﷽
_________
سه تار نام اولین داستان کوتاه از مجموعه سیزده داستانی سه تار است.
آل احمد در این مجموعه بیشتر منتقد اجتماعی ست و معضلات فرهنگی را به تصویر میکشد.
تندوری مذهبیهای افراطی، ظلم به زنان در جامعه مردسالار، فقر، خشم، ترس و... درون مایه آنهاست. او گاهی سوژههایی ساده و پیش افتاده را به داستانی کششدار رسانده.
مجموعه، فضاسازی و بیان جزئیات و شخصیت پردازی خوبی دارد.
احساس کردم بعضی داستانها ساختار کاملی ندارند.
وجه اشتراک هر سیزده اثر، ناکامیِ انتهایشان است.
#ده_صفرسه
#چند_از_چند
@selvaaa
هدایت شده از گاه گدار
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی میکنیم.
همین الان، توی همین دقیقهها که من دارم این کلمهها را مینویسم، همه ما نگران یک دوست و همکار عزیز هستیم.
همکاری که همشهری خیلی از ماها نیست و تا به حال چهرهاش را هم ندیدهایم.
دوست عزیزی که از پر کارترین ها در جمع ماست و حضورش و دقت بالایش در کار همیشه اسباب خیال راحتی است.
این دوست عزیز این روزها در بیمارستان است، سطح هوشیاریاش پایین است و توی مراقبتهای ویژه بستری است.
ما نگرانش هستیم، مثل خانوادهاش.
من البته به خدا خوشبینم و میدانم که لطفش همیشه پیش پای ما بندههاست اما این را هم میدانم که گرههای زیادی در زندگی هست که باز شدنش به واسطه دعاهای ماست.
برای این دوست ما دعا کنید.
با هر کلمه و جملهای که بین شما و خدا صمیمیتر است، برای این دوست ما دعا کنید.
ما نگرانش هستیم.
سِلوا
ما توی مبنا در دنیای عجیبی داریم زندگی میکنیم. همین الان، توی همین دقیقهها که من دارم این کلمهها
﷽
_______
استادیار دوره خلاقم بیمار است.
استادیاری که با محبت بیدریغ و شوق زیادش، میخ من را در ابتدای راه نوشتن محکم کرد و انگیزهام برای ادامه دادن را بیشتر.
منت سر من میگذارید اگر حمد و دعایتان را به سویش روانه کنید🌸🍃
@selvaaa
هدایت شده از Mis Rahmani
همونطور که میدونید همراهی من و شما اینجا به پایان میرسه و اگه در ارزیابی شرایط حضور داشته باشید استادیارهای دیگه و البته بهتر از من میان و در کنارتون قرار میگیرن
لعنت به تو ایتا. لعنت که گزینه رفتن به اولین پیامت هیچ وقت کار نمیکند. هق هقام بند آمده. برگشته ام به پاییز ۱۴۰۱. به شروع. به خلاق. برگشتهام به خانم رحمانی. به میثاق که همیشه اسمش برایم جالب بود. به پیامهای بلند سه شنبه هایش. به سوال همیشگی ام که هیچ وقت نپرسیدم که چرا ویس نمی دهد و اذیت نمیشود اینقدر تایپ می کند؟ به نمونه متن خلاقه اش که دهانم را دوخت که چقدر زمان خلاق خودش بلد بوده و متن من چقدر مزخرف است و به رویش نمی آورد. به لینک جزوات کلاس استاد غلامی. به دلبستگی دوطرفه ای که آخر دوره برایمان پیش آمد. به تنهایی آدمها و رنجهایی که در سینه حبس میکنند. چرا وسط این فکرها باید بروم عدسی هم بزنم و نمک و تندی و شوری و زهرمارش را مزه کنم؟ چرا باید قابلمه عدسی یادم بیاورد آدم ها می روند و زنده ها باید زندگی کنند؟ مگر سمیرا دخترعمه ام که چند روز پیش بچه اش دنیا آمد می تواند مثل قبل زندگی کند؟ مثل چندماه پیش که عمه ام بود یا چندسال پیش ترش که عمه ام سالم و سرحال بود؟
مگر مادر میثاق میتواند مثل قبل زندگی کند؟ مگر مرگ عزیز راحت است؟ عدسی کوفتی برای من شعار نده. همین نیم ساعت پیش بالاسرت برای سلامتیاش حمد میخواندم. فاصله مرگ و زندگی. دنیای زندهها گاهی همینقدر بی رحم و درنده میشود.
چه میگویم؟
خدایا من از خانم رحمانی فقط خاطره خوش دارم و والسلام. خدایا مواظبش باش. استادیار جوانمان را به تو سپردیم. خدایا خودت میدانی رنج کشیده، مرهمش باش.
ممنون میشوم برای آرامش روحش و دل خانوادهاش دعاکنید.
هدایت شده از الف|نون
﷽
___________
این عکس را زهرا مهدانیان سیاه سفید کرده. تصویرِ توی عکس زیادی برایمان سنگین است. من معتقد نیستم یکی از ما کم شده. همچنان که مردانِ ما پس از مرگ کم نمیشوند و تکثیر میشوند، زنانمان هم کم نمیشوند. دوست ما جسمش دیگر میانمان نیست و خودش در ما تکثیر شده، در آجر به آجر مبنا، در قلبها و قلمهامان. کم نشده. هست. مردِ عمامه بهسرِ توی عکس روزی که ما را دور هم جمع میکرده چنین صحنهای در مخیلهش هم نمیگنجیده. که بایستد و نماز بخواند بر پیکر یکی از ما شاگردها... عکس برای ما سنگین است و استادمان هنوز محکم ایستاده. یکی از ما کم نشده که متوقف شویم. یخ بزنیم و منجمد. میثاق رحمانی در ما تکثیر شده. سریعتر میدویم، محکمتر، قویتر؛ برای رسیدن به مقصدی که میثاق دارد و مردِ توی عکس.
عکس را زهرا مهدانیان سیاه سفید کرده و پایینش نوشته:
"استادی ایستاده بر بالای پیکر شاگرد، نقطه پایانِ داستان را خودش میگذارد."
صحنه برای ما زیادی سنگین است...
هدایت شده از [ هُرنو ]
به یاد خواهرمان #میثاق_رحمانی، جهت شرکت در ختم قرآن، صلوات، فاتحه، ذکر لا اله الا الله و... از طریق پیوند زیر، اقدام کنید.
👇
https://iporse.ir/6251613
بخوانیم تا برایمان بخوانند...
نماز لیلة الدفن: میثاق بنت مهدی
هدایت شده از مجلهٔ مدام
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عیدتون، مُـــــدام :)
این ریلز رو توی اینستاگرام با بقیه به اشتراک بذارید. (فقط فیلترشکنتون روشن باشه.)
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
صابر خراسانی16141980992601592781233.mp3
زمان:
حجم:
3.1M
گوش میدهم و با کلمه کلمهاش، قلبم خون را محکمتر پمپاژ میکند و سلول به سلولم فریاد میزند علی.
#صابر_خراسانی
#عید_غدیرخم_مبارک
هدایت شده از مجلهٔ مدام
دورهمی و رونمایی مجلهٔ مدام
مدام یک: کتاب
با حضور
#مسعود_فروتن
#احسان_عبدیپور
#فرشته_نوبخت
#مرتضی_کاردر
به صرف داستان و موسیقی
یکشنبه دهم تیرماه
شهرکتاب مرکزی
ساعت ۵ تا ۷ عصر
مشتاق دیدار همهٔ شما هستیم و دیدهٔ ما، میزبان قدمهای شماست.
منتظرتان هستیم ❤️✌️
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
﷽
__________
هانیه سر زایمان طبیعیاش درد کشید مثل خیلی از مادرها. میگفت "خدا به مادرا نعمت فراموشی داده وگرنه دیگه بچه نمیارن، بعد زایمان دردا یادشون میره".
سال نودونه بود و من تازهِ عقدکرده بودم و تازه عروس. النگوی از مچ به بالایی برای چلینگ چلینگ صدا دادن نداشتم؛ اما حلقهای آینهای جا خوش کرده بود روی انگشت اشاره دست چپم. با همسرم خیابان سرخواجه گرگان و مغازههای لوازم خانگی ساری را متر میکردیم. چشم میدوختیم روی برندهای ایرانی یخچال تلویزیون و فروشندهها را برای کیفیت و قیمت سوال پیچ میکردیم. ما به هر چیز سادهای قانع بودیم تا زندگی را سرخوشانه زیر یک سقف آغاز کنیم؛ اما زندگی چوب لای چرخ نداشتهیمان میگذاشت.
مامان میرفت بازار و با آه و ناله بر میگشت. امروز جاروبرقی را قیمت میکردیم ۳و صد، مهتاب جایش را به خورشید فردا نداده، میشد ۳ و سیصد. فروشندهها دست به تلفن بودند و قبل از جواب دادن به "چند؟" قیمت لحظهای دلار را چک میکردند.
برادرم گوشی به دست، هر روز صبح در صفحات بورس و تحلیلها میچرخید و دست از پا درازتر با تراز منفی و افت دارایی نداشتهاش رو به رو میشد.
بعدازظهر بابا از نانوایی، خسته برای ناهار میآمد خانه. شربت را سر نکشیده، صدایش بلند میشد: واه واه واه، چه صفی کشیده بودن مردم" و از دریافت مرغ ساده با کارت ملی میگفت.
تابستان همسایهمان دادش به هوا رفت که "یخچالم سوخت، خدا خیرشون نده" و قطعی بی رویه برق مردم را توی ادارات و پشت سیستمها معطل میکرد.
همه اینها را ما کنار روزهایی تجربه کردیم که روزی هفتصد نفر از هموطنانمان را کرونا پرپر میکرد و جان ما را به بیرون گره زده بودند.
هانیه راست میگفت فراموشی گاهی نعمت است اما گاهی زایمان همین دردهاست. این روزها تولد دوباره دردها و سیاهیها را نزدیک میبینم. شاید فراموشی همیشه نعمت نباشد!
#به_عقب_برنمیگردیم
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
@selvaaa