﷽
___________
من فمینیست نیستم. مانیفستش هم سرم نمیشود. مطهری خوانم و قائل به تساوی زن و مرد در انسانیت. این را همان اول کار مینویسم تا موضعم روشن باشد.
دیشب اما؛ مداح میخواند یا زینب، یا عقیله العرب...
عقیله، معروف ترین لقب حضرت زینب (س) است. در عرب دو معنا دارد: زن خردمند و بانوی ارجمند و یکتا در میان خویشان خود.
مداح همچنان با شور و حماسه میخواند. تا رسید به الفاظی که در ذهنم چرخ خوردند.
مرد آفرینش به جانم نشست و به کلمه شیرمردش خیلی فکر کردم. در اشعار و توصیفات از حماسه حضرت زینب، جایی لبها روی هم چفت میشود. زبان پشت دندانها گیر میکند و مغز دنبال صفت میگردد. یکهو دهان با کلماتی مردانه طور، باز میشود.
ما ضعف داریم که قیام و اقتدار زینب را زنانه توصیف کنیم! تهش او را مردی در میدان تصور میکنیم.
از نظرم این خطاست. اتفاقا اینجای ماجرا، قلم باید بچرخد. سبک زندگی زینبی و فاطمی برای من این پیام را دارد: خداوند زن را قدرتمند آفریده.
حرفهایم شعاری شد. به قول استاد جوان باید از مفاهیم بیرون بیاییم و دنبال مصادیق بگردیم. مصادیق اطراف ما هستند. به زندگی مادرها و مادربزرگهایمان نگاه کنیم. به ستون بودنشان وسط خیمه خانواده.
مشکل این است که یا این ظرفیتهای عظیم بالقوه را بالفعل نکردهایم یا هنوز خودِ زنانه را باور. این درک نداشتن، جامعه را میرساند به توصیفات مردانه از حضرت زینب (س). برای من زینب عقیله است؛ بانوی ارجمند و خردمند.
#محرم۱۴۰۳
#عقیله_بنی_هاشم
@selvaaa
﷽
________
دو تایی آمدند دم در کلاس. خواهر بزرگتر، یک وجب قدش بلند تر از خواهر کوچکتر بود. لبه چادرش را از جلو صاف کرد. از پشت عینک خیره شد به خانم محسنی: من و خواهرم، برای شهادت حضرت علی اصغر، نذری دُرس کردیم ولی بچههای قرآن نبودن بهشون بدیم.
بقیه حرفشان را نشنیدم و حواسم باید به حرف مربی جمع میشد؛ اما دلم پیش بستههایش بود.
چند دقیقه بعد، خواهر کوچکتر که قدش یک متر هم نمی شد، آمد دم کلاس. انگشت کوچکش را به سمت تک تک بچه ها گرفت. لبهایش میجنبید. بعدش با یک بشقاب شیشهای آمد داخل و نذریش قسمت ما شد.
#یا_طفل_کربلا
#نذری_کودکانه
@selvaaa
سِلوا
﷽
____________
طهورا را هنوز ندیدهام. توی لیست، زیر نام دانشگاه، مدرسه فرزانگان توجهم را جلب کرد. طهورا دانشآموز است و اندیشه جوی طلیعه حکمت استاد غلامی. مثل بقیه خادمها، خوشحال است که استاد پنج شب مهمان ماست. پیامکش را بعد نماز صبح دیدم. سنگینی پلکهایم را صفای کلماتش، سبک کرد. طهورای امروز، قطعا دوران دانشجویی چند پله از من و دوستانم جلوتر خواهد بود. از دوستان دانشجوی دهه هشتادی که اینروزها، توان و آبروی خود را برای هیئت دانشجویی امام حسین وسط گذاشتهاند. فاطمه حسابداری میخواند. امور مالی را خوب میچرخاند. امروز روی دفتر حساب کتاب میکرد. دادش به هوا که "پنج روز دیگه هیئته، ما هنوز ۸۰ میلیون کم داریم". نگرانی ریخت توی چشمهایمان؛ اما ته دل همهمان روشن است. هشتاد میلیون برای دانشجو صفرهایش زیاد است اما برای امام حسین یک نظر است و بس. خودش گلچین میکند که کدامین کریمانش را واسطه کند تا قطره قطره، این دریا آبی شود.
من تا بهحال در سلوا، درخواست مالی از طرف خودم نگذاشتهام. امروز که تقلای دوستانم را دیدم حیفم آمد من دور از این سفره بنشینم. حرف همیشگی رفیقم شهلا آمد توی سرم که " تک خوری ممنوع". من تک خور نیستم. بیاید با هم سر سفره امام حسین بنشینیم.
5892107046677087
ودجا _ بانک سپه
(با کلیک روی شماره کارت کپی میشود)
@selvaaa
﷽
_____________
پلکهایم کش میآیند. مغزم پرش میکند. خاطرات به کاسه سر چنگ میزنند. اعداد تقویم رژه میروند. چهارشنبه هم جمعه میشود. جمعهها بزرگتر میشوند. جمعهها طغیان خواهند کرد.
#شهید_هنیه
@selvaaa
هدایت شده از راه پُر اُمید🪴
یه سی میلیون کم داریم برای موکب
یه تکون بدیم باهم جور بشه؟ ☺️
۲۱۰۰ نفر همراهی کنن نفری ۱۴ هزار تومان بدن حل میشه 😉
بریم باهم برای شروعش؟
هرکدومتون ۱۴ هزار تومان نذر کنید
به ۱۴ نفر هم ارسال کنید بفرستید
۱۴ هزار تومان زیاده واقعا؟
فکر کنید دارید از زائرای امام حسین تو اون گرمای ۵۰ درجه پذیرایی میکنید وقتی شربت و اب خنک میخورن و بیاد شما براتون دعای خیر میکنن😊
حساب کردیم رو شما :
شماره کارت اینه👇
6037998136260022روی شماره کارت بزنید کپی میشه به نام معصومه پوراحمد
﷽
__________
دیشب با سردرد خوابیدم. خوابهای آشفته و درهم برهم دیدم. صبح، گیرندههای درد زودتر از چشمهایم بیدار شدند.
دودل بودم بروم یانه. تاب نیاوردم. لقمه کره عسل را چپاندم در کیفم و راه افتادم. چند سال است دانشجوی هیچ دانشگاهی نیستم؛ اما هنوز جزوه به دستم. نشستم توی حسینیه و یک آن با خود گفتم: اینجا چه میکنم؟
خاطرات توی مغزم دویدند. این همان کاروانیست که سال نودوهشت با آن راهی کربلا شدم. مجرد بودم و حالا شرایطم فرق دارد. رفتم تا به عقلم حالی کنم، من میخواهم همینطور جوان و سرزنده بمانم حتی اگر چینهای پیشانیام زیاد شود. اصلا هوای دانشجویی با پوستم سازگار است و زیرش آب میاندازد. دوستان دانشجوی دهههشتادیام را بدرقه و از زیر قرآن رد کردیم. بعد دندانپزشکی آمدم خانه. دکمه کنترل کولر را که فشار دادم، سرم دیگر گزگز نمیکرد.
ان شاءالله همه زوار سلامت باشند.
@selvaaa