در روزگاری نه چندان دور،
هنگام نوشیدن یک چای
یا قهوهی گرم، آنگاه که چشمانت جایی را برای نگاه کردن پیدا نمیکنند و دنبال گوشهای دنج می گردند،
به یادم خواهی افتاد...
ناخودآگاه لبخند سردی می زنی که از آن حسرت چکه میکند...
آن روزگار دیر است...
من اما همه چیز را با تو میبینم، چیزی جز تومعنا ندارد...
ما با هم فرق داریم...
#دل
#ادبیات
@semimm
یک صبح به بام آی و ز رُخ پرده برانداز
آوازه به عالم زن و خورشید برانداز
#محتشم_کاشانی
#ادبیات
#دل
@semimm
و اما من!
همو که تو در فراز و نشیبهای زندگی، او را برای همراهی با خود میخواهی.
من!
بله، من!
چقدر جملههای بریده بریده در توصیفش به ذهنم میجهد.
زبانم دستپاچه است که کدامش را برایت بگوید.
من!
که درماندهام حتی از وصف خود،
تو از من آنگاه انتظار
چه داری؟!
من!
گاهی خودش را در هم دوست ندارد، تو چهطور؟
آیا تو، من هستی؟
#ادبیات
#دل
#سه_میم
@semimm