eitaa logo
شهید حاج قاسم سلیمانی
40.6هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
5.6هزار ویدیو
22 فایل
《بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ》 ✍کانال شهید حاج قاسم سلیمانی خادم کانال: @abozar_zaman 💠تبلیغات👇 http://eitaa.com/joinchat/2123169822Cc0f10b760f
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «قهرمان بچه‌ها» یکی از آشنایاهایمان، هرسال برای بچه‌های دبستانی کیف و کفش می‌فرستد. بعد از شهادت حاج قاسم، پیشنهاد دادم روی کیف‌ها، عکس حاج قاسم را چاپ کند تا بچه‌ها به بهانه محصول فرهنگی، با قهرمان ملی خود آشنا شوند. او هم قبول کرد. کیف و کفش‌ها را که فرستاد، با مدیران مدرسه‌هایی که می‌شناختم، هماهنگ کردم و بعد از شناسایی دانش‌آموزان نیازمند، وسایل را برایشان بردم. به هر مدرسه‌ای که می‌رفتم، در صبحگاه برای بچه‌ها از شخصیت حاج قاسم و کارهایشان تعریف می‌کردم. خیلی از بچه‌ها شناختی از حاج قاسم نداشتند. شخصیت‌هایی مثل حاج قاسم که شجاع و مبارز هستند؛ برای بچه‌ها، مخصوصا پسرها خیلی جذابند. بچه‌ها وقتی با آنها آشنا شوند، مرام و رفتارشان را الگو قرار می‌دهند. ✍ مهدی عسگریان - زاهدان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
‍ 🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «مثل پدر» فرزندان شهدا جلوی در ورودی ایستاده بودند و به همه‌ی مهمان‌ها یک شاخه گل رز هدیه می‌دادند. شاخهٔ گل رز، نمادی از شاخهٔ گلی بود که فرزند شهید به سردار سلیمانی داده بود و فیلمش بارها از تلویزیون پخش شده بود. حاج قاسم برای همهٔ فرزندان شهدا مثل پدر بود و شهادت ایشان، داغ از دست دادن پدر را برایشان زنده کرده بود. آنها بیشتر از همهٔ ما در غم از دست دادن حاج قاسم سوختند. یکسال گذشته بود و هنوز داغدار بودند. برای اولین سالگرد شهادت حاج قاسم به کمک و همت خانوادهٔ شهدا مراسمی گرفته بودیم. تمام کارهای مراسم را خانواده‌های شهدا انجام داده بودند. از برنامه‌ریزی و آماده‌سازی فضا، تا اجرای مراسم. من خادم خانوادهٔ شهدا در موسسه یادگار شهدای زاهدان هستم. فقط گوشه‌ای از کار دستم بود. در جلسه‌ای که قبل از مراسم گذاشته بودیم تصمیم گرفتیم اسم یادواره را «مثل پدر» بگذاریم. همهٔ فرزندان شهدا، احساس مسئولیت می‌کردند. دوست داشتند هر طور شده کاری انجام دهند. مراسم به خاطر حضور خانوادهٔ شهدا، مخصوصاً فرزندانشان، حال و هوای خاصی داشت. ✍ خانم کوه‌کن - زاهدان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی - چطوری آقا کوچولو؟ - من کوچولو نیستم. ابوالفضل قهرمانم. قاسم سلیمانی می‌شوم! خادم حرم امام رضا (ع) لبخندی زد وارد حرم شدیم. جلوی ضریح که رسیدیم. ابوالفضل صورتش را سمت من چرخاند و گفت: "مامان یک چیزی بهت بگویم؟" - بگو مامان! - به امام رضا بگو، من قاسم سلیمانی بشوم. - چرا خودت نمی‌گویی؟ - خودم می‌گویم. شما هم بگو. رو به ضریح کردم و خواستهٔ بزرگ پسر چهارساله‌ام را به امام رضا (ع) گفتم. از لحظه‌ای که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدیم، در خانه‌مان مدام صحبت از سردار بود. ابوالفضل هم با دقت به حرفهایمان گوش می‌داد. از همان روز می‌گفت: من هم حاج قاسم سلیمانی هستم. همه بچه‌های ایران، قاسم سلیمانی هستند. مهر حاج قاسم به دلش نشسته است. هرگاه کسی او را به خاطر کارخوبی تشویق می‌کند، سریع می‌گوید: "آخه من قاسم سلیمانی هستم." ✍ لیلا چهارگامه، زاهدان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
‍ 🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «قهرمان عزیزمان» به خاطر شغل خبرنگاری‌ام، در خانه ما زیاد از اخبار گوشه و کنار دنیا صحبت می‌شود. هرگاه صحبت از حضور ایران در جبهه‌های سوریه و عراق می‌شد، سه قلوهای شش ساله‌ام نگران می‌شدند که نکند جنگ به ایران برسد. مادرشان دلداری‌شان می‌داد. می‌گفت: اصلا نترسید بچه ها! هیچ وقت در ایران جنگ نمی‌شود. چون ما سرداری داریم. سردار سلیمانی و سربازانش نمی‌گذارند اتفاق بدی در ایران بیفتد. وقتی حاج قاسم پایان حکومت داعش را اعلام کرد بچه ها دیدند که قهرمانشان توانسته، دشمن را شکست دهد. حالا قهرمانمان شهید شده بود! طاقت ماندن در خانه را نداشتیم. لباس پوشیدیم و خودمان را به مزار شهید حسنعلی عالی رساندیم. شهید عالی از بچه‌های لشکر 41 ثارالله بود. برای بچه ها از شهید عالی و شهید میرحسینی که روزهای قبل سر مزارشان رفته بودیم، تعریف کردم. به خانه که برگشتیم، عکس حاج قاسم را روی دیوار، کنار عکس پدربزرگم و بقیهٔ اعضای خانواده قرار دادیم. بعضی از مهمانانی که به خانه‌مان می‌آیند، با تعجب به عکس حاج قاسم که در میان عکس‌های خانوادگی‌مان است، نگاه می‌کنند. اما حاج قاسم مثل عضوی از خانواده، برایمان عزیز است. ✍ سید محمد کاظم طباطبایی، زاهدان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
‍ 🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «برخیز و بنویس به نامش» از استرس امتحان، خبری نبود. نه جنب و جوشی، نه سر و صدایی. هر از گاهی صدای گریه یکی از دخترها بلند میشد و اشک بقیهٔ را در می‌آورد. همه بچه‌ها ناراحت بودند. از معلم پرورشی اجازه خواستم تا شعری را که برای حاج قاسم سروده بودم، برای بچه ها بخوانم. قبول کردند. بچه‌ها توی سالن نشسته بودند. رفتم توی دفتر، بعد از صحبت‌های مدیر، پیام حضرت آقا پخش شد. بعد از آن، من میکروفن را گرفتم و شروع کردم به خواندن شعرم. فردوسی ببین رستمت افسانه دِگر نیست بنگر، به خدا قاسم ما رستم ثانی‌ست گر بار دگر پا شوی و قصه سُرایی از قاسم‌مان گو که مثالش به زمین نیست گر رستم تو شهره به هفت‌خان تو دارد او خاکِ کفِ پایِ سلیمانی ما، نیست ای کاش تو بودی که ببینی سپرش را ایمان به خدا داشت، نیازی به سپر نیست بی‌رخش وسنان و سپر و تیر، یلی بود هر صحبت او بر رخ دشمن دو سه سیلی است برخیز ابوالقاسم و بنویس به نامش شهنامه‌ی دیگر که تمامیش حقیقی است اکنون همه جا حرف زمردانگی اوست حرفش همه جا هست و صد افسوس خودش نیست ✍ فاطمه رضایی، زاهدن 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «سردار دل‌ها» من و ناموسم با خیال راحت زندگی می‌کنیم، در خیابان‌ها قدم می‌زنیم و دغدغه امنیت نداریم. همه این آرامش را مدیون سردار سلیمانی و شهدا هستیم. در مقابل این همه از خودگذشتگی حاج قاسم، تنها کاری که از دستمان بر می‌آمد، زنده نگه داشتن یادشان بود. با ده نفر از دوستان دورهم جمع شدیم و ایستگاه صلواتی برپا کردیم. همه هزینه ها را خودمان تامین کردیم. مداحی و سخنرانی پخش می‌کردیم و به مردم چای می‌دادیم. تصویر حاج قاسم را روی شیشه ماشین چاپ می‌زدیم یا شعار می‌نوشتیم. هرگاه صوتی ازخود حاج قاسم پخش می‌کردیم، مردم با اشتیاق بیشتری توی ایستگاه می آمدند. کوچک و بزرگ به حاج قاسم ارادت ویژه‌ای داشتند. هر جا که نامی از ایشان می‌آمد. مردم مثل پروانه دور آن جمع می‌شدند. بدون هیچ دسته‌بندی سیاسی و مذهبی و سلیقه‌ای. حاج قاسم حقیقتا "سردار دل‌ها" بود! ✍️ نورالله اویسی– زاهدان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
‍ 🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «پای زندگی‌نامهٔ حاج قاسم» گریه امانم نمی‌داد. مادرم با نگرانی پرسید: "چه شده؟" صفحه گوشی‌ام را به طرف مادرم گرفتم. خبر شهادت حاج قاسم را که خواند، اشکهایش جاری شد. با گریه گفت: "با اهل بیت (ع) محشور بشوی حاج قاسم." شهرهایی که مراسم تشییع برگزار می‌کردند، از ما دور بودند. با حسرت پای تلویزیون، مراسم را نگاه می‌کردم. افسوس می‌خوردم که نمی‌توانستم کنار مردم باشم و با پیکر شهید وداع کنم. توی خانه‌مان، به بچه‌های روستا، قرآن آموزش می‌دهم. آن روزها به نیت حاج قاسم، با گندم، آش محلی می‌پختم، حلوا می‌پختم و بین بچه‌ها توزیع می‌کردم. پنج‌شنبه‌ها بعد از قرآن، سفره صلوات برگزار می‌کردم. با بچه‌ها صلوات می‌فرستادیم و به روح حاج قاسم هدیه می‌کردیم. برای بچه‌ها درباره فداکاری‌ها و رشادت‌های حاج قاسم صحبت می‌کردم. برای سالگرد شهادتشان به هیئت قمربنی‌هاشم روستا، در تهیه عدسی کمک کردم. چندین پنجشنبه هم بعد از قرآن‌خوانی، بخشی از زندگی‌نامه سردار را از روی کتاب، برای بچه‌ها می‌خواندم تا با شخصیت حاج قاسم آشنا شوند. الان هم بعضی پنج‌شنبه‌ها با کمک مادرم، نان روغنی درست می‌کنیم و می‌برم برای همسایه‌ها. به همه می‌گویم، به نیت حاج قاسم سلیمانی است. تشکر می‌کنند و می‌گویند، حتما فاتحه و صلوات می‌فرستند. ✍ مهری بامری، روستای جعفرآباد، بخش بمپور ایرانشهر 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299
‍ 🔺خاطرات مردم سیستان و بلوچستان از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی «داغی جگرسوزتر از داغ دو برادر» برادرم محمد، سیزده ساله بود که در کربلای پنج به شهادت رسید. اصغرمان هم سال 1394 در سوریه به شهادت رسید. خبر شهادت دو برادرم، آن قدر مرا نسوزاند که خبر شهادت حاج قاسم! پای شبکه خبر بودم و اخبار و گزارش‌ها را پیگیری می‌کردم. آرام و قرار نداشتم. دلم می‌خواست کاری انجام دهم. بلند شدم و سراغ ریش سفیدهای روستا رفتم. با حاجی بیگی عبدالهی و حاج سیف الله بامری و بقیه بزرگان صحبت کردم. گفتم: "حداقل کاری که می‌توانیم انجام دهیم این است که مراسم یادبودی برای حاج قاسم برگزار کنیم." همه موافق بودند. قرار شد مراسم را در مسجد امام حسین (ع) برگزار کنیم. از طریق بلندگوی مسجد به مردم اطلاع دادیم. در گروه‌های مجازی هم اطلاع‌رسانی کردیم. مردم هر چه در توان داشتند، برای مراسم آوردند. یکی گوسفند داد، یکی مرکبات آورد، یکی خرما، یکی برنج. خیلی‌ها هم کمک نقدی کردند. همه دلشان می‌خواست در ثواب مراسم شریک باشند. با کمک‌های مردم، ده گوسفند قربانی کردیم. بعد از سخنرانی و روضه، به همه مهمان‌ها شام دادیم. جمعیت حدود هشت هزار نفر می‌شد. از روستاهای اطراف هم آمده بودند. هر جا مراسمی به نام حاج قاسم برگزار می‌شد، همه شرکت می‌کردیم. هر چه اشک می‌ریختیم، باز هم آتش قلبمان سرد نمی‌شد. ✍ شهمیر بامری، روستای حسین‌آباد، گلمورتی، شهر دلگان 📚 برگی از کتاب «» ☑️کانال شهید سلیمانی👇 http://eitaa.com/joinchat/640811030C1457b2a299