند. هق هقام بند آمده. برگشته ام به پاییز ۱۴۰۱. به شروع. به خلاق. برگشتهام به خانم رحمانی. به میثاق که همیشه اسمش برایم جالب بود. به پیامهای بلند سه شنبه هایش. به سوال همیشگی ام که هیچ وقت نپرسیدم که چرا ویس نمی دهد و اذیت نمیشود اینقدر تایپ می کند؟ به نمونه متن خلاقه اش که دهانم را دوخت که چقدر زمان خلاق خودش بلد بوده و متن من چقدر مزخرف است و به رویش نمی آورد. به لینک جزوات کلاس استاد غلامی. به دلبستگی دوطرفه ای که آخر دوره برایمان پیش آمد. به تنهایی آدمها و رنجهایی که در سینه حبس میکنند. چرا وسط این فکرها باید بروم عدسی هم بزنم و نمک و تندی و شوری و زهرمارش را مزه کنم؟ چرا باید قابلمه عدسی یادم بیاورد آدم ها می روند و زنده ها باید زندگی کنند؟ مگر سمیرا دخترعمه ام که چند روز پیش بچه اش دنیا آمد می تواند مثل قبل زندگی کند؟ مثل چندماه پیش که عمه ام بود یا چندسال پیش ترش که عمه ام سالم و سرحال بود؟
مگر مادر میثاق میتواند مثل قبل زندگی کند؟ مگر مرگ عزیز راحت است؟ عدسی کوفتی برای من شعار نده. همین نیم ساعت پیش بالاسرت برای سلامتیاش حمد میخواندم. فاصله مرگ و زندگی. دنیای زندهها گاهی همینقدر بی رحم و درنده میشود.
چه میگویم؟
خدایا من از خانم رحمانی فقط خاطره خوش دارم و والسلام. خدایا مواظبش باش. استادیار جوانمان را به تو سپردیم. خدایا خودت میدانی رنج کشیده، مرهمش باش.
ممنون میشوم برای آرامش روحش و دل خانوادهاش دعاکنید.
هدایت شده از الف|نون
﷽
___________
این عکس را زهرا مهدانیان سیاه سفید کرده. تصویرِ توی عکس زیادی برایمان سنگین است. من معتقد نیستم یکی از ما کم شده. همچنان که مردانِ ما پس از مرگ کم نمیشوند و تکثیر میشوند، زنانمان هم کم نمیشوند. دوست ما جسمش دیگر میانمان نیست و خودش در ما تکثیر شده، در آجر به آجر مبنا، در قلبها و قلمهامان. کم نشده. هست. مردِ عمامه بهسرِ توی عکس روزی که ما را دور هم جمع میکرده چنین صحنهای در مخیلهش هم نمیگنجیده. که بایستد و نماز بخواند بر پیکر یکی از ما شاگردها... عکس برای ما سنگین است و استادمان هنوز محکم ایستاده. یکی از ما کم نشده که متوقف شویم. یخ بزنیم و منجمد. میثاق رحمانی در ما تکثیر شده. سریعتر میدویم، محکمتر، قویتر؛ برای رسیدن به مقصدی که میثاق دارد و مردِ توی عکس.
عکس را زهرا مهدانیان سیاه سفید کرده و پایینش نوشته:
"استادی ایستاده بر بالای پیکر شاگرد، نقطه پایانِ داستان را خودش میگذارد."
صحنه برای ما زیادی سنگین است...
هدایت شده از [ هُرنو ]
به یاد خواهرمان #میثاق_رحمانی، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید.
👇
https://iporse.ir/6251613
بخوانیم تا برایمان بخوانند...
نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی