6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#داستانک
🌱 گوشی را سریع روی زمین گذاشت. بوی سوختن کباب تابهای ها خانه را برداشته بود. تابه را سریع زیر شیر آب گذاشت. شعلهی آتش تا آبچکان رسید. اجاق گاز را خاموش کرد. همان سه کبابی که در بشقاب بود را برداشت و به هال برگشت. گوشی را باز کرد. چند استوری جدید آمده بود. بلاگر محبوبش به شيراز سفر کرده بود و در روز چند استوری میگذاشت. پستهای صفحهی گلدوزی را هم نگاه کرد. دست چپش را دوباره تا بشقاب برد تا کباب بردارد. بشقاب خالی بود. اصلا حس نکرده بود کی غذا را خورده. چند ساعت گردش در فضای مجازی گیجش کرده بود. گوشی را روی پایش گذاشت. کتاب روی عسلی را برداشت و از وسط بازش کرد. تیتر اول صفحه این بود:
📍از بیست و چهار ساعتمان چقدرش برای امام زمان (عج) است؟
✨امام جعفر صادق (ع) :
"المُنتَظِرُ لِلثّانی عَشَر كَالشّاهِرِ سَیفَهُ بَینَ یَدَی رُسولِ الله صلیالله علیه و آله یَذُبُّ عَنهُ."
کسی که در انتظار امام دوازدهمین خود به سر میبرد همانند کسی است که در رکاب رسول خدا(صلیالله علیه و آله و سلم) شمشیر کشیده و از آن حضرت دفاع مینماید. (کمالالدین، ص ٦٤٧)
@seraj_135
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک 🌱
"میبینی این دخترا وقتی بهمون میرسن چقدر سرشونو بالا میگیرن؟"
"آره میفهمم. میخوان به ما ثابت کنن تونستن زوری که بالا سرشون بود رو بردارن"
محدثه انگار حرف خودش را از دهان من شنیده باشد هر دو بازویم را محکم گرفت و تکانم داد :
" آفرین. دیدی ؟ خودتم فهمیدی"
با چشم گرد شدهام به طرف راست و چپ نگاه کردم که متوجهش کنم داریم در خیابان قدم میزنیم. تازه به خودش آمد و چادرش را مرتب کرد.
با لبی که در کل صورتش کشیده شده بود گفت: "یه لحظه هیجانزده شدم. پس بیا و قبول کن گشت ارشاد و اجبار کردن حجاب نتیجه عکس داده."
چشمکی برایش زدم و به راهم ادامه دادم : "قبول نمیکنم."
"خب چون خری عزیزم. وگرنه آدم عاقل این لجبازی رو که میبینه میفهمه راهی که رفتیم غلط بود."
سر جایم ایستادم و به چشمش نگاه کردم : " پروفسور محترم! منم نگفتم گشت ارشاد صددرصد خوب بوده و هیچ ایرادی نداشته. ولی اگر گشت ارشاد و حجاب اجباری نبود الان تو ایران هم مثل برلین جای تجمع کردن برای برداشتن روسری تجمع انسانهای سگنما داشتیم. همین که فساد هنوز تو ایران به اون مرحله نرسیده برای همین اجباری هست که داری ازش بد میگی. "
نگاهش روی لبم خیره مانده بود. داشت فکر میکرد.
سراج